eitaa logo
منتظࢪان‌ظھوࢪ🇵🇸
544 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
33 فایل
چشم بگردان و ببین زین هستی چه میماند برایت جز خدا ، یاد خدا ، ذکر خدا …📿🌱 اگر اشتباهی دیدید بذارید به پای خودمون نه دینمون!
مشاهده در ایتا
دانلود
منتظࢪان‌ظھوࢪ🇵🇸
اون کسی که بمب گزاری کرده بود کوچیک ترین هدفش این بود که مردم رو بکشه و بزرگترینش حمله روانی بود میخ
دقیقا کاش میفهمیدیم بعضی اوقات ناخواسته در زمین دشمنان بازی میکنیم و نقشه هاشون رو خودمون عملی میکنیم
📪 پیام جدید 💬https://eitaa.com/montazeranezohoorrr313/19953‌ ممنونم خیر ببینید عاقبتتون ختم‌به شهادت ان شاءالله خواهش میکنم خیلی ممنون بابت دعای قشنگتون
📪 پیام جدید 💬ترکیه و اسپانیا،عربستان همه از از این شهدای مظلوم دفاع کردن حالا حرفتون چیه چی میخواینhttps://eitaa.com/montazeranezohoorrr313/19943 متوجه نشدم منظورتون چیه ولی بنده نگفتم اونا حمایت نکردن عرض کردم مردم ترکیه هم فهمیدن حضرت آقا آگاهانه سخنرانی میکنن
📪 پیام جدید 💬امیدوارم به زودی به درک واصل بشی و من تا آخر واسه مردن بیشرفی مثل تو خوشحالی کنم 🔹براندازهای جمهوری اسلامی ایران همینقدر **** لقمه هستن! اینا خودشون رو زدن به خواب نمیشه هیچ جوره بیدارشون کرد اینا دم از انسانیت میزنن ولی بویی از انسانیت نبردن فقط ادعا دارن خدا جایِ حق نشسته تاوان تک تک حرفایی که میزنن و کارایی که میکنن رو پس میدن
هدایت شده از کانال حسین دارابی
روایت از کرمان؛ روایت از یک شهر مقاوم؛ زن از ماشین پیاده شد. جمعیت را کنار زدو هراسان به سمت نگهبانی بیمارستان دوید. چادرش روی شانه‌هایش افتاده بود. تارهای نامرتب و پریشان موهایش از لابه‌لای روسری روی گونه‌اش ریخته بود. لب‌هایش از ترس سفید شده بود. به نگهبان که رسید پاهایش دیگر جان نداشت. دستش را روی شیشه نگهبانی تکیه داد و هراسان گفت محسن ابراهیمی "گفتن آوردنش اینجا، زنده‌ست؟" و بعد طوری که انگار خودش تحمل شنیدن جواب همچین سوالی را ندارد، سرش را گذاشت روی شیشه و به زور بدن بی‌جانش را نگه داشت. نگهبان همان‌طورکه سریع داشت دفتر اسامی را نگاه می‌کرد گفت: "پسرته خواهر؟" و زن بدون اینکه صدایش نای بیرون آمدن داشته باشد جواب داد: "تو رو امام زمان نگو مُرده" نگهبان صفحه را ورق زد و گفت: "خواهرم آروم باش توکلت به خدا باشه، اسمش تو لیست من نیست، برو توی اورژانس و بگرد، ببین پیداش می‌کنی؟" زن بعد از کلی التماس از گیت نگهبانی رد شد و به اورژانس رسید. ناله و فریاد بابوی خون درهم آمیخته شده بود راهروی اورژانس پر بود از مجروحان و مصدومان که بعضی‌هاشان از هوش رفته بودند. اولی محسن نبود، دومی هم که پرستار داشت سرش را باندپیچی میکرد جوانی سی و چند ساله بود انگار، نه محسن شانزده ساله‌ی او. سومی هم بدن بی‌جانی بود که بر پارچه‌ی رویش نوشته بودند: سردخانه! چشمش که به این کلمه افتاد، ناگهان پایش از یاری کردن ایستاد.کف زمین اورژانس نشست و به پایین روپوش پرستاری که به‌سرعت داشت از کنارش می‌گذشت چنگ انداخت و گفت: "خانوم محسن ابراهیمی یه جوون شونزده ساله با موهای فرفری سیاه این‌جا نیاوردن؟" پرستار به سِرُم توی دستش اشاره کرد و گفت: "من کار دارم، خانم جون پاشو این‌جا آلوده‌ست، پاشو بشین روی صندلی باید از پذیرش بپرسی یا خودت یکی‌یکی اتاق ها رو نگاه کنی." زن هر چه توان داشت روی هم گذاشت برای ایستادن. شروع کرد به گشتن تمام اتاق‌ها، اتاق اول، اتاق دوم، اتاق سوم ... چپ، راست و هر چه بیشتر به انتهای سالن نزدیک می‌شد دلش بیشتر راضی می‌شد که محسن را هر قدر مجروح و زخمی در همین اتاق‌ها بیابد. آخرین اتاق، آخرین امیدِ او بود و بعد از آن دیگر باید برای شناساییِ محسن به سردخانه می‌رفت. زیر لب زمزمه کرد یا فاطمه زهرا تو را به آبروی حاج قاسم قَسَم و بعد به سراغ تختِ آخرِ اتاقِ آخر رفت. زنی سال‌خورده و زخمی روی آن خوابیده بود و ناله می‌کرد. جهان روی سرش آوار شد. یادش آمد که صبح محسن را بخاطر به هم ریختگی اتاقش کلی دعوا کرده بود. صورت زیبای محسن جلوی چشمش آمد که با خنده گفته بود: "مراسم حاج قاسم که تموم شه، سرمون خلوت میشه میام خونه، کامل اتاقمو تروتمیز می‌کنم" در دلش تمام دعاهایی که برای عاقبت به خیری محسن کرده بود، مرور کرد. سرش گیج رفت، چشم‌هایش تار شد: "خدایا من تحمل این غم و دوری بزرگ رو ندارم." بی‌رمق با لب‌هایی لرزان از زنی پرسید: "سردخانه کجاست؟" و قبل از آن‌که جمله‌اش تمام شود پرستاری که داشت از اتاق CPR بیرون می‌آمد بلند فریاد زد: "پسر نوجوونه برگشت. دکتر میگه منتقل شه ICU" از لابه‌لای درِ باز شده‌ی اتاق و رفت‌وآمد دکترها و پرستاران موهایِ مشکیِ محسن را دید و فرفری گیسویی را که تمام حالاتش را حفظ بود. جلوتر رفت دلِ از دست رفته‌اش را لای آن موها دوباره یافت و با صدای بوق مانیتوری که داشت حیات محسن را نشان می‌داد آرام گرفت ... روایت از فاطمه مهرابی http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
📪 پیام جدید 💬 ملت ایران همه جوره و هر در شرایطی پشت هم هستن البته دقت کنید ملت ایران اونایی که انسانن!
📪 پیام جدید 💬https://eitaa.com/montazeranezohoorrr313/19963 منظورم به بر اندازا هست که میگم چندتا کشور پشت ما هستن بله دقیقا ولی بدیش اینه اونایی هم که طرفدار جمهوری هستن دارن این حرفارو میزنن و الکی دنبال جنگ و... هستن
رفقا نمازتون سرد نشه برای ظهور مولا و شفای تمام بیماران دعا کنید ما رو هم از دعای خیرتون محروم نفرمایید
منتظࢪان‌ظھوࢪ🇵🇸
📪 پیام جدید 💬 #دایگو ملت ایران همه جوره و هر در شرایطی پشت هم هستن البته دقت کنید ملت ایران
یه ایرانی خیلی شجاعه، زود جا نمیزنه، الان که چشمم افتاد به تلویزیون دیدم که مردم هنوزم دارن میرن به گلزار شهدای کرمان و هیچ ترسی هم ندارند...!
🔞🔞🔞 بمیرم برای تن نازکت و ترکش هایی که بهت خورده😭 به کدامین گناه شما اینجوری پر پر شدین 💔