eitaa logo
منتظࢪان‌ظھوࢪ🇵🇸
564 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
33 فایل
چشم بگردان و ببین زین هستی چه میماند برایت جز خدا ، یاد خدا ، ذکر خدا …📿🌱 اگر اشتباهی دیدید بذارید به پای خودمون نه دینمون!
مشاهده در ایتا
دانلود
••🌸•• دوست شهید: من دوست 15 ساله آقا نوید هستم. در مسجد با ایشان آشنا شدم. در بسیج محل مسئول نیروی انسانی بود. چند سالی هست که با هم یک روضه هفتگی منزل آقای رسولی راه انداخته‌ایم. که من و ایشان و آقا مرتضی از بنیان گذاران این روضه بودیم. تقریبا هر هفته با هم روضه می‌خواندیم. گاهی با هم در تلگرام هماهنگ می‌کردیم که امشب از چه کسی روضه بخوانیم. هر هفته دور هم جمع می‌شدیم و زیارت عاشورا و روضه خوانی داشتیم. بعدش نوید از خاطرات سوریه برایمان تعریف می‌کرد📚 نوید خیلی مقید بود که شب‌های جمعه دعای کمیل حاج منصور را در حرم شاه عبدالعظیم(ع) حضور داشته باشد. با هم خیلی مزار شهدا می‌رفتیم. همه حرفش هم با ما این بود که دعا کنید من شهید شوم. آنقدر هم پیگیری کرد و در روضه‌ها خواست تا به آرزویش رسید🙂🕊 /🌿•• ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
•[﷽]• ✍🏻
از 
صفات بارز اخلاقی
 شهـــیـد:
احترام بسیار زیاد به پدر و مـادر مودب و با حیا،بسیار دلسـوز، اهل فکر و صبور،شوخ طبع، بسیار کار راه انداز و توانمند بودند.❣ 😍 🦋🌱 ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
..♥️ مادر بزرگوار شهید: «نوید من، عاشق امام حسین بود. از همان بچگی که می‌بردمش توی روضه‌ها و پای دیگ‌های نذری، کمک حال مجلس بود. بچه که بود دود کردن اسفند مجلس با او بود، بزرگ‌تر هم که شد، دیگر ماه محرم نویدی نمی‌دیدیم. وقف جلسات روضه بود.روی پیراهن سیاهش خیلی حساس بود. می‌گفت، «این لباس خیلی حرمت دارد.» نویدم حرمت نگه‌دار بود. همین بود که به آرزویش رسید. دلش می‌خواست شبيه اربابش شهید شود. این حرف‌ها را به من نمی‌زد. توی دفترهایی که از او به یادگار مانده، نوشته است. به من فقط همیشه می‌گفت، «برایم دعا کن مادر‌..‌.» 🤍 ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
❤️••• خیلی وقت ها که توی هال می نشینم، به جای خالی نوید نگاه می‌کنم، می‌روم توی فکر و خیال همان روزها. یادش به خیر! یک بار نشسته بودیم کنار هم. میوه می خوردیم و اخبار می دیدیم. خبر بازگشت پیکر شهدا را پخش می کرد. من گفتم: «ببین دسته گل مردم سالم رفته حالا یه تیکه استخون برگشته.» یک تکه سیب را زد سر چاقو و گرفت سمت من. گفت: «نه بابا نگو یه تیکه استخون، این شهدا ماندگارن، اثری که برای حفظ اسلام دارن، هیچ وقت از بین نمیره، همین استخون خیلی باارزشه.» 🕊 ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
••🍂🕊•• همسر شهید : قرار بود بعد از اینکه رفتم سوریه بعد از سه روز زیارت باهم برگردیم تهران(حدود چهل و پنج روز قبل از شهادت)، اما جور نشد و آقانوید موندنی شد. تنها از سوریه برگشتم. خانواده خودم و آقانوید آمده بودند استقبالم فرودگاه. مادرشوهرم تا چشمش بهم افتاد گریه امانش نداد.🥺 ازاون بالا دیدم که همینطور اشک میریزه.😢 از مقدار وابستگی و محبت مادر پسری شان خبر داشتم و می دانستم همین مدت دوری هم برایش خیلی سخت بوده، وقتی رسیدم با گریه گفت تنها اومدی. کاش نویدمم باهات بود. یکی از دوستان آقانوید جلو آمد و گفت: حاج خانوم نگران نباش، نوید هم زود برمیگرده. الان شرایط سوریه خیلی آرومتر شده. مادرشوهرم با بغض گفت: دلم خیلی براش تنگه. بهش گفتم وقتی برگرده هفت دور، دورش میگردم و قربون صدقه ش میرم… گذشت تا روزی که آقانوید برگشت، اما نه آنطور که انتظار می رفت. نتوانست مثل همیشه جلوی پای مادر عزیزش بلند بشه، اما مادر به قولش عمل کرد. به محض ورود به اتاق معراج، گفت برید کنار، من به پسرم قول دادم هفت دور، دورش بگردم💔... 🌷 🕊 ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
..🤍 من هنوز هم با نوید زندگی می‌کنم. رمزمان را می‌خواهید بدانید، «السلام علیک یا ابا عبدالله الحسين (ع)» خود نویدم قبل از شهادتش برایم این رمز را انتخاب کرده، «مادر بدان اگر شهید شدم غصه ندارد، بلکه برای خودم و شما افتخار دارد. من منتظرم شما بیایید و همه چیز را برای شما مهیا کنم، به شرط صبر و استقامت و ایمان البته.🥲 هروقت یک سلام به سیدالشهدا (ع) بدهی، من کنار تو حاضر هستم. بدان من را به حضرت زینب (س) سپرده‌ای و از این به بعد پسر حضرت زینب (س) شده‌ام☺️! تمام زندگی سعی کردم، هر کاری داری انجام بدهم تا دلت شاد شود. از کارِ خانه تا کار فنی و حال باید در عرصه جهاد دیگر به مادر شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) خدمت کنم. تمام هدفم این است از طرف حضرت زهرا (س) برای مدافعان و خود حضرت زینب (س) خدمت کنم و ثوابش را به حضرت زهرا (س) هديه بدهم🌹. ان‌شاءالله... من منتظر شما هستم و از شما جدا نیستم.» 🪴 ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
برگرفته از کتاب شهیدنوید📒 همسرشهید: قلبم از همیشه تندتر می‌زد. خودم را توی آغوش صاحب حرم می‌دیدم. تکیه داده بودیم به یکی از ستون‌های سنگی شبستان امام‌خمینی، تو انگار که بخواهی حرف مهمی بزنی کمرت را راست کردی و چهارزانو نشستی🥲. با انگشت‌هایت شکل یک قلب را روی سنگ مرمر کشیدی و گفتی: «ببین خانمم، امام صادق گفته: القلب حرم الله فلا تسکن حرم الله غیر الله؛ یعنی دل حرم خداست پس در حرم خدا غیر خدا را ساکن نکن. ما ولی همه‌جور محبتی رو می‌ذاریم توی این قلب و یه گوشه هم محبت خدا رو می‌ذاریم🥰. زن و شوهر باید خیلی همدیگه رو دوست داشته باشن؛ ولی باید حواسمون باشه هر محبتی که توی قلبمون هست برای خدا باشه، اصل محبت خداست، همه‌چی تحت‌الشعاع اون محبت اصلیه♥️!» 🌹 🪴 ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
•~•🌸•~• همسر شهید: موقع تشییع پیکر نوید، حرم امام رضــا که رفته بودیم، با برنامه ریزی سپاه بود اما ما فقط یک ساعت در حــــرم بودیم. آقا نــــوید خیلی امام رضایی بود. کتاب شهید نوید را هم که بخونید، ‌ارادت ایشون مشخصه🥰 پـــیکر آقا نــــوید که به مـــشهد اومد، گــفتن تابـــوتش رو ایــستاده بگیرین تا ســلامی به حضرت رضا علیه السلام بده🥲 با خــودم گــفتم خـــوش به حــالت آقا نــوید، آخرین ســـلام را هم با بدن بـــی ســــر به آقا دادی. حـــس کــــردم کـــه اگـــر جــای آقـا نوید بودم، مـــیگفتم کـــــه دیدید آخـــر مـــن هـــم فــــدایی مــادرتان شـــدم😇؟ بعد که پـــیکرش را خــواستن از حــرم بــیرون ببرن، یک بـــنده خــــدایی گفت اگــه مـــی شه بذارین هـــــمسرش چند دقیقه با پـــیکر، ‌تنها باشه.🥺💕 مـــن اون لحظه فقط به آن فکر بودم کــه این مراسم مثل مراسم منه ، ‌نکنه آقا نـوید غصه بـخوره. گـــفتم: ‌من هـــمیشه دوست داشــــتم در مراسمم شهدا باشن و ائــمه نظر کنن(: این بهترین مراسم عروسی بود که تونـــــستی برا من بگیری. من از تو راضــــی ام. فقط برای من دعــــا کــــن😭🤲 🕊 ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡ °•°•°•°
"﷽" ✍🏻دست‌نوشته‌ی‌شهیـد: دوســـت دارم در منتهــــــای بــی‌کسی باشـم. در منتهـــــــــــای گمــنــامــی... دوســـــــــــت دارم بـــــدنــــــــم زیـــر آفـتــــــــــاب، سـه شبــانه‌ روز بمــاند.❤️‍🩹 🕊 . ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
^^🦋^^ همسر شهید: برادرم بعد از اینکه رفتند گفت: «مریم، خیلی پسر خوبی بود، فقط با شغلش مشکلی نداری؟می‌دونی سوریه‌ رفتن همه‌ چی داره؟جانبازی، اسارت، شهادت. نمی‌تونستم به کسی بگم که من هربار آقا نوید را می‌بینم یاد شهادت می‌افتم😇 نمی‌تونستم بگم که راه‌ رفتنش، نگاهش، حرف‌ زدنش من را یاد شهدا می‌اندازد.🥺 نمی‌تونستم بگم که توی همین جلسه هم وقتی نگاهش کردم نور شهادت را توی صورتش دیدم و توی دلم گفتم: خدا به مادرش رحم کنه!💔 نمی‌تونستم بگم نمی‌خواهم فرصت نفس‌ کشیدن کنار یکی از بنده‌های خوب خدا رو از دست بدهم. حتی اگر این فرصت کوتاه باشد، حتی اگر درد و رنج داشته باشد🤗 این رنج شیرین را نمی‌خواستم از دست بدهم.🥰♥️ 🕊 . ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
• • ☘ همســـــر گرامــی شهـــید: عید غـــــدیر برحسب اتفاق هر دویِ ما بر سر مزار شــهـــید رسول خلیلی رفته بودیم؛ البته هــــمـدیگــر را ندیدیم، امــا آن روز آقــا نـــــویــد ضمـن صـحبت‌ با پدر شهید خلیلی، ایشان از کرامت شهید در ازدواج جوان‌ ها می‌گوید؛✨ آقــا نویــد هم همانجا از آقــا رســول‌ می‌ خواهد کــه کــمــک کنــد برایــش یـک دختــر خــوب پیدا‌ شود.همان روز خاله آقا نوید و مادرم همـدیـگر را پیدا می‌ کنند و دو روز بعد بـرای خــاستـگاری به منزل مـا می‌ آیند.🥰 عــکـس شـــهـــید خـلـیـلی در اتاقـم بود. وقـتـی آقـــا نوید وارد اتاق شدند برایشان خیلی جالب بود و این را نــــشانه خــــوبی تـــلقی کــــردند که واسـطه ی آشنایی ما این شهــید است😇 خطبه ی عقدمان به صورت تلفنی توسط رهبر معظم انقلاب خوانده شد.نوید سرسـفره عـقد، قرآن را که دستش گرفت، نیت کرد و قـــرآن را باز کرد تا هـر صفحه‌ ای که آمد باهم بخوانیم آیــــــــه اول صـــــفـحه را کـــــه دیــــد، لــــــبـخـند زد، چــشـمانش از شــوق برق می‌زد؛🥺‌😍 آیه “مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ..” آمده بود.🤍 🕊 . ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
«📜🌾» ‹برگرفته از کتاب شهید نوید› ایدهٔ دعوت‌کردن مهمان‌های ویژهٔ مراسم معرکه بود✨. یادت هست وقتی گفتم به‌غیر از شهید نیری و علی خلیلی و آقا رسول و شهدای مدافع حرم بهشت زهرا، شهید سعید علیزاده را هم از دامغان حتماً دعوت کن چه جوابی دادی؟ با خنده گفتی: «سعید راهش دوره، اذیت می‌شه!» من هم گفتم: «من دورتر از اینا رو دعوت کردم، شهدای گلستان اصفهان رو!» دوباره با شوخی گفتی: «شاید بلیت گیرشون نیاد اذیت می‌شن😁!» می‌فهمیدم چقدر از خیال اینکه شهدای مورد علاقهٔ هر دو ما توی این مراسم حضور داشته باشند ذوق کرده‌ای. می‌فهمیدم زندگی بدون شهدا برایت بی‌معنی است. روز بعد چه عکس قشنگی برایم فرستادی! یک قاب درست کرده بودی از عکس تعداد زیادی شهید که برای مراسم دعوتشان کرده بودی. زیر عکس هم برایم نوشته بودی: «تازه، بهشون گفتم به رفیقاشونم که ما نمی‌شناسیم خبر بدن و از طرف ما دعوت کنن. گفتم: قدم رو چشم ما بذارید و تشریف بیارید🥲.» 🦋 . ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡