✅ سردار رشید سپاه اسلام، شهید جاویدالاثر 🌷، مهندس مهدی باکری
فرزند مرحوم مشهدی فیض الله
🗓 ولادت 🌺
۳۰ فروردین ۱۳۳۳ (شهرستان میاندوآب)
👈دانشجوی مبارز قبل از پیروزی انقلاب اسلامی
👈کارشناس رشته مهندسی مکانیک از دانشگاه تبریز
👈معاون عملیات سپاه ارومیه
👈مسئول جهاد سازندگی استان آذربایجان غربی
👈شهردار ارومیه
👈متأهل
👈برادر شهیدان 🌷 🌷 علی و حمید باکری
👈معاون فرماندهی تیپ ۸ نجف اشرف
👈فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا
🗓 شهادت🌷
۲۵ اسفند ۱۳۶۳
🔹 اصابت گلوله توسط بالگرد دشمن
👈 عملیات بدر
#بدر
📌 منطقه
شرق دجله (نزدیک روستای حریبه)
📍 مزار
#جاویدالاثر
(اصابت موشک آر پی جی به قایق حامل پیکر شهید در هورالعظیم)
📝 فرازی از #وصیتنامه شهید 🌷:
«بایستی محتوای فرامین امام 🌺 را درک و عمل کنیم تا بلکه قدری از تکلیف خود را در شکرگزاری بجا آورده باشیم.»
🌷 #شهید_مهدی_باکری
@mahman11
🌹🕊💐🥀💐🕊🌹
#خاطرات_شهداء
#اولین_شهردار_شهید
#سردار_رشید_اسلام
#فرمانده_دلاور
#شهید_مهدی_باکری
باران تازه قطع شده بود. #مهدی از پنجره اتاقش به خیابان نگاه میکرد. جویها لبریز شده و آب در خیابانها و کوچهها سرازیر شده بود.
#مهدی پشت میز نشست. پروندهای را که مطالعه میکرد بست. در اتاق زده شد و نور الله وارد اتاق شد. هول کرده بود.
#مهدی بلند شد و گفت: چه شده نور الله؟ نور الله پیشانی اش را پانسمان کرده بود. با هول و ولا گفت: سیل آمده #آقا_مهدی سیل!
#مهدی سریع گوشی تلفن را برداشت. چند دقیقه بعد گروههای امداد به سرپرستی #مهدی به سوی محله مستضعف نشینی که گرفتار سیل شده بود راهی شدند. تمامی محله را آب پوشانده بود. حجم آب لحظه به لحظه بیشتر میشد. مردم هراسان و با شتاب به کمک مردمی که خانه هایشان گرفتار سیل شده بود میآمدند.
آب در بیشتر نقاط تا کمر مردم بالا آمده بود. سقف بعضی خانهها هوار شده بود روی سرشان و تیرکهای چوبی شان بیرون زده بود. گل و لای و فشار شدید آب گروههای امدادی را اذیت میکرد.
#مهدی پرجنب و جوش به این طرف و آنطرف حرکت میکرد و به امدادگرها دستور میداد.
چند رشته طناب از اینطرف خیابان به آنطرف کشیده شد.
#مهدی و چند نفر دیگر در حالی که فشار آب میخواست آنها را ببرد طناب را گرفتند و خود را به سختی به آنطرف خیابان رساندند. چند زن و کودک روی بامی رفته بودند و هوار میکشیدند. نیروهای امدادی با سعی و تقلا به کمک سیل زدگانی که وسایل ناچیزشان را از زیر گل و لای بیرون میکشیدند شتافتند.
#مهدی به خانهای رسید که پیرزنی در حیاطش فریاد میکشید.
#مهدی در را هل داد. آب تا بالای زانوانش رسیده بود. پیرزن به سر و صورت میزد. #مهدی گفت: چه شده مادر جان؟ کسی زیر آوار مانده؟ پیرزن که انگار جانی تازه گرفته بود با گریه و زاری گفت: قربانت بروم پسرم … خانه و زندگی ام زیر آب مانده کمکم کن! چند نفر به کمک #مهدی آمدند. آنها وسایل خانه را با زحمت بیرون میکشیدند و روی بام و گوشه حیاط میگذاشتند.
پیرزن گفت: جهیزیه دخترم توی زیرزمین مانده. با بدبختی جمعش کرده ام.
#مهدی رو به احمد و هاشم کرد و گفت: یا الله زود جلوی در سد درست کنید! احمد و هاشم سدی از خاک جلوی در خانه درست کردند. راه آب بسته شد.
#مهدی به کوچه دوید. وانت آتش نشانی را پیدا کرد و به طرف خانه پیرزن آورد. چند لحظه بعد شیلنگ پمپ در زیرزمین فرو رفت و آب مکیده شد. پمپ کار میکرد و آب زیرزمین لحظه به لحظه کم میشد.
#مهدی غرق گل و لای شده بود. پیرزن گفت: خیر ببینی پسرم… یکی مثل تو کمکم میکند آنوقت #شهردار ذلیل شده از صبح تا حالا پیدایش نیست. مگر دستم بهش نرسد…
#مهدی فرش خیس و سنگین شده را با زحمت به حیاط آورد. اگر دستم به شهردار برسد حقش را کف دستش میگذارم.
چند ساعت بعد جلوی سیل بطور کامل گرفته شد.
#مهدی پمپ را خاموش کرد و پیرزن هنوز دعایش میکرد. گروههای امدادی پتو و پوشاک و غذا بین سیل زدهها تقسیم میکردند.
#مهدی رو به پیرزن گفت: خب مادر جان با من امری ندارید؟ پیرزن گریه کنان دست رو به آسمان بلند کرد و گفت: پسرم ان شاء الله خیر از جوانی ات ببینی. برو پسرم دست علی به همراهت. خدا از تو راضی باشد. خدا بگویم این #شهردار را چه کند. کاش یک جو از غیرت و مردانگی تو را داشت.
#مهدی از خانه بیرون رفت. پیرزن همچنان او را دعا میکرد و #شهردار را نفرین!
@mahman11
🌱اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله(ع)
و شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است.
همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید
و رسالت آنها را رسالت خود بدانید.
#شهید_مهدی_باکری🌷
@mahman11
✳️ بگو ورشکست شدم دیگه!
🔻 آقا مهدی بعد از اینکه خوب به حرفهایم گوش کرد، گفت: «تو چقدر قرآن میخونی؟» گفتم: «اگه وقتی بشه میخونم؛ ولی وقت نمیشه. بیست و چهار ساعته دارم میدوم.» گفت: «نهج البلاغه چی؟ نهج البلاغه چقدر میخونی؟» باز همان جواب را دادم. چند تا کتاب دیگر را اسم برد و وقتی جوابم برای همه منفی بود، با عصبانیت دستش را بالا برد و گفت: «بدبخت! بگو ورشکست شدم دیگه!» گفتم: «چطور آقا مهدی؟» گفت: «تو با همون ایمان سنتیای که داشتی اومدی جبهه. اونو خرج کردی، حالا دیگه اندوختهای نداری؛ نه مطالعهای داری، نه قرآن میخونی، نه نهج البلاغه. اون سرمایهای که داشتی رو خرج کردی، اما چیزی بهش اضافه نکردی؛ این یعنی ورشکستگی! من میگم روزی یک ساعت درِ اتاقت رو ببند و مطالعه کن؛ ولو این که دشمن بیاد.»
🎙 راوی: میرمصطفی الموسوی، مسئول واحد مخابرات لشکر ۳۱ عاشورا
📚 از کتاب «ف.ل.۳۱» روایت زندگی #شهید_مهدی_باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا
📖 ص ۲۱۴
✍ علی اکبری مزدآبادی
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
📌 رفتار و منش فرمانده لشکر عاشورا،
سردار شهید مهدی باکری در هنگام مواجهه با جنازه دشمنان..
🔹 مهدی از کشتن نفرت داشت. هدف او پیروزی بر صدام و سران حزب بعث بود نه بر سربازان و مردمانش.
◇ از کشته شدن کسی خوشحال نمیشد. از آن طرف اگر یک عراقی برای بچه ها ایجاد خطر می کرد هر طوری بود او را می زد تا آسیبی به بچه ها نرساند.
◇ طوری طراحی میکرد و نقشه میکشید که دشمن در محاصره بیفتد و مجبور به تسلیم شود.
🔹 میگفت: تا دیدین تسلیم شدن، دیگه شلیک نکنید. دیدن کشته های عراقی ناراحتش میکرد طوری که روی جنازه های آن ها پا نمیگذاشت.
◇ گاها میآمد که مجبور بودیم از داخل کانال که پر از جنازه های دشمن بود عبور کنیم. آقا مهدی آرام میآمد و به هیچ عنوان روی این جنازه ها پا نمیگذاشت
◇ و میگفت: هر کدوم از اینها عزیز یه خانواده هستند. خدا میدونه زن و بچه هاشون و پدر و مادرشون الان در چه حالی هستن و چه حالی میشن وقتی بفهمن ما داریم از روی جنازه عزیزانشون رد می شیم و پا روی اونا میذاریم.
👤 به نقل از محمد جعفر اسدی
#شهید_مهدی_باکری
#فرمانده_لشکر_عاشورا
@mahman11
9.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✳️ بگو ورشکست شدم دیگه!
🔻 آقا مهدی بعد از اینکه خوب به حرفهایم گوش کرد، گفت: «تو چقدر قرآن میخونی؟» گفتم: «اگه وقتی بشه میخونم؛ ولی وقت نمیشه. بیست و چهار ساعته دارم میدوم.» گفت: «نهج البلاغه چی؟ نهج البلاغه چقدر میخونی؟» باز همان جواب را دادم. چند تا کتاب دیگر را اسم برد و وقتی جوابم برای همه منفی بود، با عصبانیت دستش را بالا برد و گفت: «بدبخت! بگو ورشکست شدم دیگه!» گفتم: «چطور آقا مهدی؟» گفت: «تو با همون ایمان سنتیای که داشتی اومدی جبهه. اونو خرج کردی، حالا دیگه اندوختهای نداری؛ نه مطالعهای داری، نه قرآن میخونی، نه نهج البلاغه. اون سرمایهای که داشتی رو خرج کردی، اما چیزی بهش اضافه نکردی؛ این یعنی ورشکستگی! من میگم روزی یک ساعت درِ اتاقت رو ببند و مطالعه کن؛ ولو این که دشمن بیاد.»
🎙 راوی: میرمصطفی الموسوی، مسئول واحد مخابرات لشکر ۳۱ عاشورا
📚 از کتاب «ف.ل.۳۱» روایت زندگی #شهید_مهدی_باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا
📖 ص ۲۱۴
✍ علی اکبری مزدآبادی
❤️ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
پ.ن: دیروز ۲۵ اسفند سالروز شهادت سردار مهدی باکری بود.
✅ اینجا #حرف_حساب بخوانید؛ (برشهای ناب از کتابهایی که خوانده و سخنرانیهایی که شنیدهایم)
https://eitaa.com/joinchat/1217855490C4fc824863f
📌 نانی را که شهید باکری بر اهل خانه حرام کرد
🔷️ همسر شهید مهدی باکری می گوید: ایشان در ارتباط با بیتالمال خیلی حساس و سختگیر بودند
◇ ما در زمانی که در اهواز بودیم مسئولیت اداره خانه به من محول شده بود، یک روز قرار بود بچههای لشکر به عنوان مهمان به خانه ما بیاید.
◇ بعضی وقت ها جلسات تحلیل جنگ را منزل برگزار میکردند
◇ من از آنجا که فرصت نکرده بودم نان تهیه کنم به مهدی گفتم که وقتی عصر میآیید نان هم تهیه کنید
🔸️ مهدی که هم طبق معمول عصرها دیر به خانه میآمدند -بنابه شرایط کاری- از آنجا که نانواییها بسته بودند نتوانسته بود نان تهیه کند زنگ زدند که از لشکر نان بیاورند
◇ البته از امکانات لشکر هیچ وقت استفاده نمیکردند ولی چون مجبور بودیم این کار را کردند.
🔻 نان را که آوردند مهدی پنج، شش تا برداشت و آورد بالا با تأکید گفت که تو حق نداری از این نان استفاده کنی چون که اینها را مردم برای رزمندگان اسلام ارسال کردهاند.
◇ مهدی تاکید داشت که چون تو رزمنده نیستی پس حق خوردن از این نانها را نداری، من هم مجبور شدم از خرده نانهایی که قبلاً در سفر مانده بود استفاده کنم.
◇ البته این مراعات ایشان را میرساند نسبت به بیتالمال والا خدای ناکرده سوء برداشت نشود.
#شهید_مهدی_باکری
@mahman11
برادران!
فرماندهی اصلی ما ؛
خدا و امام زمان (عج) است
اصل آنها هستند و ما موقت هستیم
وظیفه ما مقاومت تا آخرین نفس
و اطاعت از فرماندهی است...
#شهید_مهدی_باکری
#فرمانده_لشکر31عاشورا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@mahman11