eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
5.3هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
منتظران گناه نمیکنند
🔴 نشـانه‌هـای #قیـامت ( 1 ) روز قیامت مرحله مهم و با اهمیتی در زندگی انسان است، و نمایانگر آنچه ک
🔴 نشانه های ( 2 ) ⭕نشانه های کوچک از نزدیک شدن قیامت که تقریبا در حال حاضر در حال وقوعند : ۱ - مردان و زنان شبیه یکدیگر میشوند در پوشش و آرایش. ۲ - مردان و زنان لباس تنگ و بدن نما میپوشند. ۳ - خونریزی بین مردم عادی میشود. ۴ - شعار دین کهنه میشود. ۵ - به افراد بد احترام می گذارند. ۶ - امر به معروف را نهی و ترک میکنند و میگویند به تو چه ربطی دارد. ۷ - در امور دین و خدا از مال کم هم دریغ میکنند و خرج نمیکنند. ۸ - فاسق و منافق عزیز میشوند. ۹ - آلات موسیقی در کنار مساجد و قبرها نواخته میشود. ۱۰ - صف های نماز جماعت مردم نشانه نفاق میشود. ۱۱ - قرآن را سبک می شمارند و نمی شناسند مگر با صدای آواز و غناك. ۱۲ - مردم از عالمان دین فرار میکنند. ۱۳ - مردم بی دین میشوند و از دنیا میروند. ۱۴ - افراد نادان زمام امور را به دست میگیرند. ۱۵ - صله رحم از بین میرود و جایش را به قطع رحم میدهد. ۱۶ - افراد فاجر و فاسد زیاد میشوند. ۱۷ - بازارها به هم نزدیک میشوند یعنی بازار تجارت و کسب کاذب میشوند. ۱۸ - تار و تنبور و نی را نیکو میشمارند و آلات موسیقی همه جا ظاهر میشوند. ۱۹ - فقرا آخرت خود را به دنیا می فروشند. ۲۰ - مردم برای رئیس شدن حرص میزنند و طمع دارند. ۲۱ - اطاعت بی چون و چرای مردان از همسران شان زیاد میشوند. ۲۲ - پدر و مادر را لعن و نفرین میکنند. ۲۳ - خیانت در مال شرکاءفراوان و عادی میشود (کلاهبرداری). ۲۴ - پرده حیا از زنان برداشته میشود. ۲۵ - سکته و مرگ ناگهانی زیاد میشود. ۲۶ - دین مردم درهم و دینار میشود و خدای مردم شکمشان. ۲۷ - آشنایان در وقت نیاز همدیگر را نمی شناسند. ۲۸ - مردم غذا های خوب میخورند و جامه های زیبا و فاخر میپوشند و با آن فخر می فروشند. ۲۹ - مردان با طلای حرام و ابریشم حرام خود را زینت میکنند. ۳۰ - کودکان نسبت به بزرگترها و والدین بی حیا و بی ادب میشوند. ۳۱ - عالمان به حرفشان عمل نمیکنند. ۳۲ - مساجد را نقاشی میکنند ظاهر مساجد آباد ولی از نظر هدایت و ارشاد ویران است. ۳۳ - عیب کالا را پنهان میکنند. ۳۴ - سوار شدن زنان بر روی زین ها (اعم از حیوان و غیر آن مثل موتر ، موتور و......) ۳۵ - سبک شمردن زنا و هر رابطه دختر و پسر و زن و مرد و نا محرم عادی میشود. ۳۶ - اسلام غریب میشود و از اسلام فقط نام باقی میماند. ۳۷ - امر به معروف را زشت می شمارند و همه در ترکش مساوی اند. ۳۸ - خرج کردن زیاد برای دنیا شان و دریغ از خرج کردن برای آخرت. ۳۹ - مومنین در این زمان غمگین و حقیر و ذلیل میشوند. ۴۰ - نماز را سبک شمرده و به جماعت نمی خوانند. ۴۱ - موذن برای اذن گفتن پول میگیرند. ۴۲ - قرآن مهجور و متروک میشود فقها و عالمان به قرآن اندک. ۴۳ - برکت از مال و جان مردم گرفته میشوند (جوانه مرگ میشوند). ۴۴ - افراد مورد اعتماد و امین کم میشوند. ۴۵ - مال حلال کم میشوند. ۴۶ - کم فروشی عادی میشود. ۴۷ - ازدواج مرد با مرد و زن با زن صورت میگیرد و عادی میشود. ۴۸ - فساد عمومی میشود. ۴۹ - بیت المال وسیله شخصی میشود. ۵۰ - مسکرات و نوشیدنی های حرام حلال میشوند. ۵۱ - زکات مال ترک میشوند همانند خمس آن. ۵۲ - صاحبان مال و ثروت بزرگ شمرده میشوند. ۵۳ - مردم قبور شعراء را محل عبادت قرار میدهند. ۵۴ - هیچ چیز بهتر از دروغ در آن زمان نمی باشد. ۵۵ - زبان راستگو و صادق کم است. ۵۶ - مردم فرقه فرقه شده و از اهل نفاق تقلید میکنند. ۵۷ - موسیقی مطرب رواج می یابد و معمول میشود و کسی آن را نهی نمیکند. ۵۸ - مردم شرب خمر و می خوارگی میکنند. ۵۹ - زنان فرزندان رقاصه و آوازه خوان تربیت میکنند. ۶۰ - طلاق زیاد میشود. ۶۱ - صورت مردم انسانی اما دلهایشان شیطانی است. ۶۲ - حرف حق را تکذیب میکنند. ۶۳ - در عروسی ها هر کاری بخواهند میکنند از قبیل گناه ، فساد ، ساز و آواز ، اصراف و... ۶۴ - از مردم جدا شوی تو را غیبت میکنند. ۶۵ - بالا رفتن قیمت ها در آن زمان عادی میشود. ۶۶ - شنیدن آیات قرآن مجید به اکثر مردم سنگین میشود.
5.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️تنها آرزوی حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها... وقتی جبرئیل برای اجابت آمده بود❗️ @montzeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید_مطهری (ره): 🔵 شیوع‌ گناه تنها چیزی است که عظمت گناه را از دیده‌ها می‌برد و آن را در نظر فرد ناچیز جلوه می‌دهد و لذا اسلام می‌گوید هنگامی که گناهی انجام گرفت و این گناه در خفاء کامل نبود و افرادی بر آن آگاهی یافتند باید گناهکار مورد سیاست قرار گیرد یا بخورد و یا شود ! ... در اثر گناه یک فرد و اشاعه آن، یک قدم به نزدیک شد و این از بزرگترین خطرات است برای آن، پس باید گناهکار را به مقتضای‌ اهمیت گناهش کیفر داد تا باز اجتماع به راه بر گردد و از دیده‌ها بیرون نرود ! 📚منبع: کتاب جاذبه و دافعه امام علی (علیه السلام) ص۲۷
منتظران گناه نمیکنند
🖇 #پارت_26🌿 بالاخره با صدای دادی که داشت هرلحظه نزدیکتر میشد ، منو ول کردن و با سرعت برق فرار کردن!
🖇 🌿 کنار یه رستوران نگه داشت -ببخشید،امشبم مثل دیشب باید غذای بیرون رو بخوریم! کل روزو دنبالتون بودم، وقت نشد برم خونه و غذا درست کنم!😅 از لحن حرف زدنش و همچنین حرفی که زده بود خندم گرفت!☺️ -معذرت میخوام که اینقدر باعث دردسرتون شدم! ولی نگران من نباشید! معده ی من به غذای رستوران عادت داره!😏 -مگه شما... خانوادتون که همین شهر زندگی میکنن!! -هه! خانواده😏 چند لحظه ای سکوت کرد -چی بگیرم؟ چه غذایی دوست دارین؟ با خجالت سرمو انداختم پایین! -تو عمرم هیچوقت سربار کسی نبودم! با جدیت نگاهم کرد -الانم نیستید!! اگر نگید چی میخورید،با سلیقه ی خودم میخرم! این بار تلاشم برای کنترل اشک هام،موفقیت آمیز نبود! بدون حرفی از ماشین پیاده شد و رفت تو رستوران! تاکی قراره این وضع ادامه پیدا کنه؟!😢 چرا اینجوری میکنم من😣 چرا نمیدونم باید چیکار کنم😭 با دو پرس غذا برگشت و گذاشتشون صندلی پشت! آروم راه افتاد صفحه ی گوشیش روشن شد و صدای موزیک ملایمی تو ماشین پخش شد، -الو سلام داداش! خوبی؟ چاکرتم😊 خوبم خداروشکر امممم... راستش نه... یکم برنامه هام تغییر کرده شرمندتم! شما برید! خوش بگذره! مارو هم دعا کنید! ههههه😂 نه بابا! نه جون تو! چه خبری آخه؟؟ (صداشو خیلی آروم کرد) آخه داداش کی به من زن میده😂 خیالت راحت! هیچ خبری نیست! فقط کاری پیش اومده که نمیتونم بیام! همین! عجب آدمی هستیا! نه جون تو! آره! قربانت! خوش بگذره! ممنون. شماهم سال خوبی داشته باشی ان شاءالله یاحق😊 گوشی رو قطع کرد و با خنده ی ریزی سرشو تکون داد! با تعجب نگاهش کردم!😳 هیچوقت فکر نمیکردم آخوندا هم خندیدن بلد باشن!😕 یا دوستی داشته باشن!! اما سریع خودمو جمع کردم! دوباره احساس خجالت اومد سراغم! -ببخشید... من... واقعا یه موجود اضافه و مزاحمم! شما رو هم اذیت کردم! منو همینجا پیاده کنید و برید😢 برید پیش دوستتون! کلافه نفسش رو بیرون داد و دستی به موهاش کشید! -میشه دیگه این حرفو تکرار نکنید؟؟ اونقدر جدی این حرفو زده بود که دیگه چیزی نگفتم! کنار یه پارک نگه داشت ! -هرچند هوا سرده و نمیشه پیاده شد!! ولی حداقل ویوش خوبه☺️ غذا رو داد دستم و بدون هیچ حرفی مشغول خوردن شد! هنوزم سرفه میکرد و معلوم بود خیلی حال خوبی نداره! تمام سعیم رو میکردم که به آخوند بودنش فکرنکنم! چون چاره ای جز بودن کنارش نداشتم! حالا دیگه اون تنها کسی بود که میشناختم!! بعد خوردن شام رفت سمت خونش! جلوی در نگه داشت و کلیدو گرفت جلوی صورتم! -بخاری رو زیاد کنید ،سرما نخورید! نگاهش کردم! -باز میخواید تو ماشین بخوابید؟؟؟😳 -نگران من نباشید من یه کاری میکنم! -نه!نمیرم!😒 سرشو گذاشت رو فرمون و نفسشو داد بیرون! بعدش صاف و محکم نشست و مثل اکثروقتا بدون اینکه نگاهم کنه،شروع کرد به حرف زدن -ازتون خواهش میکنم! من امشب چندجا کار دارم! به فکر من نباشید من همین که میدونم جاتون خوبه،امنه، رو آسفالت هم که بخوابم،راحت میخوابم! دیگه چیزی نگید! کلیدو بگیرید! شبتون بخیر! نفس عمیقی کشیدم و به در سفید آهنی نگاه کردم... -ممنونم شب بخیر...
بازم برگشتم اینجا! همون مکان امنی که برام مثل یه قرص آرامبخش عمل میکنه! حتی بهتر از اون...❣ نه دیشب برای خوابم دست به دامن آرامبخش شده بودم و نه فکر کنم امشب نیازی بهش داشتم...! یه بار دیگه در و دیوارشو نگاه کردم! هیچ چیز عجیبی نداشت! هیچ چیزی که باعث آرامشم بشه اما میشد!!! از اولین باری که پامو توش گذاشتم حدود بیست و چهار ساعت میگذشت اما خیلی بیشتر از خونه هایی که تو بیست و یک سال عمرم توشون زندگی کرده بودم برام راحت بود! نه تختی بود که مثل پر قو نرم باشه، نه میز ناهار خوری، نه انواع و اقسام مبل اسپرت و سلطنتی و راحتی، نه استخری داشت و نه... حتی تلویزیون هم نداشت!! اما با تمام سادگی و کوچیکیش، چیزی داشت که خونه ،نه بهتره بگم قصر،قصر ما نداشت...! و اون چیز... نمیدونستم چیه!! فکرم رفت پیش اون!! چرا این کارا رو میکرد؟ من حتی برنامه ی سفرش رو به هم ریخته بودم اما... واقعا از کاراش سر در نمیاوردم! خسته بودم!روز سختی رو پشت سر گذاشته بودم! رفتم سمت پتو ها و یکیش رو روی زمین پهن کردم و یکی دیگه رو هم کشیدم روم! خیلی جای سفتی بود!! اما طولی نکشید که به خواب آرومی فرو رفتم😴 با دیدن مامان و بابا از جا پریدم!!😥 چشمای مامان از گریه سرخ شده بود و بابا پیر تر از حالت عادی به نظر میرسید!😢 آماده بودم هر لحظه بزنن توی گوشم اما بغلشونو باز کردن... یکم نگاهشون کردم و بدون حرفی دویدم طرفشون، اما درست وقتی که خواستم بغلشون کنم، هر دو پودر شدن و روی زمین ریختن!! با ترس و وحشت از خواب پریدم😰 قلبم مثل یه گنجشک تو سینم بالا و پایین میپرید و صورتم از گریه خیس بود...!😭 بلند شدم و رفتم سمت ظرفشویی و به صورتم آب زدم! وای... فقط یه خواب بود! همین! اما دلم آشوب بود! ساعتو نگاه کردم! هفت صبح بود....🕖 فکر مامان ،بابا و مرجان همش تو سرم میپیچید و احساس بدی مثل خوره به جونم افتاده بود! سعی کردم بهشون فکر نکنم! با دیدن شعله های بخاری که سعی میکردن خونه رو گرم کنن ، یاد اون افتادم!! وای ! حتما تو این سرما، تا الان سرماخوردگیش بدتر شده!! پتوها رو از روی زمین جمع کردم! با اینکه بلد نبودم چجوری باید تا بشن، سعی کردم فقط جوری که مرتب به نظر برسه ،روی هم بچینمشون! همون دمپایی های آبی و زشت رو پوشیدم و رفتم جلوی در، اما هیچ‌کس تو ماشین نبود!! سر و ته کوچه رو نگاه کردم اما حتی دریغ از یه پرنده! خلوت خلوت بود! فکرم هزار جا رفت...😰 یعنی این وقت صبح کجاست؟! نکنه حالش بد شده!؟ نکنه اتفاقی براش افتاده!؟ نکنه....؟! با استرس دستمو کردم تو جیبم و با دیدن شمارش یه نفس راحت کشیدم، سریع برگشتم تو خونه و رفتم سمت تلفن! صدای آهنگ پیشوازش تو گوشی پیچید! اما کسی جواب نداد!! دلم آشوب شد... بلند شدم و رفتم جلوی در که دیدم با یه سنگک ، از سر کوچه ظاهر شد! نفس راحتی کشیدم و به در تکیه دادم! با دیدن من یه لحظه سرجاش ایستاد و با تعجب نگام کرد! ولی سریع به حالت قبل برگشت و با سر به زیری تا جلوی در اومد! -سلام صبحتون بخیر! چرا اینجایید؟ -سلام... تو ماشین نبودین، ترسیدم! -ترسیدین؟؟😳 از چی؟ -خب گفتم شاید حالتون بد شده... دو شب تو این سرما،تو ماشین... -وای ببخشید، قصد نداشتم نگران...یعنی بترسونمتون...! بعد نماز خوابم نمیومد،ترجیح دادم برم پیاده روی و برای صبحونه نون بخرم! -دستتون درد نکنه...! ممنون ببخشید که... ولی حرفمو خوردم! کلمه ی "مزاحم" دیگه خیلی تکراری شده بود! -پس شما هم بیاید داخل!صبحونه بخوریم... -نه ممنون! من خوردم! شما برید تو،من همینجا منتظرتون میمونم، بعد صبحونتون بیاید یکم حرف دارم باهاتون! سرمو تکون دادم و نون رو ازش گرفتم! برگشتم تو ، که بسته شدن صدای در شنیدم! پشتمو نگاه کردم! نبود! فقط در رو بسته بود...! نمیتونستم معنی حرکات عجیب و غریبشو بفهمم! برام غیرعادی بود!! خصوصا از اینکه موقع حرف زدن نگاهم نمیکرد،اعصابم خورد میشد!! هنوز نتونسته بودم دلشوره ی خوابی که دیده بودم رو از خودم دور کنم. یکم از سنگک کندم و سعی کردم خودمو بزنم به اون راه و مشغول صبحونه شم! اینقدر فکرم مشغول بود که حتی یادم رفت برم از یخچال چیزی بردارم و با نون بخورم! هر کاری کردم فکرمو مشغول چیز دیگه کنم،نشد...! با دو دلی به تلفن گوشه ی اتاق نگاه کردم!