eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗پلاک پنهــان💗 قسمت5 سر کلاس استاد رستگاری نشسته بودند ،سمانه خیره به استاد،در فکر امروز صبح بود. نمی دانست واقعا آن ماشین آن ها را تعقیب می کرد یا او کمی پلیسی به قضیه نگاه می کرد،اما عصبانیت و کلافگی کمیل او را بیشتر مشکوک می کرد. با صدای استاد رستگاری به خودش آمد،استاد رستگاری که متوجه شد سمانه به درس گوش نمی دهد او را صدا کرد تا مچش را بگیرد و دوباره یکی از بچه های بسیج و انقلابی را در کلاس سوژه خنده کند،اما بعد از پرسیدن سوال ،سمانه با مطالعه ای که روز های قبل از کتاب داشت سریع جواب سوال را داد،و نقشه ی شوم استاد رستگاری عملی نشد. بعد از پایان کلاس ،صغری با اخم روبه سمانه گفت: ــ حواست کجاست سمانه؟؟شانس اوردی جواب دادی،والا مثل اون بار کارت کشیده می شد پیش ریاست دانشگاه سمانه بی حوصله کیفش را برداشت و از جایش بلند شد؛ ــ بیخیال،اونبار هم خودش ضایع شد،فک کرده نمیدونیم میخواد سوژه خنده خودش وبروبچ های سلبریتیش بشیم ــ باشه تو حرص نخور حالا باهم به طرف بوفه رفتند و ترجیح دادند در این هوای سرد،شکلات داغ سفارش بدهند،در یکی از آلاچیق ها کنار هم نشستند ،سمانه خیره به بخار شکلات داغش ،خودش را قانع می کرد که چیزی نیست و زیاد به اتفاقات پر و بال ندهد . بعد پایان ساعت دوم،دیگر کلاسی نداشتند،هوا خیلی سرد بود سمانه پالتو و چادرش را دور خود محکم پیچانده بود تا کمی گرم شود،سریع به طرف خروجی دانشگاه می رفتند، که یکی از همکلاسی هایشان صغری را صدا زد،سمانه وقتی دید حرف هایشان تمامی ندارد رو به صغری گفت: ــالان دیگه کمیل اومده،من میرم تو ماشین تا تو بیای صغری سری تکان داد و به صحبتش ادامه داد!! سمانه سریع از دانشگاه خارج شد و با دیدن کمیل که پشت به او ایستاده بود و با عصبانیت مشغول صحبت با تلفن بود،کنجکاوی تمام وجودش را فرا گرفت ،سعی کرد با قدم های آرام به کمیل نزدیک شود،و کمیل آنقدر عصبی بود،که اصلا متوجه نزدیکی کسی نشد. ـــ دارم بهت میگم اینبار فرق میکنه کمیل کلافه دستی در موهایش کشید و در جواب طرف مقابل می گوید؛ ــ بله فرق میکنه ،از دم در خونه تا دانشگاه تحت تعقیب بودم،اگه تنها بودم به درک،خواهرم و دختر خالم همرام بودن،یعنی دارن به مسائل شخصیم هم پی میبرن ،من الان از وقتی پیادشون کردم تا الان دم در دانشگاه کشیکـ میدم سکوت می کند و کمی آرام می شود؛ ــ این قضیه رو سپردمش به تو محمد،نمیخوام اتفاقی که برای رضا اتفاق افتاد برای منم اتفاق بیفته ــ یاعلی سمانه شوکه در جایش ایستاده بود ،نمی دانست کدام حرف کمیل را تحلیل کند،کمی حرف های کمیل برای او سنگین بود. کمیل برگشت تا ببیند دخترا آمده اند یا نه؟؟ با دیدن سمانه حیرت زده در جایش ایستاد!!!!! 🍁فاطمه امیری زاده🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗پلاک پنهــان 💗 قسمت6 کمیل لبانش را تر می کند و مشکوک به سمانه نگاه می کند؛ ــ کی اومدی؟؟ سمانه سریع بر خودش مسلط می شود و سعی میکند خودش را نبازد ،ارام لبخندی می زند و می گوید: ــ سلام ،خسته نباشی،همین الان سریع به سمت ماشین می رود که با صدای کمیل سرجایش می ایستد: ــ صغری کجاست؟ ــ الان میاد،داره با یکی از همکلاسیامون صحبت میکنه. سریع سوار ماشین می شود و با گوشی خودش را سرگرم می کند ،تا حرفی یا کاری نکند که کمیل به او شک کند که حرف هایش را شنیده. با آمدن صغرا،حرکت میکنند ،سمانه خیره به گوشی به حرف های کمیل فکر می کرد ،نمی توانست از چیزی سردربیاورد. وضع مالی کمیل خوب بود ولی نه آنقدر که،کسی دنبال مال و ثروتش باشد ،و نه خلافکار بود که پلیس دنبال او باشد،احساس می کرد سرش از فکر زیاد هر آن ممکن است منفجر شود. با تکان های دست صغری به خودش آمد: ــ جانم ــ کجایی ؟؟کمیل دوساعته داره صدات میکنه سمانه به آینه جلو نگاهی می اندازد و متوجه نگاه مشکوک کمیل می شود. ــ ببخشید حواسم نبود ــ گفتم میاید خونه ما یا خونتون؟ صغری با خوشحالی دوباره به سمت سمانه چرخید و گفت: ــ بیا خونمون سمانه،جان من بیا سمانه لبخندی زد تا کمیل به او شک نکند؛ ــ نه عزیزم نمیتونم باید برم مامان تنهاست . صغری با چهره ای ناراحت سر جایش برگرشت،سمانه نگاهش را به بیرون دوخت،و ناخوداگاه به ماشین ها نگاه می کرد تا شاید اثری از ماشین مرموز صبح پیدا کند،اما چیزی پیدا نکرد. با ایستادن ماشین ،سمانه از کمیل تشکر کرد،وبعد از تعارف که،برای نهار به خانه ی آن ها بیایند، وارد خانه شد،بعد از اینکه در را بست صدای لاستیک های ماشین کمیل به گوشش رسید. ــ خسته نباشی مادر سمانه نگاهی به مادرش که با سینی که کاسه ی آش در آن بود انداخت ــ سلامت باشی ،کجا داری میری؟ ــ آش درست کردم،دارم میبرم خونه محسن،ثریا دوست داره سمانه به این مهربونی مادرش ،لبخندی زد و سینی را از او گرفت ؛ ــ خودم میبرم ــ دستت درد نکنه سمانه از خانه خارج می شود،و آیفون خانه ی روبه رویی را می زند،ثریا با دیدن سمانه در را باز می کند. ــ سلام بر اهل خانه ثریا دستان خیسش را خشک می کند و به استقبال خواهر شوهرش آمد؛ ــ بیا تو عزیزم ــ نه ثریا خستم،این آشو مامانم برات فرستاد ــ قربونش برم،دستش دردنکنه ــ نوش جان،این جیگر عمه کجاست ? ــمهدِ،محسن رفته بیارتش ــ برا ببوسش ،به داداش سلام برسون ــ سلامت باشی عزیزم،میمومدی مینشستی یکم ــ ان شاء الله یه روز دیگه سمانه به خانه برمی گردد،به اتاقش پناه می برد ،کیف و چادرش را روی تخت پرت می کند،و به در تکیه می دهد،چشمانش را می بندد،نمی داند چرا آنقدر ذهنش مشغول ،کارهای کمیل شده ،یا شاید او خیلی به همه چیز حساس شده، آرام زمزمه کرد: ــ آره آره ،من خیلی همه چیو بزرگ میکنم و سعی کرد خودش را قانع کنید ،که حرف های کمیل اصلا مشکوک نبودند و ماشین و تعقیبی در کار نبود.. 🍁فاطمه امیری زاده🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗پـلاک پنهــان💗 قسمت7 سمانه عصبی به طرف خروجی دانشگاه راه می رفت که بازویش کشیده شد،عصبی برگشت، که با کسی که بازویش را کشیده ،دعوایی کند با دیدن صغری ،اخمی کرد و با تشر گفت: ــ چیه؟چی می خوای صغری که بخاطر اینکه پشت سر سمانه دویده بود در حالی که نفس نفس می زد گفت: ــ سرمن داد نزن،با آقای بشیری دعوات شده به من ربطی نداره ـ اسمشو نیار،اینقدر عصبیم که اگه می شد همونجا حسابشو می رسیدم ــ باشه آروم باش ،بیا بریم همین کافه روبه روی دانشگاه ،هم یه چیزی بخوریم هم باهم حرف بزنیم سمانه به علامت پذیرفتن پیشنهاد صغری سرش را تکان داد. پشت میز نشستند ،صغری بعد از دادن سفارش روبه روی سمانه که خیره به بیرون بود ،نشست؛ ــ الان حرف بزن،چرا اینقدر عصبی شدی وسط جلسه؟ ــ چرا عصبی شدم؟ اصلا دیدی چی میگفت ،نزدیکه انتخاباته به جای اینکه سعی کنیم جو دانشگاه آروم بمونه اومده برامون برنامه می ریزه چطور وجه ی بقیه نامزدهارو خراب کنیم. با رسیدن سفارشات سمانه ساکت شد،با دور شدن گارسون روبه صغری گفت: ــ اصلا اینا به کنار،این جلسه مگه مخصوص فعالین بسیج دانشگاه نبود ؟؟ ــ خب آره ــ پس این بشیری که یک ماهه عضو شده براچی تو جلسه بود؟ ــ نمیدونم حتما قسمت برادرا ازش دعوت کردند ،اینقدر خودتو حرص نده ــ صغری تو چرا این رشته رو انتخاب کردی؟؟ صغری که از سوال سمانه تعجب کرد ،چند ثانیه فکر کرد و گفت : ــ نمیدونم شاید به خاطر اینکه تو یک دانشگاه خوب اونم شهر خودم قبول شدم و اینکه تو هم هستی ــ اما من وقتی علوم سیاسی انتخاب کردم،دغدغه داشتم ،الان انتخابات نزدیکه،باید دغدغه تک تک ما انتخابات باشه ــ خب چه ربطی به آقای بشیری داره؟؟ ــ همین دیگه،دغدغه ی ما باید آروم نگه داشتن دانشگاه باشه نه برنامه ریزی واسه تخریب نامزد ها.صغری دانشگاه ما تو موقعیت حساسی قرار داره،کاری که بشیری داره انجام میده،بزرگترین اشتباهه بخصوص که با اسم بسیج داره اینکارو میکنه،اگه به کارش ادامه بده،دانشگاه میشه میدون جنگ. ــ نمیدونم چی بگم سمانه،الان که فکر میکنم میبینم حرفای تو درسته ولی چیکار میشه کرد ــ میشه کاری کرد،من عمرا در مقابل این قضیه ساکت بشینم ــ حالا بعد در موردش فکر میکنیم،کافیتو بخور یخ کرد سمانه تشکری کرد و کافی را به دهانش نزدیک کرد. 🍁فاطمه امیری زاده🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗پلاک پنهـــان💗 قسمت8 سمانه ضربه ای به در زد و با شنیدن "بفرمایید"وارد اتاق شد: ــ سلام،خسته نباشید ــ سلام خواهرم،بفرمایید سمانه روی صندلی نشست و گفت؛ ــ خانم احمدی گفتن که با من کار دارید! ــ بله درسته،شما چون قسمت فرهنگی رو به عهده دارید،چندتا کار بوده باید انجام بدید ــ بله حتما ــ این چندتا پوستر رو بدید به بچه های خودمون ،بگید ایام انتخابات از اونا استفاده کنن تو تجمعا ــ پوسترا چی هستن؟ ــ پوسترایی که طراحی کرده بودید و خواستید پوسترشون کنم براتون این یک نمونه برا خودتون،اینا هم بدید بین بچه های دانشگاه ــ خیلی ممنون ــ تو این فلش چندتا فایل صوتی هست که روی چندتاcdبزنید و به عنوان کار فرهنگی بین بچه تا پخش کنید مداحی هستند،یه نمونه هم با پوسترا گذاشتم ،که گوش بدید سمانه با تعجب پرسید: ــ ما خیلی وقته دیگه همچین فعالیت های فرهنگی انجام نمیدیم،به نظرتون برگزاری جلسات بصیرتی بهتر از پخش بنر و cdنیست؟؟ ــ شک نکنید که جلسات بهتر هستند اما بخشنامه ای هستش که به دستمون رسیده. ــ میتونم ،بخشنامه رو ببینم آقای سهرابی برای چند لحظه سکوت کرد و بعد سریع گفت: ــ براتون میفرستم ــ تشکر،اگه با من کاری ندارید من دیگه برم ــ بله بفرمایید سمانه وسایل را برداشت و از اتاق خارج شد ،پوستر و cd خودش را در اتاقش گذاشت و از دفتر خارج شد. با دیدن چند نفر از اعضای بسیج دانشگاه ،پوسترها را به آن ها داد تا بین بقیه پخش کنند، و خودش به کافی نت کنار دانشگاه رساند و سفارش داد تا مداحی ها را روی ۹۰تا cd برایش بزند. ــ کی آماده میشن؟؟ ــ فردا ظهر بیاید تحویل بگیرید ــ خیلی ممنون از همان جا تاکسی گرفت و به خانه رفت،امروز روز پرمشغله ای بود سعی کرد تا خانه برای چند لحظه هم که شده چشمانش را روی هم بگذارد تا شاید کمی از سوزش چشمانش کاسته شود. 🍁فاطمه امیری زاده🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
منتظران گناه نمیکنند
#نظم_وهدف #جلسه1_قسمت2 ⏰ ما برنامه هامون رو از چه زمانی تا چه زمانی #برنامه‌ریزی بکنیم ❓❓چه جوری
🍃 ما تو چون هر چيزی رو که بوده هر چيزی رو که درست بوده، انجام داديم هر چيزی رو که ميدونيم خوبه انجام ميديم واجبات و محرمات را انجام می دیم. يعنی ما داريم چه کاری انجام ميديم ❓❓ 👈اون رو که گفتيم داريم انجام می دیم. يعنی ما داريم « اطيعو الله و اطيعو الرسول » را می گذرونیم 👈 ما اين قسمت را بايد بگذرونيم خيليها اينجا مي‌مونيم بی تعارف 📢 خدا ميگه نماز بخون ميگه اين دو رکعت نماز رو خدا چی کار داره اصلا نيازی نداره ولش کن. اين همه آدم نماز خوان درست شدن؟! حالا من يکی نماز بخونم جامعه درست ميشه؟!❌ ♦️ اينها چی بود❓❓ ♦️يعدکم الفقر مال کيه❓❓ شيطان. ♦️وعده خدا چی بود❓❓ 👈خدا مياد ميگه پيامبر من رو قبول داشته باشيد ما ميگيم خودمون عقلمون ميرسه. حالا هزار و چهارصد سال پيش يک چيزی گفتن الان ما بيايم انجام بديم 😳 اون وقت ما ميگيم کوروش اين طوری گفته بود منشور مثلا فلان چيز رو نوشته مبنای زندگيه. بابا کوروش که مال سه هزار قبل است. پيامبر هزار و چهارصد سال قبل آمده. 👹 شيطان کمک ميکنه ما استدلالهايی بیاریم که به اون « يعدکم الفقر » پا بديم ✅ دوران بلوغ عقلی یعنی اون چیزی که درست هست انجام می دیم،اون چیزی که درست نیست انجام نمی دیم .تکالیفمون رو حتما انجام می دیم. 🤔 حالا اضافه بر آن چی کار می کنیم❓❓ رو رعایت می کنیم 🔑هر کاری که می خواهیم بکنیم مون چی می شه❓❓ 📝 در نظم یک گفتیم قبل از همه چی بالای برگه هامون می نویسیم باشه، 🔔 وقتی که می گیم رضای خدا یعنی چی❓❓ 👈 یعنی اینکه من و و بدون هیچ چشم داشتی ،هیچ،هیچ 📢📢 فقط برای 📢📢 🍃گفته بودیم اگر کاری هم می کنید این طوری بگید و نیت کنید خسته نمی شید. شوهرم یا خانمم دید یا ندید فرقی نمی کنه. چون کی دیده ❓❓ 👈 ✅ حالا اگه من این یه کار رو بکنم خیلی تو جامعه تاثیر داره❓❓بله در نظم و هدفمون خیلی تاثیر داره
منتظران گناه نمیکنند
#نظم_وهدف #جلسه1_قسمت3 🍃 ما تو #بلوغ_عقلی چون هر چيزی رو که #تکليف بوده هر چيزی رو که درست بوده، ان
🍃ما در اسلام می گیم اصالت فرد و اصالت اجتماع جدا از هم نیست. یعنی هر عملکرد فردی در اجتماع تاثیر می زاره 👌حتی نماز خواندن ،حتی حجاب داشتن و... همه چیز بر هم تاثیرگذار هست. 👈پس ما همه کارامون،کل دینمون،اصلاً دین اسلام ،یک دین اجتماعی است ⛔️ به خاطر همین گفته که رهبانیت ممنوع. 🔔🔔اگر می خوای اون تقوا که سفارش شده داشته باشی نباید گوشه گیری کنید،تو غار پنهان شید،فقط توی مسجد عبادت کنید و گوشه خونه فقط کتاب دعا و قرآن دستت باشد و جانمازت پهن باشه و شور زندگی چیه؟ 🌯حالا ی لقمه نون و پنیری می خوری،چقدر سخت می گیرید هی می گید برنج رو قالبی کن ،ژله درست کن، زرشک رو این طوری درست کن و ... 🍀 نه این ها رو گفتیم که خانم ها و زنده هستن و همه کار می کنند تا خانواده به برسه ✨ و وقتی به نشاط رسید در کنارش انجام تکالیف ، نشاط انگیز می شه. 🌟وقتی به بچه می گوییم نماز بخون براش با نشاط نماز خونده می شه چون داری از اولش درست می یای،مرحله به مرحله درست پیش می ره ❓❓ما که تا حالا درست نیومدیم چی کار کنیم؟ برگردیم عقب⁉️ نه. 🚧 گفتیم راه خدا بن بست نداره ✅ 🍃خداوندِ غفار ، خداوندِ جبار، خدا جبران می کنه. 😍 امروز شما یاد بگیرید و برای در دوره بلوغ عقلیتون کار بکنید خدا براتون جبران می کنه
📌اطلاعیه پلیس درباره ماه مبارک رمضان در پیش داریم و نحوه فعالیت اماکن پذیرایی در نوروز 🔹️متصدیان هتل‌ها، مهمانپذیرها، رستوران‌های بین راهی، پایانه‌ها، فرودگاه‌ها و ایستگاه‌های راه آهن با اخذ مجوز از مراکز ذی ربط، ضمن رعایت شئون اسلامی و متناسب سازی فضاها و پوشاندن فضای خود (به نحوی که از بیرون قابل رؤیت نباشد) می‌توانند به مسافران خدمات ارائه کنند. 🔹️فعالیت سایر اماکن پذیرایی فاقد مجوز ویژه ماه مبارک رمضان از یک ساعت قبل از اذان مغرب (افطار) مجاز است.
دعای کمیل 👇👇👇
4_6006088503018915355.mp3
28.97M
۞دعاے کمیل 🎙مهدی رسولی التماس دعا
۱۷ اسفند ماه سالگردِ شهادتِ اُسوه ی غیرت و شجاعت فرمانده دلاور لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) شهید حاج محمد ابراهیم همت🌹🌹🌹 حاج همت در فنِ بیان هم نمونه بود همه مجذوبِ حرف هایش می شدند مدیریتِ بی نظیر و فعالیت های شبانه روزی،بی‌خوابی ها و دلسوزی های همت در تاریخِ انقلاب ثبت خواهد شد ما انسانی را از دست دادیم و فرماندهی را تقدیمِ انقلاب کردیم که اُسوه بود و باید سالها در سوگش بنشینیم همت شاگردِ نمونه ی دانشگاهِ امام(ره) بود روح پرفتوحش شاد و قرینِ رحمت واسعه ی پروردگار هدیه به ارواح طیبه همه شهدافاتحه وصلوات💐💐💐💐💐 ❣❣❣❣❣
8.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایت حاج قاسم سلیمانی درمورد رشادت های ابراهیم همت در میدان جنگ 🔹انتشار به مناسبت سالروز شهادت سردار شهید حاج ابراهیم همت🌹 هدیه به ارواح طیبه همه شهدافاتحه وصلوات💐💐💐💐💐 ❣❣❣❣❣