منتظران گناه نمیکنند
🔷📄در مقوله #سبک_زندگی، ☝🏻اگر ما معتقدیم دارای سبک زندگی ای هستیم، که بر سبک زندگی ملل دیگر، به خصوص
🔴 #ضرورت_مقید_بودن
👈🏻 #به_سبک_زندگی_اسلامی
در چیست؟⁉️ 🤔
🔹 ببینید، هر کسی که میخواهد از دنیای خود به خوبی استفاده کند، و این دنیا را معبر خوبی برای آخرت خود قرار دهد، #کاتالوگی، #سبکی و #مدلی
👈🏻 #بهتر_از_سبک_زندگی_دینی👌🏻
پیدا نمیکند ❌
☝🏻چرا که خالق دین و دنیا یکی است. 🔸آن کسی که دین را خلق کرده است دنیا را هم خلق کرده است.
🔹پس او از آنجایی که #بهترین_شناخت را نسبت به👈🏻 #دین و #دنیا دارد، سبک زندگی ای به عنوان بهترین آموزه و برنامه استفاده از دنیا برای آخرت قرار داده است.👌🏻
✨" ان الدین عندالله الاسلام"✨
🔴 #در_سبک_زندگی_اسلامی استفاده از #تکنوژی های روز، فناوری های پیشرفته چه جایگاهی دارد؟⁉️ 🤔
🔹وقتی صحبت از #سبک_زندگی می شود، #برخی قالب زندگی را در نظر می گیرند و طبیعتا زمانی که قالب زندگی را در نظر می گیرند، با خود می گویند 🙄محیط زندگی ما با محیط زندگی اهل بیت (ع)
🔻هم #فاصله_مکانی دارد،
🔻هم #فاصله_زمانی دارد و
🔻هم #فاصله_جغرافیایی دارد،
☝🏻لذا ما نمی توانیم از سبک زندگی اهل بیت (ع) پیروی کنیم.😑🙄
👀و از این طرف #ادامه_اشتباه در نظر و نگاه این است که میان برخی از مردم این #دیدگاه وجود دارد که #سبک_زندگی_غربیان، سبک زندگی ای است که می تواند الگو باشد،
⚠️ در صورتی که #نگاه_آنها_به_قالب_زندگی است.😐
🔹 #میگویند_غربیان
▪️از امکانات دنیوی، بهترین استفاده را می برند و
▪️بهترین لذت ها و آسایش ها را هم دارند،
☝🏻و از آنجایی که از لحاظ #شرایط_زمان_و_مکان به ما نزدیک تر هستند،
(اینکه می گوئیم از نظر مکان نزدیک هستند، با توجه به این است که با وجود پیشرفتها در عرصه ارتباطات فاصله ها نزدیکتر شده است)
#میتوانیم_سبک_زندگی_آنها_راببینیم👀📺 پس می رویم سراغ سبک زندگی غربی و اروپایی👯♀️.
🔹 این #نقطه_اساسی، #اشتباهی_است که در تعریف و توضیح سبک زندگی وجود دارد🤦♂️.
☝🏻لذا #مردم_ما به یک #بحران مبتلا می شوند که به اعتقاد بنده بزرگترین بحران زندگی ما این است.😫🤦♀️
✴️ در این بحران مردم ضمن اینکه
🔻 #دین،
🔻 #معصومین(ع)،
🔻 #قرآن و
🔻 #اهلبیت(ع) را دوست دارند💞
🙄حس میکنند نمیتوانند و نمیشود به سبک زندگی آنها زندگی کرد. 😕
↪️از آن طرف این احتمال را میدهند که به سبک زندگی غربی زندگی کردن آنها را از اهلبیت(ع) دور میکند.
☝🏻این #اصل_اول است.
🔴 برای برون رفت از این مشکل که مردم در انتخاب سبک زندگی شان دچار #بحران نشوند #باید_چه_کرد؟⁉️ 🤔
☝🏻می بایست #معنای_سبک_زندگی را درست تبیین کرد.👌🏻
⚠️ #سبک_زندگی_فقط_قالب_زندگی_نیست❌
♦️ #سبک_زندگی
⬅️ قالب و محتواست.
⬅️ روح و جسم زندگی است.
⬅️ظاهر و باطن زندگی است.
🔷 #سبک_زندگی عبارت است از:
1️⃣اولا #نگاه_به_زندگی_و_عالم_هستی (یعنی افکار و عقاید)
2️⃣ثانیا #احساس_نسبت_به_زندگی که همان👈🏻 حب و بغض ماست نسبت به افراد نسبت به افعال و نسبت به اشیاء.
3️⃣ثالثا #سبک_زندگی یعنی #برنامه ها و #روش ها و #رفتارهای_ما.
❇️ #مجموعه_اینها را می گوئیم
👈🏻 #سبک_زندگی.
🔻 #نگاه👀، ناشی از= افکار و باورهاست، و
🔻 #حب_و_بغضها، ناشی از =احساسات و علاقه هاست، و برنامه ها و روشها و رفتارهای زندگی.
🔸اگر این را به عنوان تعریف سبک زندگی در نظر بگیریم، در این صورت #امام_زمان (عج) #بهروزترین_بشر میباشند.😊✔️
🔹 عمر مبارک شان حدود 1200 سال است، یعنی از زمان معصومین بوده اند تا به امروز،
👈🏻 #همه_تحولات_را_دیدهاند،
👈🏻 #همه_پیشرفتها_را_دیدهاند،
☝🏻ولی همین شخصیت والا مقام که بهروز ترین و عالم ترین افراد بشر است، #حرف_روزشان_این_است که⬇️
✨ " وَ لِی فی رسولالله اسوة حسنة"✨
◀️ #الگوی_من (امام زمان عج) که هم بهروزترین انسان هستن، و هم منجی عالم بشریت هستن که قرار است دنیا را به اذن الهی نجات بدهند،✔️
◀️ #الگوی_من رسول الله(ص)است.✔️
◀️ #الگوی_من مادرم فاطمه زهرا(س) است.✔️
از آن طرف در آیات قرآن است که
✨" لکم فی رسول الله اسوة حسنة".✨
❤️خدایی که خالق دیروز و امروز و فرداست، و یعنی هنوز پیشرفتهایی را که نیامده است خبر دارد، با این حال می ❤️فرماید الگوی سبک زندگی شما باید
👈🏻پیغمبران و به ویژه پیغمبر خاتم باشد. ❤️خدا می فرماید باید الگوی زندگی شما👈🏻 قرآن و عترت باشد.
معلوم می شود خدای تبارک تعالی، نیز معنایی که از سبک زندگی در نظر گرفته است✔️
⭕ #معنای_پروردگار_عالمیان از تعریف سبک زندگی👈🏻 #معنای_قالبی سبک زندگی نیست❌
#سبک_زندگی_منتظران
🔴 بی توجهی مردم نسبت به هشدارهای خداوند
وَ رَأَيْتَ اَلْآيَاتِ فِي اَلسَّمَاءِ لاَ يَفْزَعُ لَهَا أحَد
🌕 امام صادق علیه السلام فرمودند:
در آخر الزمان میبینی که آیات و نشانههای آسمانی که علامت عذاب است ظاهر میشود؛ اما احدی نمیترسد و فزع نمیکند.(یعنی در دل مردم اثر نمیگذارد)
📗الکافي، ج ۸، ص ۳۶
📗وسائل الشیعة، ج۱۶، ص۲۷۵
آخرالزمان جای تفکر و تدبر و تامل است نه غفلت و بیخبری! مردم هیچ به فکر امام زمان علیهالسلام و روز قیام و حساب نیستند. پرده غفلت چشم آنها را بسته، و پنبه غفلت گوش آنها را کر کرده. و از عظمت روز قیام و حوادث آن بیاطلاع هستند. هر زمان نشانه ای یا مطلبی از قرآن و روایات به ایشان میرسد با بیشرمی تمام آن را خرافه و شوخی میدانند یا منکر علائم میشوند یا آن را تنها یک واقعه طبیعی دانسته؛ هرچه قدر خداوند با انواع بلایا آنها را متوجه مینماید تا متذکر شوند، انگار نه انگار؛ و همچنان در حالت غفلت و بی خبری هستند؛ چون آنطور که باید آن را تصور نمیکنند و درکی از روز موعود و قیام ندارند؛ وگرنه دلهایشان متأثر میشد و در صدد توبه و ایمان بر میآمدند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-_🪽🌱°°
#تاظهور_زمانی_نمانده🦋
او خواهد آمد با سپاهی از شهدا....
#در_محضر_معصومین
🔰 امام صادق علیه السلام:
✍️ إنّ المَيِّتَ إذا ماتَ بَعَثَ اللّهُ مَلَكا إلى أوجَعِ أهلِهِ، فَمَسَحَ على قَلبِهِ فَأنساهُ لَوعَةَ الحُزنِ، و لو لا ذلكَ لَم تَعمُرِ الدنيا.
🔴 هرگاه كسى بميرد، خداوند فرشتهاى را به سوى دردمندترين عضو خانواده او مىفرستد. پس بر قلب او دستى مىكشد و سوز و گداز غم را از ياد او مىبرد و اگر چنين نبود، دنيا آباد نمىشد.
📚 الكافی جلد۳ صفحه۲۲۷
#حدیث_روز
🔹جهت تعجیل در فرج:
🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
منتظران گناه نمیکنند
نگاه خدا قسمت33 بعد از خوردن شام ،آقا سید و عاطفه منو رسوندن خونه -آقا سید، عاطفه جون خیلی خوش گذشت
نگاه خدا
قسمت34
رفتم تو اتاقم مانتویی که بابا بهم کادو داد و پوشیدم با شالی که عاطی هدیه داد واقعن خیلی قشنگ بودن
به سمت بهشت زهرا حرکت کردیم
وقتی رسیدیم،مادرجون و آقا جون زودتر از ما رسیده بودن
سلام و احوالپرسی کردیم
نشستم کنار مادر جون،
مادرجون داشت قرآن میخوند و گریه میکرد
سال که تحویل شد ،با هم روبوسی کردیم ،زیر گوش مادر جون گفتم : من راضی ام هر کاری دوست داشتین انجام بدین مادرجونم به لبخندی زد و پیشونیمو بوسید از لای قرآنش دو تا تراول ۵۰ تومن درآورد داد من...
مادر جون : عیدت مبارک مادر
- خیلی ممنونم
گوشیم زنگ خورد عاطفه بود
- سلاااام بر عروس خانم
عیدت مبارک
عاطی: سلام بر دوست گرامی ،عید تو هم مبارک - ، خوش میگذره؟
عاطی: وااییی مگه میشه بیای کنار شهدا و خوش نگذره
سارا جان بهشت زهرا هستی؟
- اره عزیزم
عاطی: بی زحمت میشه بری سر قبر شهید من ،یه فاتحه ای بخونی...
- واااییی خدااا از دست تو ،چشم
عاطی: چشمت بی بلا به بابا سلام برسون - شما هم به شاهزاده سلام برسون
بلند شدمو رفتم سمت گلزار ،کنار شهیدی که عاطفه همیشه باهاش درد و دل میکرد
یه فاتحه ای خوندم و داشتم بر میگشتم که چشمم به یه سنگ قبر خورد
رفتم جلو تر روش نوشته بود شهید گمنام امام زمان یه لحظه حالم یه جوری شد نشستم کنارش یه فاتحه ای خوندم ،شما هم مثل من تنهایین!
نه اسمی ،نه نشانی ،هیچی...
یه دفعه با صدای بابا به خودم اومدم...
- جانم بابا
بابا رضا: سارا جان بیا بریم دیر میشه - چشم
ساعت ۱۲ پرواز داشتیم واسه همین همونجا با مادر جون و اقا جون خدا حافظی کردیم و رفتیم خونه چمدونامونو برداشتیم رفتیم فرودگاه...
💗نگاه خدا💗
قسمت35
پروازمون تاخیر نداشت،سوار هواپیما شدیم
همیشه از لحظه بلند شدن هواپیما میترسیدم
چشمامو بستمو مثل بچه کوچیکا سرمو گذاشتم روی دست بابا کتشو چنگ میزدم
بیچاره کتشو اینقدر چنگ زدم چین افتاده بود
خیلی زود رسیدیم
از هوا پیما پیاده شدیم رفتم داخل فرودگاه چمدونامونو برداشتیم
رفتیم به سمت بیرون که عمو حسین و دیدم بیرون منتظر ما بود و دست تکون میداد
بابا و عمو حسین همدیگه رو بغل کردن - سلام عمو حسین
عمو حسین: سلا سارا جان خوبی ؟
عیدت مبارک
- عید شما هم مبارک ...
سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم سمت خونه عمو حسین دل تو دلم نبود که سلما رو ببینم
چقدر دلم براش تنگ شده بود
رسیدیم خونه
عمو حسین با کلید در خونه رو باز کرد : یا الله ،یاالله ،صاحب خونه کجایین ،؟
مهمونای عزیزتون اومدن
خاله ساعده با سلما اومدن
خاله ساعده( بغلم کرد،گریه اش گرفته بود) سلام عزیزم ،سلام دخترم خیلی خوش اومد - سلام خاله جون مرسی
سلما: واییی مامان بزار منم بغلش کنم
خندم گرفت...
سلما : وااااییییی سارا چقدر خوشحالم که اینجایی - منم خیلی خوشحالم که میبینمت... (چمدونمو بردم اتاق سلما ، با اینکه اتاق خالی دیگه ای هم داشتن من همیشه دلم میخواست برم اتاق سلما ،واقعن اتاقش پر از انرژی بود و حالمو خوب میکرد
سلما رشته اش عکساسی بود
طراحیش هم بی نظیر بود
دیوارای اتاقش عکس بچه های فلسطینی و عکسای شهدا بود )
اینقدر خسته بودم که خواهش کردم یه کم استراحت کنم ،با صدای اذان از خواب بیدار شدم واییی که چقدر دلم برای این صدا تنگ شده بود ،انگار با رفتن مامان فاطمه این صدا هم تمام شده بود،بابا که صبح تا شب حجره بود ، روزای جمعه هم که خونه بود میرفت نماز جمعه یا مسجد چقدر دلتنگ این صدا بودم
بلند شدم لباسمو عوض کردم رفتم داخل پذیرایی سلما و خاله ساعده داشتن نماز میخوندن همیشه برام سوال بود اینجا خیلیا آزاد زندگی میکنن چرا اینا هنوز به یه چیزایی مقید هستن سلما که نمازش تمام شد اومد سمتم
سلما : سارا خانم نیومده خوابیدن و شروع کردیااا...
(نمیدونم چرا اتاق سلما میرم همش احساس خواب میکنم )
- ببخشید دیگه تقصیر من نیست ،مشکل اتاق توعه که مثل قرص خواب آور میمونه...
خاله ساعده: سارا جان بریم تو آشپز خونه یه چیزی بیارم بخوری - چشم
بابا رضا کجاست؟
خاله ساعده: همراه حسین آقا رفتن بیرون
سلما: واییی سارا چقدر حرف واسه گفتن دارم باهات...
- منم همین طور...
💗نگاه خدا💗
قسمت36
خاله ساعده : این طور که مشخصه شماها به درد من نمیخورین ،سلما یه کم وسیله بردا برین تو اتاقتون ،بابا حسین و حاج رضا اومدن صداتون میکنم
سلما: چشم مامان خوشگلم ، پاشو بریم سارا
سلما: خوب شروع کن
- نوچ ،اول تو
سلما: باشه، من دارم ازدواج میکنم ( از خوشحالی جیغ کشیدم که سلما دستشو گذاشت روی دهنم )
سلما: هیسسسس ،چه خبرته
- واییی شوخی نکن
کیه؟ میشناختیش؟
سلما: نه نمیشناختم ،به بار که اومدم ایران ،همراه بابا رفتیم ستادشون واسه عکاسی اونجا دیدمش...
- وایییی ،پس عاشق هم شدین...
سلما: نوچ ،من عاشق شدم...
- شوخی میکنی ،از چیش خوشت اومد؟
سلما : از گریه هاش - یعنی چی ،دیونه شدی
سلما: یه بار که رفته بودم همراه بابا ،ستاد مشغول عکس گرفتن بودم ،صدای گریه شنیدم ،صدا رو دنبال کردم دیدم یه مردی روی ویلچر نشسته داره به عکسا نگاه میکنه و گریه میکنه
اولش فقط جالب بود برام ،و چند تا عکس گرفتم ازش خونه که اومدم از بابا پرسیدم که چرا این آقا گریه میکنه بابا هم گفت ، علی یکی از مدافعین حرم بوده ،همراه چند تا از دوستاش میره و بدون اونا بر میگرده ،علی هم به خاطر خمپاره هایی که انداختن پاهاش آسیب میبینه و قطعش میکنن
خیلی برام جذاب بود،روزای دیگه هم به بهانه های مختلف همراه بابا میرفتم میدیدمش ،که کم کم فهمیدم عاشقش شدم
- وایییی دختر تو عاشق یه مرد ویلچری شدی؟
سلما: اره...
- تو دیونه ای خوب ،بعدش چی کار کردی؟
سلما: اولش فکر میکردم یه حس ترحمه ولی کم کم متوجه شدم نه این حس ،حسه عشقه ،یه روز رفتم باهاش حرف زدم ،گفتم من از شما خوشم میاد با من ازدواج میکنین -وایییی تو دیگه کی هستی ...
سلما : یه عاشق ...
- خوب اونم حتمن از خدا خواسته گفت باشه نه؟
سلما: نه ،گفت قصد ازدواج ندارم - واییی خدااا ، سلما: ،اونم به همین خاطر دیگه ستاد نیومد. که شاید این حس از سرم بپره ،ولی من وقتی نمیاومد بیشتر دلتنگش میشدم
واسه همین به بابا گفتم ،از اونجایی که بابا همیشه به نظراتم احترام میزاشت ،چون هیچوقت نشده بود کاری انجام بدم که اشتباه باشه
بابا هم گفت میره باهاش صحبت میکنه
-خاله ساعده چی؟
سلما: مامان که تا مدت باهام حرف نمیزد
تا اینکه خودش رفت با علی صحبت کرد ،نمیدونم چی گفتن به هم که مامان راضی شد
الانم یه صیغه محرمیت خوندیم که درسم تمام بشه بعد عقد و عروسی و باهم بگیریم
- سلما من هنوز تو شوکم..
سلما ( خندید) سارا وقتی عاشق بشی دیگه نقطه ضعف طرف اصلا پیدا نمیشه ...
- پس خدا کنه عاشق نشم...
سلما: من که دعا میکنم عاشق بشی تو...