«آرزوی قلبی #شهیدمسعودعسگری»
ماه رمضان وعده دیدار ما مسجد ارگ روبروی دادگستری،روی چمن های کنار پارک بود.
شوق و اشتیاق برای رسیدن به مناجات های حاج منصور بچه ها رو از همه جا کنار هم جمع میکرد.
من تازه ازدواج کرده بودم و اون شب به اتفاق خانمم رفتیم مراسم در محل قرار همیشگی زیر انداز رو پهن کردم و نشستیم.
طولی نکشید که مسعود اومد وبا تبسم و شوخ طبعی که داشت گفت مجردها هم میتونن اینجا بشینن،
یه نگاهی کردم و گفتم بفرما بشین آقا مسعود توام بزودی باید متاهل بشی و اون هم سمت چپ من نشست،
نیمه ماه مبارک رمضان بود حال و هوای عجیبی داشت چند وقتی بود که از سوریه برگشته بود،
اواسط #دعای_ابوحمزه_ثمالی بود که حاج منصور شروع کرد به مناجات و راز و نیاز با خدا،حرف دل مارو میزد،همه تو حال خودشون بودن،صدای گریه و هق هق اطرافیان فضای معنوی و آرامش بخشی به مراسم داده بود.
اونوقت حاجی گفت که همه چشم هارو ببندند هرکس یک آرزویی بکنه و حاجتش رو از خدا بخواد و برای حوائج کسانی که کنارتون نشستن دعا کنید،
بنظرم اون شب خیلیا به #آرزوهاشون رسیدن،
ماه رمضان ماه مقدر شدن #حوائج یکسال آدمهاست و به دست امام زمان«عج»رقم میخوره.
وقتی چشم هارو باز کردیم رو کردم به مسعود و بهش گفتم که مسعود دعا میکردی سال بعد ماه رمضان با خانمت بیای اینجا،
مسعود یه نگاهی کرد و خیلی جدی گفت من یه آرزوی دیگه کردم و دعا کردم که تا سال بعد این موقع شهید شده باشم...
چند ماه بعد، مسعود به #آرزوی_قلبی خودش رسید.
«ما مدعیان صف اول بودیم»
«از آخر مجلس شهدا را چیدند»
@montzeran