منتظران گناه نمیکنند
#سبک_زندگی_مهدوی 🖇#قسمت_پنجم 📌 #همسر_دوست_داشتنی ♻️ قابل توجه افرادی که میگویند چگونه همسرم را هم
#سبک_زندگی_مهدوی
🖇#قسمت_ششم
📌 #بوسیدن_فرزندان
✨در سیره اهل بیت، محبت به فرزندان توصیه بسیاری شده و اگر دینداران ما به این توصیه ها عمل کنند، هیچگاه فرزندانشان دچار کمبود_محبت و آسیبهای اجتماعی نمیشوند.
رسول مهربانی ها حضرت محمد(ص) میفرمایند: «هرکس فرزندش را ببوسد، خدا برایش نیکی مینویسد» (1)
🍃 همچنین میفرمایند: «فرزندانتان را زیاد ببوسید، براستی که برای شما در برابر هر بوسه درجه ای در بهشت است که مسافتش پانصد سال است.» (2)🍃
امروزه با پیشرفت علم، اهمیت مهروَرزی به ویژه نقش بوسیدن کودکان در تربیت و پرورش شخصیت سالم آنها روشن شده است.
📕1)کافی، ج ۶ ، ص ۴۹
📒2)روضة الواعظین، ص ۳۶۹
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_ششم
این سه روز مثله برق و باد گذشت و من و امیرعلی بیشتر اوقات حرم بودیم. نمیدونم چرا ولی یه حس خاصی داشتم. انگار الان یه دوست صمیمی پیدا کرده بودم. یه احساس آرامشی داشتم که وقتی با حرفای عمو مقایسه میکردم در تناقص کامل بود. راستش به حرفاش شک کرده بودم چون احساسم یه چیز دیگه میگفت و حرفای عمو چیز دیگه ای......
حالا لحظه خداحافظی بود. یه غم خاصی تو دلم بود مثله وقتی که از یه دوست جدا میشی نمیدونم چه حسی بود ؟ برای چی بود ؟ ولی یه حس غریبی نمیذاشت برم. هه منی که تو این چند ساله اصلا امام رضا رو فراموش کردم و هر شناختی داشتم برای 10 ،11 سال پیش بود حالا برام شده بود یه دوست که درد و دل باهاش برام سراسر آرامش بود اما حالا داشتم از این دوست صمیمی که دوستیش از جنس عشق بود جدا میشدم. رو به روی ضریح وایسادم و گفتم امام رضا ممنون بابت همه چی ، بابت اینکه بهترین دوستم شدی ، بابت گوش دادن به درد و دلام ، و و و و.....
کاش خیلی زود بازم بیام. یه بار دیگه چشمم و دوختم به اون ضریح نورانی که تا قبل از اینکه بیام اینجا برام یه جای بی اهمیت و معمولی بود ولی حالا شده بود مرحم دردام. زیر لب خداحافظ گفتم و رفتم بیرون. با مامان اینا دم سقاخونه قرار گذاشته بودیم . رفتم همه اومده بودن و منتظر من بودن. امیرعلی چشماش قرمز شده بود و معلوم بود حسابی گریه کرده. اما هنوز هم لبخند رو لبش بود. با دیدن من لبخندش پررنگ تر شد و گفت: قبول باشه آبجی خانم.
یه لبخند محو تحویلش دادم خب حوصله نداشتم اصلا. دلم نمیخواست برگردم. امیرعلی یه پارچه سبز گرفت طرفم.
امیرعلی_ اینو یادگاری از اینجا نگه دار تبرک شدس.
_ امیر میدونی که من به تبرک و این چیزا اعتقاد ندارم.
امیرعلی_ خواهری خوب منم گفتم یادگاری نگفتم برای تبرک که.
یه لبخند زدم و گفتم: ممنون.
بابا_ خوب دیگه بریم.
دوباره برگشتم و با غم به گنبد طلا نگاه کردم . دیگه باید بریم.... هی
.
.
.
با صدای امیرعلی چشامو باز کردم.
امیرعلی_ خواهری پاشو گوشیت داره زنگ میزنه.
_ کیه؟
امیرعلی_ نمیدونم.
با دیدن اسم عمو ناخوداگاه لبخند زدم اما با یاد آوری اینکه اگه الان از حس خوبم براش بگم مسخره میکنه لبخندم محو شد.
_ جونم؟
عمو_ سلام تانیا خانم. چه خبر؟ نرفتی اونجا چادری بشی برگردی که ؟ هههههه
_ عمو نفس بکش. نخیر چادری نشدم . شما چه خبر؟ زن عمو خوبه ؟
عمو_ طلاق گرفتیم.
با صدای بلند که بیشتر به داد شبیه بود گفتم _ چییییییییی؟
یه دفعه مامان و امیرعلی و بابا با ترس برگشتن سمتم و اگه بابا زود به خودش نیمده بود صددرصد تصادف کرده بودیم.
عمو_ عههه. کر شدم. خوب طلاق گرفتیم دیگه. کلا تو این 2. 3 سال آخر دلمو زده بود به زور تحملش میکردم ...
کلا تو شوک بودم.
عمو_ زن عموتو که دیدی هر روز هر روز بیرون با این دوستش با اون دوستش تو این آرایشگاه تو اون آرایشگاه. بود و نبودش برای من فرقی نداره جز اینکه یه خرج اضافه از رو دوشم برداشته میشه همشم لازم نیست به یکی جواب پس بدم ....
_ ولی عمو شما که عاشق همدیگه بودید برای ازواج باهم رو حرف آقاجون و مامان جون وایسادید چون نمیذاشتن با دوستت ازدواج کنی پس حالا؟
عمو_ بیخیال تانیا. خودت داری میگی بودید دیگه نبودیم دیگه.حالا میخوام عوضش کنم ههه دیگه چخبرا؟
_ مگه لباسه که عوضش کنی عمو بحث یه عمر زندگیه .
عمو _ تانی گفتم بیخیال عمو. اصلا من خودمم از یکی دیگه خوشم اومده یه یه سالی میشه باهم دوستیم شاید باهم ازدواج کنیم. حالا اومدی باهم آشنا میشید.
نمیدونم چرا یه لحظه از عمویی که عاشقش بودم بدم اومد. یعنی چی وقتی زن داره با یکی دیگه دوست بوده.
_ باشه عمو. فعلا من کار دارم بعدا حرف میزنیم.
عمو_ باشه بای .
توقع داشتم وقتی قطع کردم همه ازم سوال کنن ولی حواسم نبود خانواده من کلا با دخالت تو زندگی دیگران مشکل داشتن. خودم شروع کردم و از سیر تا پیاز براشون گفتم. خیلی ناراحت شدن و در آخر :
بابا_ دخترم دیگه کمتر باید بری خونه عموت؛ درست نیست .
نمیدونم چرا خودمم دیگه دوست نداشتم برم اونجا. از وقتی رفتم مشهد و اون حس و حال تجربه کردم احساس میکنم شاید حرفای عمو درست نباشه یه شک و تردیدی تو دلم ایجاد شده الانم که فهمیدم عموم یه آدم هوس بازه.
عمو و زن عمو با هم دوست بودن وقتی خواستن ازدواج کنن و آقاجون و مامان جون فهمیدن دوستن کلی ناراحت شدن و اجازه ازدواج ندادن اما بلاخره باهم ازدواج کردن حالا بعد از این همه زندگی به همین راحتی شریک زندگیشونو عوض کردن.
منتظران گناه نمیکنند
🔴 #وقایع_آخرالزمان 🌸 #قسمت_پنجم 💥ظهورِ ناگهانی 🔷 بر اساس برخی روایات، « #ظهور_امام_زمان به شکل #ن
🔴 #وقایع_آخرالزمان
🌸 #قسمت_ششم
📝 درباره #یمانی
1️⃣ « #قیام_یمانی» یکی از نشانه های حتمی ظهور است،
🔹قیامی فضیلت محور و اصلاح گر که بر کمک به او تاکید شده. ✔️
2️⃣ در برخی روایات، قیام و جنبش یمانی تایید و از آن جانب داری شده، لذا این دیدگاه که ((حرکتهای اصلاحی در عصر غیبت، محکوم به شکست و برخلاف میل اهل بیت است)) پذیرفتنی نیست.
3️⃣ #وجودِ_ویژگیهای_مثبت در شخصیت یمانی و تکریم و تجلیلی که در روایاتِ معصومین علیهم السلام از او شده، می تواند انگیزه ای باشد برای وسوسه شیادان و فرصت طلبانی که [برای جلب عواطف و احساسات مذهبی مردم] از آن سوء استفاده کنند.
👈🏻 لذا این احتمال وجود دارد که افرادی خود را یمانی معرفی کنند!
⛔️ نمونه های از مدعیان دروغین یمانی!👇
۱- عبدالرحمن بن اشعث
۲- یزید بن ملهب
۳- عبدالرحمن بن محمد
۴- عبدالرحیم بن عبدالرحمان
۵- احمد حسن یمانی: متولد ۱۹۷۳ میلادی، کسی که نَسَبَش از قبیله صیامر است، او سید نیست اما عمامه سیاه بر سر گذاشت!
🔸از طرفی خود را مردی بی ادعا، ساده و روستایی معرفی نمود اما بعد از مدتی ادعای «وصی امام زمان بودن» و نیز «مهدویت» نمود!
۶- سیدحسین بدرالدین الحوثی: نماینده مجلس یمن در سالهای ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۷ میلادی، که حدودا سال ۱۳۸۳ شمسی، نزدیک منطقه مرزی عربستان به قتل رسید.
توضیحات بیشتر:
📔تاملی در نشانه های ظهور، آیتی،ص۵۰-۶۳
منتظران گناه نمیکنند
ترگـــ🌸ــل(منیہدخترمنطقےام🧕) 5️⃣↫ #قسمت_پنجم "چندنڪتہےمهمقبلازمطالعہ" آمــ🇺🇲ـریکایی ها
ترگـــ🌸ــل(منیہدخترمنطقےام🧕)
6️⃣↫ #قسمت_ششم
"چندنڪتہےمهمقبلازمطالعہ"
حرف ما این است؛آن ها نه دلسوز مردم ایـ🇮🇷ــران و نه دلسوز حقوق زنان ایرانی!
فقط می خواهند به شکلی نظام
حاکـ👑ــم بر ایران را تحت فشار بگذارند.این روز ها مسئله ی
حجـ🧕ــاب و حقـــ⚖️ـــوق زن بهترین دستاویز برای این کار است.
#کتاب_ترگل
#دخترونه