eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.4هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
359 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
منتظران گناه نمیکنند
#رمان #پارت1 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی شنل بافت مادربزرگ رو دورم پیچیدم میخواستم سرمایی که تک تک سلول ه
جلوی پاش زانو زدم در حالی که هق میزدم گفتم: _الان چیکار کنم عزیز؟ الان چیکار کنم؟ کنارم نشست و بغلم کرد در حالی که موهایم را نوازش می‌کرد گفت: _دخترم تو باید بتونی فراموشش کن،خبر نداری من کجاست از این گذشته اون تورو پس میفهمی دخترم تو باید با واقعیت کنار بیای،عزیزم به فکر مادرت باش اون به جز تو کسی رو نداره،مادرت داره از غم تو داغون میشه بیا بگذر از این بلای که افتاده به جونت _کاش میتونستم عزیز کاش میشد، کاش میشد نمیدونم چرا نمیشه؟ _مادرجون نمیخوای وگرنه تا الان باید چند سال باید فراموش میشد _چرا عزیز فکر می کنی من نمیخوام؟به خدا بیشتر از همه خودم می خوام این دل لعنتی رو آروم کنم _به خودت فرصت بده چرا نمیخوای به یکی از خواستگاری این فرصت رو بدی؟ _نه عزیز نمیشه من دوست ندارم با دل کسی بازی کنم نمیخوام کسی رو برای آرامش دل خودم بازیچه کنم نمیشه _چرا بازیچه جونم تو این حق رو داری زندگی کنی،باید خانواده تشکیل بدی،به خودت نگاه کردی؟داری جوانیت رو شادابیت رو از دست میدی پس کی میخوای به فکر خودت باشی؟ _نه عزیز من تا این عشق رو فراموش نکنم نمیخوام ازدواج کنم حتی اگه تا آخر عمرم این عشق فراموش نشه _ولی دختر..... با این حرفش پریدم: _بینا عزیز من اگه الان اینجام به این خاطر که از اصرارهای مامان دور باشم اگه شما هم میخواید مثل مامان اصرار کنید من از اینجا هم میرم _این چه حرفیه دخترم؟منو مادرت نگران تو هستیم
🔥 ✍ پویان حتی به افشین نگاه هم نکرد.جدی گفت: -کجا بریم؟ -هرجا دوست داری برو. -من میخوام برم باشگاه. -مطمئن شدم عاشق شدی. پویان چیزی نگفت. افشین هم ساکت شد.میدونست وقتی نخواد چیزی بگه،هیچکس حتی افشین هم نمیتونه از زیر زبانش حرف بکشه. پویان و افشین با دوتا دختر، توی سالن دانشگاه بودن.. باز هم پویان به دخترها توجهی نمیکرد و فقط بخاطر افشین مونده بود.به اطراف نگاه میکرد. دخترهای محجبه نزدیک میشدن. یکی از دخترها با حالت خاصی به دخترهای اطراف پویان و افشین نگاه میکرد. بدون هیچ حرفی رد شدن و رفتن.پویان متوجه دلیل نگاه اون دختر نمیشد.هنوز چند قدمی دور نشده بودن که افشین باتمسخر گفت: _چیه...دوست داری جای اینا باشی. ولی اون دختر بی تفاوت به حرف افشین رفت. یکی از دخترها گفت: -اه،حالم گرفته شد..آخه بگو به تو چه ربطی داره.. پویان گفت:چرا اونجوری نگاهتون کرد؟ -هیچی بابا،به قول خودشون نهی از منکر کرد.. برای چاپلوسی به افشین گفت: -خوب جوابشو دادی. پویان به افشین که تو فکر بود،نگاهی کرد. تا حالا هیچ دختری بی تفاوت با افشین برخورد نکرده بود.خوب میدونست که افشین تو فکر هست. چند روز گذشت. افشین و پویان تو محوطه دانشگاه ایستاده بودن و باهم صحبت میکردن ولی نگاه افشین جایی ثابت ماند و ساکت شد. پویان رد نگاهش رو گرفت؛همون دختر محجبه بود اما تنها.... سرشو جلوی نگاه افشین آورد و جدی نگاهش کرد.افشین اخمی کرد و سرشو کمی خم کرد و از کنار پویان به اون دختر نگاه کرد.دوباره پویان جلوی نگاه افشین آمد و با اخم بهش گفت: _بیخیالش شو. -چرا؟!! -اون با بقیه فرق داره..فراموشش کن. دختر نزدیک شده بود.افشین گفت: _تو که منو میشناسی..نمیتونم. مهلت نداد پویان چیزی بگه.با تمسخر به اون دختر گفت: _نخوری زمین.اینقدر روسری تو پایین آوردی،جلو پا تو میبینی؟ اما اون دختر بی تفاوت به راهش ادامه داد.افشین گفت: _چشم های قشنگی داری... پویان اجازه نداد ادامه بده. -افشین تمومش کن. افشین که انگار اصلا صدای پویان رو هم نشنید جلوی دختر ایستاد،طوری که دختر نمیتونست به راهش ادامه بده.صورتش رو نزدیک صورت اون دختر برد و با دقت نگاهش میکرد.اون دختر که حالش از نگاه افشین بهم میخورد گفت: +من مثل دخترهای دور و برت نیستم،حد و اندازه خودت رو بفهم. افشین با پوزخند گفت: