#پارت40
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
جیغی از شادی کشیدم و گیتی رو بغل کردم:
_وای گیتی جووووون کی اومدی؟
گیتی:صبح اومدم خانم خرسه
_وای پس چرا منو بیدار نکردی؟؟واسا ببینم تو چرا با عزیز نیومدی؟
گیتی:معلوم نیست نابغه برای اینکه بیمارستان شیفت بودم
_واااا شیفت دو روزه آخه
گیتی:نخیر خانم جای یکی از دوستام بودم
_واقعا منو به دوستت فروختی؟
گیتی:اولا ولم کن له شدم،دوم اینکه این چه حرفیه؟میدونی که چقد برام عزیزی
_اوخ ببخشید اینقدر از دیدنت خوشحال شدم که نمیدونم چکار میکنم
همه خندیدن و مشغول خوردن صبحانه شدن،نگاهم رو گیتی نشست:
گیتی تنها خاله منه و متخصص چشم پزشکی هستش با مشغله کاری بسیار زیاد به همین خاطر خیلی کم پیش می اومد که ببینمش
گیتی سی سال داشت و مجرده البته دوران دانشگاه عاشق همکلاسی خودش میشه و اون عاشق کسی دیگه ای و اینطور میشه که گیتی عزیز بعد از این شکست عشقی تصمیم میگیره که هرگز ازدواج نکنه و تمام تلاش مامان و عزیز برای ازدواج کردنش با شکست خاتمه یافت الان همراه عزیز که به خاطر بیماری قلبی مجبوره توی باغ لواسان زندگی کنه زندگی میکنه
با صدای گیتی به خودم اومدم:
_چیه بابا؟تموم شدم خوشگل ندیدی اینطور زل زدی به من؟