eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.4هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
359 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
منتظران گناه نمیکنند
#پارت4 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی خداروشکر که هستند با صدای عزیز به خودم اومدم: _دریا مادر نمیری به مام
یه لبخند به صورت نازش زدم و به سمت اتاق رفتم با آژانس هواپیمای تماس گرفتم خداروشکر برای فردا شب بلیط اوکی شد بعد از پوشیدن لباسم جلوی آینه موندم تا چادرم رو مرتب کنم به عکس خودم توی آینه خیره شدم به چشم های سیاه درشتی که دیگه برقی در اون نبود، شاید حس زندگی در اون نبود _اه بیخیال دریا از همین الان شروع کن به چیزای بد فکر نکنی با خداحافظی سرسری از عزیز سوار ماشین شدم و از باغ خارج شدم،بازم محمد پسر همسایه دم در بود با حسرت به من نگاه میکرد یه پوزخند به دنیا زدم چه دنیایی مزخرفی او عاشق من بود من عاشق دیگری چه غم انگیز بود حال و روز آدما،بازم یه بیخیالی به خودم گفتم از کوچه گذشتم تقریباً چند ساعتی برای خرید وقتم گرفته شد ولی خداروشکر همه وسیله های مورد نیاز هم رو تهیه کردم هوا تاریک بود که به خونه برگشتم: _سلام عزیز من اومدم کجایی؟ _سلام عزیزم آشپزخانه ام گونش رو بوسیدم و گفتم: _به من چه بویی را انداختی،عزیز بازم شرمنده کردی،صبر میکردی خودم غذا درست کنم _تو خسته دخترم منم کاری نکردم که برو فدات شم لباس عوض کن بیا که شام آماده است _چشم عزیز من نمازم بخونم یه زنگ به مامان بزنم بگم فردا میرم که صبح از بیمارستان بیاد اینجا که ببینمش _نوشته دخترم بعد از این که نمازم رو خوندم به مامان زنگ زدم عزیز مشغول خوردن شام شدم،ولی مثل همیشه اشتهایی برای غذا خوردن نداشتم خیلی کم تونستم بخورم،بازم نگاه غمگین عزیز روی صورتم نشست.
🔥 ✍ پویان به لیوان تو دستش خیره شد. -آره. افشین با تعجب گفت: -فاطمه نادری؟!! همونجوری که لبخند میزد،گفت: -...نه. -پس هنوز یه کم عاقلی. -دوست صمیمیش، مریم مروت. دهان افشین باز موند.گفت: -خیلی دیوانه ای...باز حداقل فاطمه نادری خوشگل تره. -کار دله دیگه،حساب کتاب سرش نمیشه. -میدونی که شدنی نیست. -اگه شدنی بود که تا حالا داداشت قاطی مرغا بود. افشین بلند خندید و گفت: -من که نمیخوام هیچ وقت عاشق بشم.. قشنگ معلومه بد دردیه. لبخند پویان رنگ غم گرفت.با حسرت گفت: -چند وقته دوست دارم جای تو باشم.اگه پدر و مادرم اینقدر به من وابسته نبودن، میرفتم خاستگاری. -اگه میرفتی خاستگاری هم اونا به تو دختر نمیدادن. به آتش جلوی پاهاش نگاه میکرد.نفس بلندی کشید و گفت: -آره،درست میگی.همین الان هم یکی از بچه مذهبی های دانشگاه خاستگارشه ولی مریم بهش جواب رد داده. افشین خیره نگاهش کرد و گفت: -نگو که میخوای نماز هم بخونی. پویان با لبخند نگاهش کرد.افشین گفت: -میخوای نماز خون بشی؟!! -دو ماه که میخونم..ولی پدرومادرم هم نمیدونن. افشین از تعجب داشت شاخ درمیاورد. گفت: -رفیق ما از دست رفت. -..الان نه ماهه دارم تحقیق میکنم.اول راهمو اشتباه رفتم.برای جواب سوالهام سراغ آدمهای درستی نرفتم.چند قدم میرفتم بعد ناامید تر از قبل برمیگشتم. دیگه خسته شده بودم.تا اینکه خانم نادری رو شناختم.ایشون یه آدم مناسب بهم معرفی کرد. افشین کلافه بلند شد، و نزدیک دریا رفت.پویان همونجا نشسته بود و فکر میکرد. یک ساعت بعد افشین برگشت. -پاشو بیا دیگه. دقیق نگاهش کرد و گفت: -افشین به فاطمه نادری نزدیک نمیشی، فهمیدی؟ -تو الان از کجا فهمیدی داشتم به اون فکر میکردم؟..اصلا تو که عاشق اون یکی هستی... بلند شد و باعصبانیت گفت: -افشین،دارم خیلی جدی بهت میگم... -خیلی خب بابا،بیخیال. ولی پویان متوجه شد، که افشین فقط تا وقتی پویان هست کاری به فاطمه نداره. وقتی بره،میره سراغش. پویان عاشق مریم بود، ولی نسبت به فاطمه احساس_دین میکرد.خوب میدونست افشین اونقدر کینه ای هست که هرکاری میکنه تا انتقام بگیره. مخصوصا که فاطمه جلوی همه به افشین سیلی زده بود.از طرفی هم مطمئن بود فاطمه عذرخواهی نمیکنه. دعوای خیلی سختی در پیش بود. تمام مدت چهارماهی که به مهاجرتش مونده بود، سعی میکرد افشین رو قانع کنه که بعد از رفتنش هم بیخیال فاطمه بشه، ولی افشین مغرورتر و کینه‌ای‌تر از اون بود که به حرف پویان گوش کنه. پویان و افشین با ماشین تو خیابان ها دور میزدن...