#پارت51
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
با تعجب نگاه کوتاهی بهم انداخت و بعد از جواب دادن سلامم گفت:
امیرعلی: ببخشید انگار حرفای اون روزم رو فراموش کردید که بازم اینجا هستید؟خواهش میکنم دیگه اینجا نیاید
دوباره بغض تو گلوم نشست، ناخودآگاه گفتم:
_امیرعلی......
با دست روی دهنم کوبیدم وای حواسم نبود ابروهای امیرعلی هم از تعجب بالا پرید تند گفتم:
_ببخشید..... ببخشید حواسم نبود
سری تکون داد گفت:
امیرعلی:بهتره برید خانم مجد
_ولی من اومدم معذرت خواهی کنم بخدا منظوری نداشتم اصلا خودمم نمیدونم چرا همچنین کار اشتباهی کردم خواهش میکنم من رو ببخشید
امیرعلی:ببنید خانم مجد اینکه شما به اشتباه خودتون پی بردید خوبه و منم شما رو می بخشم ولی فرقی در اصل موضوع نداره به نظر من بهتره دیگه من و شما با هم روبهرو نشیم
_ولییی.......
امیرعلی:خواهش میکنم خانم اینطور بهتره
با صدای که بزور شنیده میشد گفتم:
_با....شه
با غمی عمیق از اتاقش خارج شدم و سردرگم بودم نمیدونستم حالا باید چکار کنم چیزی هم به آخر ترم نمونده بود و من داشتم از دستش میدادم قلبم از اینکه شاید دیگه نبینمش فشرده میشد ولی چه باید میکردم همه چی تقصیر خودم بود تقصیر بچگی کردنم کاش اصلا پا تو این بازی نمیزاشتم