هدایت شده از یا علی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
🔴 زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه
🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
#مهدویت
#اصحاب_المهدی
🌷 ️بوسه پیامبر اکرم (ص)
🌷 بر صورت فرستنده صلوات 🌷
✍ مرحوم حاج شیخ علی اکبر نهاوندی از علماء مشهد بود ، که در کتاب شریفش فرمود :
🔷 یکی از زهّاد و پرهیزگاران می فرمود : من با خودم عهد کردم که هر شب قبل از خوابیدن به اندازه ی معینی بر محمد و آل محمد (ص) صلوات بفرستم .
🌼 یک شب یک عده از رفقاء و دوستان به اتاق و حجره ام آمدند .
با اینکه حجره ام شلوغ بود و تا دیر وقت طول کشید و خسته بودم ولی مثل هرشب صلوات هایم را فرستادم و بعد خوابیدم .
🌺 خواب دیدم ، آقا رسول الله (ص) وارد حجره شدند و از تشریف فرمایی وجود مقدس حضرت در و دیوار منوّر شده بود .
به سوی من تشریف آورند و فرمودند :
🌼 کجاست آن دهانی که بر من صلوات می فرستاد ؟ می خواهم ببوسم .
⚡️من خجالت کشیدم که بگویم من . چون لیاقتی در خودم نمی دیدم .
🌸 ولی آنقدر آقا رسول الله (ص) بزرگوار بودند که صورت مبارک را جلو آوردند و به صورت من بوسه زدند .
از شدت خوشحالی از خواب پریدم ، بطوری که همه ی دوستان و رفقاء از خواب بیدار شدند .
#اصحاب_المهدی
🔴آیا در عالم برزخ, زمان و ساعت وجود دارد؟
⚫️وقتی انسان می میرد هنگام سکرات موت پرده ها کنار رفته و یکسری مسائل جلوی چشم او نمایان می شود مثل دیدن شیاطین، آمدن عزرائیل یا دیدن امامان معصوم(علیهم السلام).
🔷مقررات عالم برزخ با مقررات دنیا فرق می کند.
در دنیا هر حادثه ای و حرکتی که از ما صادر می شود تابع زمان است و بدون زمان اصلاً امکان آن متصور نیست.
🍃اما در برزخ به گونه ای دیگر است.
🔮به عنوان مثال گاهی در عالم رویا در موقعی که شخص خوابیده و خواب می بینید آن مقدار که در خواب وقت تلف می کند مثلا گاهی ساعت ها و گاه ده ها ساعت است
✨ اما وقتی بلند می شود می بیند زمان خواب او یک ساعت بیشتر نبوده.
✳️با توجه به اینکه همه ی آن یک ساعت هم خواب نمی دیده ولی آنچه که در عالم رویا دیده خیلی طولانی تر از آن زمانی است که خوابیده.
یک ساعت پیش خوابیده والان از خواب بیدار شده اما رویاها و صحنه هایی که دیده شاید روزهای زیادی باشد...
☘اگر در دنیا بخواهید یک چهره را ببینید زمان می خواهد. اما در عالم برزخ مشکلی نیست و انسان در همان لحظه که اراده کرده می تواند ببیند و حتی یک ثانیه هم زمان احتیاج ندارد زیرا آنجا اصلاً زمان لازم و مطرح نیست.
🌟در بعضی از نقل ها آمده که انسان تمام فراز و فرودهای عمرش را در لحظه مرگ می بیند :
♻️مثلا 70 سال عمر کرده فیلم عمرش را تماماً می بیند. اگر بخواهد در بیداری این فیلم را ببیند چقدر زمان لازم دارد؟
🍂اما او این 70 سال را هنگام احتضار همه را و در یک لحظه می بیند به طوری که از فرازهای روحانی و نورانی و معنویش شدیداً غرق لذت می شود، لذتی که قابل تصور و توصیف نیست.
🌑اما از فرازهای ظلمانی و تاریک زندگیش شدیداً ناراحت می شود. همه این ناراحتی ها، عذاب ها و لذت ها در همان لحظه احتضار است که ممکن است یک ثانیه و حتی کمتر از یک ثانیه باشد. یعنی در کمتر از یک ثانیه فیلم 70 سال را می بیند...
⏰پس محدودیت زمان و ابعاد مکان،مقررات دنیای ما هستند و در برزخ این قوانین وجود ندارند.
📙منبع:تبیان
آیت الله حسینی تهرانی، معاد شناسی، ج8، ص258
2-آیت الله حسینی تهرانی، معاد شناسی، ج8،ص 265-254
3-دکتر حسین سوزنچی، آفتاب اندیشه، ج4، ص90-
@montzeran
#اطلاعیه
📣 اجتماع بزرگ مردمی به مناسبت گرامیداشت یوم الله نهم دی
(روز بصیرت و میثاق امت با ولایت)
🔸محکومیت جنایات رژیم کودک کش صهیونیستی و حمایت از مردم مظلوم فلسطین
🔸همراه با سخنرانی حضرت حجتالاسلام والمسلمین تویسرکانی نماینده ولی فقیه در نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
🔸با نوای حاج مهدی خیامیان
🔸اجرا:سید محمد علی ظفر
🔸شنبه ۹ دی ۱۴۰۲
🔸ساعت ۰۹:۳۰ صبح
🔸میدان انقلاب اصفهان
azize-zahra.mp3
3.92M
استغاثه زیبا به امام زمان
دلا همه شده پر از درد
بلا و غصه شهر و پر کرد
تو رو قسم به زهرا برگرد...
علت و غایت خلقت انسان.mp3
2.81M
کسی که هدف از خلقت رو نشناسه سرگردانه؛ دچار افسردگی، پوچی و
روزمرگی میشه ... 😔
وقتی از هدف خلقت انسان سوال میکنیم درواقع از دو چیز سوال میکنیم: 👇
۱. علت خلقت انسان چیست؟ ✔️
۲. غایت خلقت انسان چیست؟ ✔️
از زبان استاد
#سید_هادی_عظیمی بشنویم 🎙
راست گفته شهید بزرگوار که تاخود را نسازیم جامعه ساخته نمیشود.
✍️صاحبخانه ی ثروتمندی که به مستاجر خود ظلم میکند تقصیر کیست؟؟
✍️میوه فروشی که به سفارش نیم کیلویی گوش نمیکند و پول چند کیلو از مشتری میکشد تقصیر کیست
✍️بانویی که حجاب رو رعایت نمیکند وشده دام وتله ای برای مردان این جامعه و عامل فروپاشی زندگی ها نباید براش وصیتنامه ی شهدا درباره حجاب بگویند؟؟؟
معلم یکی از مدارس پایین شهر صحبت میگرد که برای اردوی نیمروزی دانش آموزانی را میبینیم که پر از هزینه و مواد غذایی گران قیمت به سفر اومدند
اونم برای یک نصفه روز😔
👈پس علت اصلی مشکلات بوجود امده که منکرش نیستیم میتواند سبک زندگی ما باشد که اسلامی نیست و این سبکی که در پیش گرفتیم با درآمدهای بالا هم کم آوردیم
✍️فقر وتورم را منکر نیستیم
اما اونحد هم که میگوییم نیست.
مستاجری شده بلای خانمان سوز درسته
آیا میشود همه ی اینهارو از جانب مسئولین بدانیم
پس این صاحبخانه های بی انصاف مقصر نیستند ؟؟؟
🤔فحشا چرا زیاد شده ؟؟
چون امر به معروف نکردیم.
ما حتی اجازه ندادیم کسی به دختر بدحجاب ما خواهرانه تذکر بدهد😔
بساط اینهارو برچیدیم که ظلم و ظالم بربسیاری از مسلط شدند
✅همگی یکدل و یکصدا دعای فرج مولا
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را بخوانیم🤲
🌹بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ🌹
اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ وَمُنِعَتِ السَّمآءُ، واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيک الْمُشْتَکى، وَعَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ، يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى فَاِنَّکما کافِيانِ، وَانْصُرانى فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَالزَّمانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى اَدْرِکنى اَدْرِکنى، السَّاعَةَالسَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرينَ.
خدايا بلاء عظيم گشته و درون آشکار شد و پرده از کارها برداشته شد و اميد قطع شد و زمين تنگ شد و از ريزش رحمت آسمان جلوگيرى شد و تويى ياور و شکوه بسوى تو است و اعتماد و تکيه ما چه در سختى و چه در آسانى بر تو است خدايا درود فرست بر محمد و آل محمد آن زمامدارانى که پيرويشان را بر ما واجب کردى و بدين سبب مقام و منزلتشان را به ما شناساندى به حق ايشان به ما گشايشى ده فورى و نزديک مانند چشم بر هم زدن يا نزديکتر اى محمد اى على اى على اى محمد مرا کفايت کنيد که شماييد کفايتکننده ام و مرا يارى کنيد که شماييد ياور من اى سرور ما اى صاحب الزمان فرياد، فرياد، فرياد، درياب مرا درياب مرا درياب مرا همين ساعت همين ساعت هماکنون زود زود زود اى خدا اى مهربانترين مهربانان به حق محمد و آل پاکيزه اش.
الهی به حق مقدسات عالم و نام اعظم پروردگار حاجت روا شوید. “آمین یا رب العالمین”
منتظران گناه نمیکنند
🖇#پارت_54 🌿 یاد صبح افتادم که اونجوری با انرژی از این اتاق بیرون رفته بودم! هنوز نتونسته بودم با کا
🖇 #پارت_55 🌿
صبح با آلارم گوشی از خواب بیدار شدم.
قلب عزادارم کمی آروم تر شده بود.
باید میرفتم دانشگاه.
تصمیم سختی بود اما احساسم میگفت به همه سختیاش میارزه!
با تمام وجود احساس میکردم نیاز دارم که سجاد باشه.
دلم براش لک زده بود...
روسری هایی که زهرا برام خریده بود رو آوردم و یکیشون که زمینه ی مشکی و خال های ریز سفید داشت،برداشتم.
کلی جلوی آینه با خودم درگیر بودم تا تونستم مثل زهرا ببندمش.
چادرم رو سر کردم و از اتاق خارج شدم.
بابا و مامان مشغول خوردن صبحانه بودن.
سعی کردم به طرفشون نگاه نکنم،
وسایل شخصیم رو از ماشین برداشتم و بردم تو اتاق و برگشتم تو حال.
بابا با اخم به خوردنش ادامه میداد و مامان با نگرانی نگاهم میکرد.
سلام دادم و سوییچ رو گذاشتم رو میز.
خواستم برم که با صدای بابا میخکوب شدم!
-کارت های بانکی!؟؟
پلک زدم و برگشتم طرفشون،
کارت ها رو از کیفم دراوردم و گذاشتم کنار سوییچ.
-از این ببعد فقط میتونی تو اون اتاق بخوابی!
همین.
و سعی کن جوری بری و بیای که چشمم بهت نیفته!
چشمی گفتم و به چهره ی نگران مامان لبخند اطمینان بخشی زدم و از خونه بیرون رفتم!
دیگه هیچی نداشتم.
قلبم تو سینم وول وول میخورد اما سعی میکردم به نگرانیهاش محل نذارم.
زیرلب با خدا صحبت میکردم تا کمی آروم بشم.
کیفم رو گشتم و با دیدن دو تا تراول پنجاهی،خوشحال شدم.
برای بار اول سوار تاکسی شدم و به دانشگاه رفتم!
وسط یکی از کلاس ها گوشیم زنگ خورد،
زهرا بود!
قطع کردم و بعد از کلاس خودم باهاش تماس گرفتم.
-چه خبرا عروس خانوم؟
کی پس بیام نیناشناش؟؟
-ان شاءالله آخر همین هفته عقدمونه...
تو چه خبر؟
تصمیمت رو گرفتی؟
-فکرکنم باید دنبال کار باشم زهرا!
با صدهزار تومن چندروز بیشتر دووم نمیارم!
-واقعا؟؟یعنی بهشون گفتی....
-آره واقعا!
بابای من پولداره ولی خدا از اون پولدار تره!
خخخخخ...
-دیوونه!
-نمیدونم قراره چی بشه زهرا!
واقعا دیگه جز خدا کسی رو ندارم!
هیچ کسو....
و تو دلم گفتم "کاش سجاد رو داشتم!"
قرار شد زهرا دو ساعت دیگه جلوی دانشگاه بیاد دنبالم!
با صدای اذان،رفتم سمت نمازخونه.
این بار همه چی برعکس شده بود!
زهرا با ماشین اومده بود دنبال من!
-خوشحالم برات ترنم.
برای اینکه پا پس نکشیدی!
-راست میگفتی زهرا...
بعد از توبه،تازه امتحانهای خدا شروع میشه!
تازه سخت میشه،ولی همین که میدونی خدا رو داری و اون مواظبته،
قوت قلبه!
هیچکس نتونست به مرجان کمک کنه زهرا!
وقتی آدما اینقدر ناتوانن،چرا باید خودم رو معطل خواسته هاشون کنم.
بعد از چندلحظه مکث پرسیدم
-راستی تو مگه ماشین داشتی؟؟
-بله که دارم.چیه به قیافم نمیخوره؟؟
-آخه همیشه مترو سواری!!
-آره خب،راستش من یکم تنبلم.برای زدن تنبلیم چندماهی میشه که خیلی با ماشین بیرون نمیرم!
-هه...پس شما مذهبیهام از این تمایلات سطحیا دارین!!
نمیدونستم کجا میره!
تو سکوت به خیابون ها نگاه میکردم.
دلم آروم نبود...
نمیدونستم چمه!
-ترنم؟؟
با صدای زهرا به خودم اومدم!
-چیزی شده؟چرا اینقدر ساکتی؟؟
-نه.نمیدونم!
زهرا؟-جان دلم؟
-بنظرت عشق،لذت سطحیه؟؟
-تا عشق به چی باشه!!
-چه عشقی سطحی نیست؟
-خب عشق به خدا و هرعشقی که در راستای اون باشه.
چیشده؟؟خبریه؟؟
عشق عشق میکنی!
-زهرا؟
اگر عشق،بخاطر خدا نباشه،باید ازش گذشت؟؟
-خب تو که بهتر میدونی،هرچی که بخاطر خدا نباشه،
آخر و عاقبتش جالب نیست!
-پس باید گذشت!
-ترنم؟؟مشکوک میزنیا!
نمیگی چیشده!؟
اینقدر دلم گرفته بود که حال جواب دادن به سوال زهرا رو نداشتم.
بغضم رو قورت دادم و به سجاد فکر کردم...
-دیگه خبری نیست!
حالا دیگه میخوام بگذرم!
من از همه چی بخاطر خدا گذشتم،
بجز یهچیز...
میخوام حالا از اونم بگذرم!
چشمم تارمیدید!
پلک زدم و اولین قطره ی اشکم مهمون روسری جدیدم شد...
ادامه دادم،
-یه جمله ای چندوقت پیش دیدم،
بنظرم خیلی قشنگ بود.
نوشته بود
"همیشه گذشتن،مقدمه ی رسیدن است...!"
-چه جمله ی قشنگی!کجا دیدیش؟
-تو یه دفترچه...
و دومین قطره ی اشکم هم ،به قطره ی اول،ملحق شد!
-میخوام برسم زهرا!
میخوام بگذرم که برسم!
من همه عشق های زمینی رو تجربه کردم.
هیچکدوم به قشنگی این عشق آسمونی نبودن!
من نمیتونم به این یه ذره ای که چشیدم قانع بشم!
من میخوام مال خدا بشم...
میخوام لمسش کنم با تمام وجود!
باید تو حال من باشی تا بفهمی حال تشنه ای رو که به آب رسیده،اما حالا قطره قطره داره از اون آب میخوره!
من میخوام این جام رو سر بکشم...
من میخوام مست خودش بشم!
ولی این مورد آخر یکم برام سخته!
-یادته گفتم هروقت کارت گیر کرد،
دست به دامن شهدا شو!؟
یکدفعه مثل فنر از جا پریدم!
شهدا...شهید...
-زهرا میشه بری بهشت زهرا؟؟
-چرا اونجا؟؟
-مگه نگفتی دست به دامن شهدا بشم؟
برو اونجا!
-خب میرم معراج!-نه،خواهش میکنم.
برو بهشت زهرا...
باید دست به دامن باباش میشدم!
یاد روزی افتادم که اونجا نشسته بود و گریه میکرد...
اگر میتونست گره پسرش رو باز کنه،
پس میتونست گره دل من به پسرش رو هم باز کنه!
قطعه و ردیفش رو هنوز یادم بود!
از زهرا خواستم تو ماشین بشینه.
نیاز به خلوت داشتم.
از دور که چشمم به پرچم سبز "یا اباالفضل العباس(ع)" افتاد،چشمم شروع به باریدن کرد...
از همونجا شروع به حرف زدن کردم!
"دفعه ی پیش که اومدم اینجا،
دیدم چجوری پسرت رو آروم کردی!
اومدم منم آروم کنی!
میگن شهدا زنده ان!
میگن شما حاجت میدین...
دلم گیر کرده به پسرت،نمیذاره پرواز کنم!
نمیذاره رها شم...
چندماهه که نیست اما فکر و ذکرم شده سجاد!
یا بهم برسونش یا راحتم کن..."
رسیدم بالای سر مزارش!
خودم رو روی سنگش انداختم و گریه کردم...
"برام پدری کن...
دلم داره تیکه تیکه میشه!
چرا یهو گذاشت و رفت؟
چرا از من گذشت؟"
یکم که حالم بهتر شد، بلند شدم و اشکام رو پاک کردم.
تازه نگاهم افتاد به نوشته های روی سنگ...
دلم هری ریخت!
سر تا پای سنگ جدید رو نگاه کردم!
"همیشه گذشتن،مقدمه ی رسیدن است...
مقدمه ی او را یافتن،
او را چشیدن،
او را...."
مزار شهیدان
صادق صبوری وسجاد صبوری!!
پایان جلداول
خوب این رمان جلد اول تمام شد
باید منتظر پارت های بعدیش باشیم
هروقت گذاشتند تو کانال میگذارم
May 11
این رمان
این توضیح نویسنده هستش :
(برای رمان "او را..."
خیلی ها پرسیدن که این رمان بر اساس واقعیته یا نه!؟
ببینید شاید این رمان واقعی نباشه
اما شخصیت های این داستان در اطراف ما زیاد هستن.
تمام جوون هایی که بیراهه میرن ، میتونن یه ترنم باشن که با پیدا کردن راه،
زندگیشون رو تغییر بدن
یا یه مرجان باشن که با لجبازی....!! 😔
بنده سعی کردم این رمان چیزی بین واقعیت و تخیل باشه.
البته اکثرش واقعیه
شخصیت مرجان ،عرشیا و ترنم ،وجود خارجی دارن و بنده این اشخاص رو با خیال خودم نساختم!
اما همه ی اتفاقات و نوع چینش داستان،واقعیت نداشت )
منتظران گناه نمیکنند
و جلد دوم نوشته شده ولی منتشر نشده
هروقت منتشر شد میگذارند
پیام نویسنده ی رمان
✍محدثه افشاری
راجع به اینکه تموم شد یا ادامه داره؟
بعد این چی میشه؟
چرا سجاد شهید شد؟
و...
تصمیم گرفتم اینجا جواب همه رو بدم😊
🔸ما قصدمون از این رمان،
اولا آشنایی با تنهامسیرسعادت،
دوما نقد زندگی بدون تنهامسیر،
و سوما نشون دادن یه زندگی تنهامسیری (تنهامسیر ؛سلسله سخنرانی های
استاد پناهیان)بود.
که تا حدودی موفق شدیم و بقیش هم ان شاءالله میمونه برای جلد دوم😉
برای رمان "او را..."
خیلی ها پرسیدن که این رمان بر اساس واقعیته یا نه!؟
ببینید شاید این رمان واقعی نباشه،
اما شخصیت های این داستان در اطراف ما زیاد هستن.
تمام جوون هایی که بیراهه میرن،میتونن یه ترنم باشن که با پیدا کردن راه،
زندگیشون رو تغییر بدن.
یا یه مرجان باشن که با لجبازی....!! 😔
بنده سعی کردم این رمان چیزی بین واقعیت و تخیل باشه.
البته اکثرش واقعیه.
شخصیت مرجان،شخصیت عرشیا و ترنم،وجود خارجی دارن و بنده این اشخاص رو با خیال خودم نساختم!
اما همه ی اتفاقات و نوع چینش داستان،واقعیت نداشت.
همچنین بعضیها ناراحت و شاکی بودن که چرا سجاد شهید شد؟
چرا ترنم و سجاد به هم نرسیدن؟
☺️
با صحبتی که بنده با یکی از اساتیدم در رابطه با ازدواج ترنم و سجاد داشتم،به این نتیجه رسیدیم که این اتفاق خیلی نمیتونه جالب باشه.
چون باعث دامن زدن به خیلی از تخیلات دختران مذهبی و غیر مذهبی ما میشه!!
بعضی از دختران مذهبی ما،همونطور که میدونید،تمام خواستگارهاشون رو به امید اومدن یه سجاد،رد میکنن و آخرسر هم سرخورده میشن،سن ازدواجشون بالا میره،یا ازدواج میکنن اما همش غر میزنن به جون همسرشون☺️
همچنین دختران غیر مذهبی،منتظر یک نفر میشینن تا بیاد زندگیشون رو تغییر بده،در حالیکه اینطور نیست!
انسان باید خودش تغییر کنه .خودش به احساس نیاز به دین برسه.
اشخاص اطرافش فقط میتونن نقش یک درس عبرت یا تلنگر داشته باشن.
پس همین همراهی کوتاه مدت سجاد و ترنم هم فقط برای ادامه پیدا کردن داستان بود،وگرنه نیازی به ازدواج این دو جوون نبود☺️
این رمان با توسل به مادرم، حضرت زهرا سلام الله علیها،نوشته شد.
برای خوب پیش رفتنش،نماز استغاثه به حضرت زهرا رو خوندم.
و معتقدم که این رمان هنر بنده نبود،
از امدادهای غیبی که از گوشه کنارا بهم میرسید،مشخص بود کار،کار خداست.
فقط شاکرم که این حقیر پر عیب و نقص رو وسیله ای کوچک برای تبلیغ دین عزیزش قرار داد.
راستی بی انصافیه اینو نگم،
از مدیران و اساتید تشکیلات تنهامسیر
که بنده رو با نظراتشون کمک کردن،صمیمانه سپاسگزارم
😊
محدثه افشاری
تو نظراتی که پرسیدند آیا تو رمان سجاد شهید می شودیانه؟ گفتند بله شهید می شود