#عطر_نماز ❣
💚امام مهدی(علیه السلام) فرمودند:
🦋سَجْدَهُ الشُّکْرِ مِنْ ألْزَمِ السُّنَنِ وَ أوْجَبِها؛
سجده شکر پس از هر نماز از بهترین و ضرورى ترین سنّتها است.
📚وسائل الشّیعه: ج ۶، ص ۴۹۰، ح ۳
#نماز_اول_وقت 📿
#التماس_دعای_فرج 🤲
12.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ویدئو_استوری_روزشمار_نیمه_شعبان
🎉 48 روز مانده تا میلاد امام زمان علیه السلام
@montzeran
8.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ جنایات وحشتناک منافقین از زبان شهید لاجرودی:
آخه کجای دنیا دیدین که پوست سر یک انسان رو بِکَنند؟
کجا سراغ دارید پوست صورت یک آدم رو زنده زنده بِکَنند؟
⚠️ تماشای این ویدئو را به بیماران قلبی و کودکان پیشنهاد نمیکنیم
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
#در_محضر_معصومین
🔰امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السّلام:
✍العادَةُ عَدُوٌّ مُتَمَلِّكٌ .
🔴عادت، دشمنى است كه انسان را در تملّك خود دارد.
📚غرر الحكم : 958.
#حدیث_روز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📛«حاضری با دوست دخترت ازدواج کنی؟»🤔
👈🏻 دختر خانم گل؛ وقتی اینطور چوب حراج به خودت بزنی و خودت رو در اختیار پسرها قرار بدی اونهم به خیال خام ازدواج، نتیجش می شه این
خودت را به خدا بسپاری بهتر نیست؟!!!
#ارتباط_با_نامحرم
#حجاب
#پویش_حجاب_فاطمی
5.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌 سهم امروزمون از یاد مولای غریب
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺
👤 استاد #رائفی_پور
چه کار مفیدی برای شناخت امام زمان به نسل امروز انجام دادیم؟ حواسمون هست اصلا به این موضوع؟
#مهدویت
👨🏻🏫 استاد دفتر را روی میز گذاشت…
- سعیدی ... حاضر!
- محمّدی …حاضر!
- فرامرزی …حاضر!
- مجاهد …حاضر!
- حسینی …!!!
- حسینی …!!!
- استاد امروز هم غایبه…
🧐استاد نگاهی کرد…
- چهار روز هستش که حسینی نیومده ازش خبر ندارین!؟
بچّه ها همگی سکوت کردند …
استاد ناراحت شد …
سرخی گونهاش تا پیشانیش کشیده شد …
ناگهان فریاد زد …
🤨- خجالت نمیکشید که چهار روز …
چهار روز …
از رفیق تون بی خبرین؟!
نگرانش نشدین؟!
چهار روز بی خبر!!!
به شما هم میگن دوست!!!؟
رفیق…!؟
صد رحمت به دشمن!
چشمهایمان …
به زمین دوخته …
توان بالا آمدن نداشت …
شرم و خجالت میسوزاندمان …
امّا واقعاً … از حسینی چه خبر؟!
محمّد چهار روز نیامده!!!
😥نگران شدیم … واقعا نگران …
استاد سکوت کرده بود…
کتاب را ورق می زد…
زیر لب چه میگفت…خدا میداند!
کار او به من هم سرایت کرد…
الکی کتاب را ورق می زدم…
آشوبی در دل…
نگرانی موج میزد…
❓- واقعاً محمّد کجاست!؟
چه شده!؟
چهار روز …!!!
چقدر بیفکرم …
لحظهها به سکوت گذشت…
شکست … با صدای استاد …
- حسین! امروز نوبت کنفرانس تو هست!
منتظریم …
📋 فیشهای خلاصهی کنفرانسم را برداشتم …
بلند شدم …
پای تخته رفتم…
- با اجازه استاد!
با علامت سر، اجازه داد.
ذهنم …
قلبم …
فکرم …
روحم …
روانم …
پیش محمّد هست …
چهار روز غیبت کرده!!
کجاست!؟
چرا بی خبرم!؟
وای بر من …
چطوری کنفرانس بدم!؟
چی بگم!!!
با کدام زبان!؟
سرم را بالا آوردم …
نگاهم به انتهای کلاس افتاد …
به آن تابلوی خوشنویسی …
دلم دوباره لرزید…
مثل همان لحظهای که استاد فریاد زد …
فیشهای خلاصه را در دستم مچاله کردم …
شروع کردم:
بسم الله الرّحمن الرّحیم …
بندهی حقیر …
حسین …
دوست محمّد هستم …
کسی که چهار روز غایب است
و از او بی خبریم …
😳استاد با تعجّب به من نگاه کرد …
دقیقاً عین نگاه همکلاسیها …
@montzeran