eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
5.3هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
منتظران گناه نمیکنند
🔊 شرح نهج البلاغه با نهج البلاغه 🔸 شرح #حکمت2 1⃣ 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
💠 آن که جان را با طمع ورزى بپوشاند خود را پست کرده، و آن که راز سختى هاى خود را آشکار سازد خود را خوار کرده، و آن که زبان را بر خود حاکم کند خود را بى ارزش کرده است. 📒 نهج البلاغه، 🌹شرح حکمت۲ (۱) 🔻امیر المومنین سه عامل از عوامل خفت و ذلت در نهج البلاغه را بیان فرمودند. ⏬ اول طمع: تفاوت طمع با حرص در این است که طمع کار به آنچه که از مال و قدرت و احترام و شهرت متعلق به دیگران است چشم دوخته است اما حریص دوست دارد مال و مقام بیشتری داشته باشه ، چه در دست دیگران باشه چه نباشد. 🔻شش اثر برای طمع ورزی در نهج البلاغه بیان شده است: 1⃣ خواری و ذلت: 🔹1.1 در حکمت ۲ 🔹1.2 درحمکت۲۲۶ که فرمودند: « طمع کار همواره زبون و خوار است». 🔹1.3 درانتهای بند 4 خطبه 160 که امیرالمومنین در مورد حضرت عیسی (ع) فرمودند: «آز و طمعی نداشت تا او را خوار و ذلیل نماید». 2⃣ بردگی که بالاترین مصداق خفت و ذلت است: در حکمت ۱۸۰ می فرمایند:«طمع ورزی بردگی همیشگی است» 3⃣ آفت تفکر و بی اثر کردن عقلانیت :درحکمت ۲۱۹ میفرمایند :« قربانگاه اندیشه ها زیربرق طمع ورزی ها است». 4⃣ هلاکت : 🔹4.1 در حکمت ۲۷۵ می فرمایند: «طمع به هلاکت مى کشاند و نجات نمى دهد، و به آنچه ضمانت کند، وفادار نیست، و بسا نوشنده آبى که پیش از سیراب شدن گلو گیرش شد، و ارزش آنچه که بر سر آن رقابت مى کنند، هر چه بیشتر باشد، مصیبت از دست دادنش اندوهبارتر خواهد بود». 🔹4.2 در بند۱۴ نامه ۳۱ خطاب به فرزند عزیزشان فرمودند: «بپرهیز از آن که مرکب طمع ورزى، تو را به سوى هلاکت به پیش راند، اگر توانستى که بین تو و خدا هیچ صاحب نعمتى قرار نگیرد، (یعنی امید و طمع به غیر خدا نداشته باشی) چنین باش، زیرا تو، روزى خود را دریافت مى کنى، و سهم خودت را بر مى دارى، و مقدار اندکى که از طرف خداى سبحان به دست مى آورى، بزرگتر و با ارزش تر ازمال فراوانى است که از دست بندگان دریافت مى کنی». 5⃣ مقدم کردن دنیا بر آخرت یا به تعبیر قران کریم (فروختن آخرت باقی به دنیای فانی است): در بند ۷ خطبه ۹۱ در صفات والای فرشتگان می فرمایند: «طمع ها به آنان شبیخون نزده تا تلاش دنیا را بر کار آخرت مقدّم دارند». 6⃣ ایجاد ناامیدی و یاس : در حکمت ۱۰۸ در حالات قلب می فرمایند: «پس اگر در دل امیدى پدید آید، طمع آن را از بین خواهد برد»... 🎙 حجت الاسلام مهدوی‌ ارفع
(عج) دو رکعت نماز صاحب الزمان(ع) به این صورت که: چون سوره «حمد» به «إِیّٰاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّٰاکَ نَسْتَعِینُ؛ پروردگارا! تنها تو را مى‌‌پرستیم و تنها از تو یارى مى‌‌جوییم» برسد. آن را صد مرتبه بگوید. و بعد سوره «حمد» را به پایان برساند. و در رکعت دوم نیز به همین طریق عمل کند و تسبیح رکوع و سجود را هفت مرتبه بگوید. و چون نماز به پایان رسید. «لا إله إلّا اللّه؛ نیست خدایی مگر الله» بگوید و  «تسبیح حضرت زهرا»  بجای آورد. و پس از تسبیح فاطمه سر به سجده گذارد. و صد مرتبه بر محمّد و آلش (صلوات‌الله‌علیهم) صلوات فرستد؛ و این جمله عیناً از آن حضرت روایت شده: "فَمَنْ صَلَّاهُما فَكَأَنَّمَا صَلَّىٰ فِي الْبَيْتِ الْعَتِيقِ." کسی که این دو رکعت را بجا آورد، گویا در خانه کعبه نماز خوانده است. 📚مفاتیح الجنان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهادت ۲ مامور پلیس در درگیری با اشرار و قاچاقچیان مسلح فرمانده انتظامی استان فارس: بامداد امروز در تیراندازی قاچاقچیان مسلح ناشناس به سمت پلیس، ۲ نفر شهید و۴ نفر هم مجروح و روانه بیمارستان شدند.
پیشنهاد خانومانه یه زن خوش اخلاق حکایت خودشو برایم تعریف کرد که از کسی چنین چیزی نشنیده بودم ... او گفت : 🏡 من در خانه‌ام همه اتاق‌های منزلم را اسم گذاری کرده‌ام. 🛋 اتاق نشیمن را اتاق تهلیل نامیده‌ام. و هر گاه وارد آن می‌شوم *لااله الاالله* می‌گویم. 👨🏻‍🍳 آشپزخانه‌ام اتاق استغفار است، وارد آن که می‌شوم، در آشپزخانه که کار می‌کنم و غذا می‌پزم، ذکر *استغفرالله العظیم واتوب الیه* را می‌گویم. 🍽 اتاقی که مخصوص پذیرایی از مهمان‌هاست را اتاق صلوات نامیده‌ام. هرگاه که وارد آن می‌شوم اللهم صل علی الله محمد وعلی آل محمد می‌گویم. 👬و اتاق بچه‌ها را که تمیز می‌کنم تسبیحات را با خود زمزمه می‌کنم. سبحان الله والحمدالله ولا اله الا الله والله اکبر 🌳هنگام آب دادن به درخت و گلدان‌ها تکبیر را تکرار می‌کنم. الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر و خلاصه در هر اتاق و مکان تا کارم در آنجا تمام بشود، ذکری که نامش را بر آنجا گذاشته‌ام، می‌خوانم تا زبانم از ذکر غافل نباشد. 💖  این شیوه کارم، لذت بخش است و قلبم مطمئن است و برکت به خانه‌ام می‌آید.            گفتم ماشاءالله از این فکر جالب شما واقعا خوشم آمد، به شما هم می‌گویم تا لذت ببرید ...
منتظران گناه نمیکنند
ز ی نخوردین این رو مامان داد و گفت براتون بیارم. _ممنون ولی من گرسنه نیستم! _لطفا برش دارین، توش ک
بعد چند لحظه فکر کردن ادامه داد : راستش من دیروز شماره ی آرام رو از رو ی گو شیت برداشتم و بهش زنگ زدم! آرام خیلی گرم و صمیمی باهام حرف زد و حال مامان و بابا و آیدا رو پر سید! جوری باهام برخورد کرد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاد ه و من دوست چندین و چند ساله ش. _خب از آرام غیر از این هم انتظار نمیره! خنده ی رو ی لب آوا عمیق تر شد و گفت : ولی یه چیز خوشحال کننده ای این وسط هست که نمی دونم بهت بگم یا نه؟ با کنجکاو ی پر سیدم:چی؟! بهم نزدیک شد و با بدجنسی گفت : خبر خوش رو کهه مینجور ی الکی الکی نمی گن؟! _ای بابا! من نمی دونم چرا ا ین روزا همه می خوان از من رشوه بگیرن؟! _این که اسمش رشوه نیست! _خیلی خب باشه! حالا بگو ببینم خبر خوشت چیه؟ _اول تو بگو چی بهم میدی! بعد من خبرم رو بهت میگم! _هر چی که تو خواستی! خوبه؟ با ذوق کف دستاش رو به هم زد و گفت : یه لباس مجلسی گرون و شیک دیدم می خوام اونو بر ای عرو سیتون برام بخری! با تعجب نگاهش کردم و گفتم : حالا تو دعا کن عرو سی سر بگیره من ده تا لباس بر ای تو می خرم. _سر می گیره! من مطمئنم! _از کجا انقدر مطمئنی؟ _اگه بهت بگم قول مید ی بهش نگی و به روش نیاری ؟ _باشه! قول میدم! _از اونجایی که امروز آرام بهم زنگ زد و حال تو رو پر سید و ازم خواست بیا م اینجا ببینم حالت بهتر شده یا نه! _تو این رو راست نمی گی؟! _چرا اتفاقا خیلی هم راست میگم! باور نمی کنی اسمش رو ی لیست تماسهای اخیر م هست! از ته دل لبخند زدم و گفتم : گفتم تو انقدر معرفت ندار ی که حالم رو بپر سی ؟ _اِداداش! من که تو ی این دو روزه همیشه بهت سر زدم. _خب حالا نمی خواد ناراحت بشی، آرام دیگه چی گفت؟! _هیچی فقط گفت حالت رو بپرسم و اینکه تاکید داشت چیزی از تماس بهت نگم. _وای که چقدر هم تو راز نگه داری!
منتظران گناه نمیکنند
بعد چند لحظه فکر کردن ادامه داد : راستش من دیروز شماره ی آرام رو از رو ی گو شیت برداشتم و بهش زنگ ز
🍃 💕 دختر بسیجی 💕 آوا به سمت در رفت و در همون حال گفت: خب دیگه من برم بهش بگم از منم سر حال تری تا از نگرانی در بیاد! یادت باشه چیزی بهش نگی و پول لباس مجلسی رو هم کنار بزاری! به دهن لقی و سوءاستفاده گری آوا خندیدم و با خوشحا لی برا ی گرفتن یه دوش آب گرم از تخت پایین پریدم . *ما شین رو یه گوشه کنار خیابون پارک کردم و شماره ی آرزو رو گرفتم که خیلی دیر جواب و وقتی هم که جواب داد نفس نفس می زد و نمی تونست خوب حرف بزنه و بریده بریده گفت :س سلا...م. _سلام! تو حالت خوبه؟! داشتی میدویدی؟! _آره! تو ی حیاط بودم و مامان گفت گو شیم توی خونه زنگ می خوره این بود که دو یدم. _آها! من الان جلوی در خونتونم، آرام کجاست؟ چیکار می کنه؟ _بگو چیکار نمی کنه؟ امروز انقدر سربه سرمون گذاشت و سرو صدا کرد که بابا جریمه مون کرده تا آب حوض رو خالی کنیم. _باشه! من الان میام جلوی در حیاط! تو فقط یه کار ی بکن تا آرام در رو باز کنه! _باشه فعلا که با امیرحسین سخت مشغول کشیدن آب حوضن منم دیگه باید برم! تا بابا دوباره جریمه ام نکرده فعلا خداحافظ . تما س رو قطع کردم و با انداختن گو شیم ر وی صندلی کناریم و برداشتن شاخه گل رز قرمز از ما شین پیاد ه شدم. از صدای جیغ و داد و خند ه ای که از حیاطشون شنید ه می شد، میشد فهمید که بیشتر به جای کار کردن و آب حوض خا لی کردن دارن سربه سر هم می ذارن. جلوی در حیا ط شون وایستادم و یقه ی کتم رو کمی مرتب کردم که صدای ا میر حسین رو شنیدم که داد زد : آرام به خدا مگه دستم بهت نرسه! تو ی همین حوض میشورمت! از تصور اینکه باز هم آرام آتیش سوزونده و حال بقیه رو گرفته لبخند ر وی لبم اومد و صداش رو از نزدیک شنیدم که گفت: اگه دستتون بهم ر سید حتما این کار رو بکنین! برای در زدن یه قدم به جلو برداشتم که خیلی ناگهانی در باز شد و با آرام رخ به رخ شدم. او که؟ تر سیده بود هینی کشید و من محو صورت متعجبش که با کمترین فاصله و غافل گیرانه جلوم وایستاد ه بود شدم که یهو سه تا سطل آب از داخل حیاط رومون خالی شد و صدا ی خنده ی امیرحسین و مهتاب و آرزو به هوا رفت. آرام که آب از موها ی کوتاهش که از زیر روسریش بیرو ن ریخته بودن میچکید بدون اینکه نگاه متعجب و ترسیده اش رو از صورتم بگیره یک قدم به عقب برداشت و خواست وارد حیاط بشه که خیلی سریع دستم رو که شاخه ی گل توش بود رو رو ی لبه ی چارچوب در گذاشتم و مانعش شدم. نگاه سوالی و مضطربش رو به صورتم دوخت و من گفتم : من اومدم تا جواب خاستگاریم رو بگیر م البته نه هر جوا بی! جواب مثبت رو! آرام ساکت بود و با نگرانی به دستم ر وی لبه ی در نگاه میکرد که امیرحسین از داخل حیاط دستم رو از در جدا کرد و گفت : ما اینجا آبرو دار یم! لطفا مراعات کن. آرام پوزخند ی زد و رو به امیر حسین گفت : از کدوم آبرو حرف میزنی امیر؟! همه ا ینجا میدونن توی این خونه یه دختر زندگی میکنه که مردش رهاش کرده و تو ی خیابون با انگشت به هم نشونش میدن! آرام با گفتن این حرف و آ تیش زدن به قلبم وارد حیاط شد و من مات و مبهوت رفتنش رو نگاه کردم. باورم نمیشد این آرام باشه که اینجو ر در مورد من حرف می زنه! معنی رفتارهای ضد و نقیضش رو نمی فهمیدم! او چند روز پیش در مقابل برادرش از من دفاع کرده بود و حالا با دلخو ری از من گلایه می کرد. امیرحسین که دید از جام تکون نمی خورم و هنوز هم به در بسته ی خونه که آرام ازش رد شده بود نگاه میکنم به حرف اومد و گفت : بهش حق بده که ازت دلخور باشه و خوشحال باش که این دلخور ی رو بهت گفته! چون این نشون میده که براش مهمی و می خواد از دلش با خبر با شی، حالا هم تا حالت بدتر از اینی که هست نشده برو خونه و لباس خیست رو عوض کن . لبخند بی جونی به روش زدم و با اشاره به لباس خیسم گفتم : تو هنوز یاد نگرفتی چجور باید به مهمونت خوش آمد بگی؟ _خوش آمد از این قشنگ تر؟! به سرتا پا ی او و مهتاب و آرزو که مثل من ازشون آب میچکید نگاه کردم و گفتم : شما آب حوض رو رو ی خودتون خالی کردین؟! آرزو زود تر جواب داد: ما داشتیم مثل آدم آب حوض رو خالی میکردیم این آرام بود که ناغافل رومون آب ریخت و پا به فرار گذاشت . مهتاب که تا اون موقع با لبخند ما رو نگاه می کرد به خاطر سرد ی هوا ی غروب دستاش رو تو ی بغلش گرفت و گفت : ما هم خوب حقش رو گذاشتیم کف دستش! کت خیسم رو از تنم در آوردم و گفتم :شما برین تو من فکر کنم حالا حالاها باید اینجا منتظر بمونم. آرزو با نگرانی گفت : ولی شما هنوز کامل خوب نشدین و با این لباس خیس هم حالتون بدتر میشه! تازه هوا هم ابریه و هر لحظه ممکنه بارون بباره! _مهم نیست! _پس حداقل تو ی ما شین منتظر بمونین!