#دو.رفیق.دو.شهید😍
دو رفیق؛ دو شهیـــ🕊ـــد...
همه جا #معروف شده بودن به
باهم بودن☺
تو #جبهه اگه از هم جداشونم
میکردن آخرش ناخواسته و
تصادفی دوباره برمیگشتن پیش
هم 😍
خبر #شهادت علی رو که آوردن، مادر محمد هم دو دستی تو سرش
میزد و میگفت:"بچم!!!"😭
اول همه فکر میکرن علی روهم
مثل بچش میدونه، به خاطر همین داره اینجوری گریه میکنه😔
بهش گفتن مادر تو الان باید قوی باشی، تو هنوز زانوهات محکمه تو باید مادر علی رو دلداری بدی😢
همونجوری که های های اشک میریخت گفت:
"زانوهای محکم کجا بود؟!
اگه علی #شهید شده مطمئنم
محمد منم #شهید شده اونا محاله
از هم جدا بشن😞
عهد بستن آخه مادر...
عهد بستن بدون هم پیش
#سید.شهدا نرن😭💔
مامور سپاهی که خبر آورده بود کنار دیوار مونده بود و به اسمی که روی پاکت بعدی #نوشته شده بود خیره مونده بود...
#شهید.سید.محمد.رجبی🍁
#اللهم.عجل.لولیک.الفرج
@Mahda0
📒 #سلیمانیعزیز
🍂خبر زلزله بم و از دست دادن هموطنان عزیزمان، پاک همهمان را به هم ریخته بود.😢
🌿حاجی مطلع که شد یک راست آمد بم. چشمش که به سر و وضع شهر افتاد از زور غم و غصه زنگ زد به فلان مسئول کشوری📞. گفت: نشستی توی تهران میدونی اینجا چه خبره، بیا به داد مردم برس .
🍂توی آن آشفته بازاری که همه آمده بودند برای کمک، بچههای #جبهه و #جنگ را صدا زد.🔊
عدهای را گذاشت پیکرهای بیجان را جمع کنند.عده ای هم کمک های مردمی را سر و سامان بدهند . عدهای هم امدادرسانی انجام دهند. خودش با #حاجاحمدکاظمی مستقر شدند توی فرودگاه. 🛩
🌿پروازها از تهران و جاهای دیگر بلند میشدند 🛫و مینشستند توی بم .🛬 خیلی ها ایراد گرفتند .😒
🍂فرودگاه بم امکاناتی نداشت.متروکه بود.😬 حتی پله نداشتیم مردم بروند بالا سوار هواپیما شوند.
حاجی گفت : جوانها را جمع کن دولا بشن🙇♂ کمک کنن مردم برن بالا. چاره نبود .
تا پله برسد همین کار را میکردیم.
🌿کمک حاج احمد کاظمی بود که فرودگاه راه افتاد.
فکرش را که می کنم می بینم اگر حاجی و حاج احمد نبودند، جان خیلی ها از دست می رفت.😞
خیلی از مجروح هایی که از زیر آوار بیرون آمده بودند اما کسی نبود به دادشان برسد.🌾
.
✍🏻راوی: ابراهیم شهریاری
📚منبع: صوت مصاحبه موجود در آرشیو موسسه فرهنگی حماسه۱۷
روحش شاد ویادش گرامی
🌸🍃@montzraannnn
#دو.رفیق.دو.شهید😍
دو رفیق؛ دو شهیـــ🕊ـــد...
همه جا #معروف شده بودن به
باهم بودن☺
تو #جبهه اگه از هم جداشونم
میکردن آخرش ناخواسته و
تصادفی دوباره برمیگشتن پیش
هم 😍
خبر #شهادت علی رو که آوردن، مادر محمد هم دو دستی تو سرش
میزد و میگفت:"بچم!!!"😭
اول همه فکر میکرن علی روهم
مثل بچش میدونه، به خاطر همین داره اینجوری گریه میکنه😔
بهش گفتن مادر تو الان باید قوی باشی، تو هنوز زانوهات محکمه تو باید مادر علی رو دلداری بدی😢
همونجوری که های های اشک میریخت گفت:
"زانوهای محکم کجا بود؟!
اگه علی #شهید شده مطمئنم
محمد منم #شهید شده اونا محاله
از هم جدا بشن😞
عهد بستن آخه مادر...
عهد بستن بدون هم پیش
#سید.شهدا نرن😭💔
مامور سپاهی که خبر آورده بود کنار دیوار مونده بود و به اسمی که روی پاکت بعدی #نوشته شده بود خیره مونده بود...
#شهید.سید.محمد.رجبی🍁
#اللهم.عجل.لولیک.الفرج
@montzraannnn