eitaa logo
منټظران حضږٺヅ‌‌‌‌🇵🇸
187 دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
4.6هزار ویدیو
162 فایل
🍃←بِســمِ‌رَّبِ‌‌بَـقیَٖةَ‌الله→~♡ تاخودرا نسازیم و تغییر ندهیم! جامعه ساختهـ نمی شود🌿 کپی با ذکر 2 صلوات آزادهـ"📿🍁 تاسیس کاݩاݪ: 1399/8/3 جهت تبادل فقط مراجعه کنید والسلام @shahidehh گوش جاڹ^^ https://abzarek.ir/service-p/msg/1603459
مشاهده در ایتا
دانلود
منټظران حضږٺヅ‌‌‌‌🇵🇸
•[ 📚✨📙✨📕✨📗✨📘✨📚 ]• [🌿] بِســـم‌ِ‌‌ࢪب‌الشھـــــدا°•. - [🧕🏻] رمانِ #دختر_شینا - [✨] #قسمت_بیست_سوم - د
•[ 📚✨📙✨📕✨📗✨📘✨📚 ]• [🌿] بِســـم‌ِ‌‌ࢪب‌الشھـــــدا°•. - [🧕🏻] رمانِ - [✨] - طناب را شل کرد؛ آن قدر که تا بالای سرم رسید. به یک چشم بر هم زدن، برگشتم و بقچه را توی هوا گرفتم. صمد، که بازی را باخته بود، طناب را شل تر کرد. مهمان ها برایم دست زدند. جلو آمدند و با شادی طناب را از بقچه جدا کردند و آن را بردند وسط اتاق و بازش کردند. صمد باز هم سنگ تمام گذاشته بود؛ بلوز و شلوار و دامن و روسری هایی که آخرین مدل روز بود و پارچه های گران قیمت و شیکی که همه را به تعجب انداخت. مادرم هم برای صمد چیزهایی خریده بود. آن ها را آورد و توی همان بقچه گذاشت. کفش و لباس زیر و جوراب، با یک پیراهن و پارچه شلواری و صابون و نبات. بقچه را گره زد و طناب را که از سقف آویزان بود به بقچه وصل کرد و گفت: «قدم جان! بگو آقا صمد طناب را بکشد.» رفتم روی کرسی؛ اما مانده بودم چطور صدایش کنم. این اولین باری بود که می خواستم اسمش را صدا کنم. اول طناب را چند بار کشیدم، اما انگار کسی حواسش به طناب نبود. روی پشت بام می خواندند و می رقصیدند. مادرم پشت سر هم می گفت: «قدم! زود باش. صدایش کن.» به ناچار صدازدم: «آقا... آقا... آقا...» خودم لرزش صدایم را می شنیدم. از خجالت تمام بدنم یخ کرده بود. جوابی نشنیدم. ناچار دوباره طناب را کشیدم و فریاد زدم: «آقا... آقا... آقا صمد! - ...🎈 - ⇦بھنازضرابےزاده🔗 - :)🌸🍃 - ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌ ‌‎┄❁๑📖【📚】📖๑❁┄ ➡️ @montzraan ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌
منټظران حضږٺヅ‌‌‌‌🇵🇸
بسم رب الصابرین #قسمت_بیست_سوم #ازدواج_صوری بالاخره شب تاسوعا شد داشتیم غذاها رو میکشیدیم تو ظر
بسم رب الصابرین دهه اول محرم به لطف خدا و نگاه امام حسین و کمک خیّرها، عالی برگزار شد ماهم خاک شیر شده بودیم امشب شب شام غریبان آقاسیدالشهداست یه بار تو یه مقتلی خوندم عصر عاشورا زمانی که همه مردای کاروان امام شهید میشن اسبها روی پیکرهای پاک شهدای کربلا تاخت و تاز میکنن تازه حرامی ها به فکر غارت کاروان امام میفتن چادرها رو به آتش میکشن و دخترک ها و زنان از ترس حرامی ها و آتش در بیابان کربلا فراری میشن 😭😭 خانم حضرت زینب از صبح عاشورا کم مصیبت ندیده بود حالا شب شام غریبان با حضرت ام کلثوم دو خواهر در بیابان کربلا دنبال بچه ها میگردن چقدر این مصیبت ها برای یه خواهر سخته چقدر برای یه خانم محجبه سخته وسط یه لشگر دشمن بره اسارت حال خانم حضرت زینب تمام بانوان متدین و مومن جهان درک میکنن دهه دوم محرم شروع شد و قرار بود تواین دهه با سارا از بی بی حضرت بگیم البته ۵روز اول مریم انجام میداد ۵روز بعد ما ساعت ۱بود به سمت خونه راه افتادم انقدر خسته بودم باهمون مانتو شلوار خوابیدم گوشیم گذاشتم سرساعت ۵ صبح برای نماز بعد نماز مثل خرس🐻خوابیدم صبح بزور گوشی و مامان بیدار شدم از اونجا که خیلی خسته بودم با آژانس رفتم هئیت 🚕 نام نویسنده:بانو....ش ✋❗️ مدیر @montzraannnn @rang_khodayi ما را به دوستان خود معرفی کنید🍂