eitaa logo
منتظران ظهور
1.8هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
207 فایل
با سلام خدمت کلیه اعضای محترم کانال مردمی #منتظران_ظهور تاسیس ۱۳۹۷/۰۱/۱۱ الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️ یادِ تـــو؛ ابر بهاری‌ست! که بر چشمانم می‌بارد... و هر قطره‌اش،‌ قلبم را پُر از شکوفه می‌کند! وقتی بیایی... فصلِ دنیا؛ همیشه بهار می‌شود! ‌ سلام زیباترین بهار 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤 🆔 @montzran_zohor 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تحدیر%2F_جزء_پانزدهم_قرآن_کریم_.mp3
4.15M
تندخوانی جزء- پانزدهم 🌱ثواب قرائت هر جزء هدیه میڪنیم به مولا و سرورمان حجت بن الحسن🌱 🕊 🌙 🆔 @montzran_zohor 🇮🇷
💠 امام حسن مجتبی علیه السلام: هرکه به حُسن انتخاب خداوند تکیه کند، جز آن وضعی را که خدا برایش برگزیده است، آرزوی داشتن وضعی دیگر نکند. 📚 میزان‌‌الحکمه ج۴ ص۴۷۳ 🌷سالروز ولادت کریم اهل بیت امام حسن مجتبی (ع) مبارک🌷 🆔 @montzran_zohor 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️🔞 برخورد خشن پلیس فرانسه با یک زن بعد این کشور در مورد ایران اظهار نظر میکند کشور 🆔 @montzran_zohor 🇮🇷
راهکار های زندگی موفق در جز پانزدهم 🆔 @montzran_zohor 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️عکس یادگاری و خوش و بش وزرای خارجه ایران، عربستان و چین 🆔 @montzran_zohor 🇮🇷
⭕️نه به آقایی دلار! 🆔 @montzran_zohor 🇮🇷
🔘سه چهارم مردم انگلیس خواسته اند در محیط کاری دست دادن با زنان ممنوع شود 🔹علت اینکه میخواهند دست دادن در محیط کار ممنوع شود آزار های فیزیکی زنان توسط مردان میباشد که با اجرای این طرح برای زنان حریم امن ایجاد خواهد شد.ما هم دعا می‌کنیم این طرح اجرا شود. 🔹کم نیست که زنان غربی برای بهداشت روانی خودشان به تمام ایات دین اسلام عمل کنند.اما مساله اینجاست که زنان غربی پیامد های آزادی پوچ در غرب را چشیده اند اما در ایران عده ای هنوز نمی‌دانند آزادی های پوشش چقدر زن را در معرض خطر قرار میدهد. 🆔 @montzran_zohor 💯
☑️ضیافت ناهار وزرای خارجه ایران، چین و عربستان در پکن 🆔 @montzran_zohor 🇮🇷
منتظران ظهور
✳️منتظران ظهور 🔶تشرف محمد کاظم کریمی ساروقی 🔹قسمت پنجم ⚜....به هر حال اصل قضیه از این قرار بود:
✳️منتظران ظهور 🔶تشرف محمد کاظم کریمی ساروقی 🔹قسمت ششم ⚜گفت: کاظم بیا با هم برویم فاتحه ای در این امامزاده برای آنها بخوانیم. من گفتم: آقا من قبلا به زیارت رفته ام و حالاباید برای بردن علوفه به منزل بروم. فرمود: بسیار خوب این علوفه هارا کنار دیوار بگذار و با ما بیافاتحه ای بخوان. من هم اطاعت کردم و عقب سر آنها حرکت نمودم. آنها به طرف امامزاده رفتند. امامزاده اول را زیارت کردند و فاتحه ای برای آن امامزاده خواندند. و سپس به طرف امامزاده بعدی رفتند. من هم عقب سر آنها به آن امامزاده داخل شدم. در اینجا دیدم آنها چیزهایی می خوانند من متوجه آن نمی شوم. لذا ساکت کنار امامزاده ایستاده بودم. ناگهان چشمم به کتیبه اطراف سقف افتاد دیدم کلماتی از نور آنجا نوشته شده. همان آقای با عظمت رو به من کرد و فرمود: کربلایی کاظم پس چرا چیزی نمی خوانی؟ گفتم: آقا من ملا نرفته ام و سواد ندارم. فرمود: ولی تو باید بخوانی.و سپس نزد من آمد و دست به سینه من گذاشت و محکم فشار داد و گفت: حالا بخوان. گفتم: چه بخوانم؟ فرمود: اینطور بخوان: بسم الله الرحمن الرحیم ان ربکم الله الذی خلق السموات و الارض فی سته ایام ثم استوی علی العرش یغشی اللیل النهار یطلبه حثیثا والشمس والقمر و النجوم مسخرات بامره الا له الخلق و الامر تبارک الله رب العالمين سوره اعراف آیه 53 من این آیه را با چند آیه دیگر که بعد از این آیه هست به همراه آن آقا خواندم. آن آقا همچنان دست به سینه من می کشید تا رسیدم به آخر آیه 59 که با این کلمات آن آيه ختم می شد: انی اخاف علیکم عذاب یوم عظیم من صورتم را بر گرداندم که به آنها چیزی بگویم، ناگهان دیدم کسی آنجا نیست! و از آن آقایی که تا همین لحظه دستش روی سینه من بوده خبری نیست و دیگر از آن نوشته ها هم که روی سقف بود چیزی وجود ندارد. در این موقع دچار ترس ورعب عجیبی شدم و دیگر نفهمیدم چه شد، یعنی بیهوش روی زمین افتاده بودم. نزدیک اذان صبح بود که به هوش آمدم هوا هنوز تاریک بود. جریان روز قبل را هم فراموش کرده بودم. چند دقیقه مثل کسی که از خواب بیدار می شود و نمی داند کجاست نشستم. و به اطرافم نگاه کردم. در بدنم احساس خستگی عجیبی می نمودم. وقتی متوجه شدم در امامزاده هستم به خودم بد وبیراه گفتم و خودم را سرزنش کردم که مگر تو کار وزندگی نداری آخر اینجا چه کار می کنی؟ بالاخره از جا برخاستم و از امامزاده بیرون آمدم و بار علوفه را به دوش گرفتم و به سوی ده حرکت کردم. در بین راه متوجه شدم که کلمات عربی زیادی بلدم. و ناگهان به یاد تشرفی که روز قبل خدمت آن آقا پیدا کرده بودم افتادم، باز ترس و رعب مرا برداشت. ولی این دفعه زود خودم را به منزل رساندم... ادامه دارد.... 📚برگرفته از کتاب ملاقات با امام زمان علیه السلام 🆔 @montzran_zohor 🇮🇷