eitaa logo
منتظران ظهور
3.9هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
14.9هزار ویدیو
245 فایل
با سلام خدمت کلیه اعضای محترم کانال مردمی #منتظران_ظهور تاسیس ۱۳۹۷/۰۱/۱۱ ارتباط @Montzran_zohor1 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼منتظران ظهور 📚 - شما تماس گرفتین؟ - بله جناب سروان، همین ساختمون کناری هستن. توضیح مختصری دادم. - بهتره شما برید داخل و در رو ببندید، به هیچ عنوان مداخله نمیکنید. - چشم. راستش با اون هیبت نیروهای ویژه که فقط تو سریال های پلیسی دیده بودم خودمم ترس برم داشت‌. به سرعت داخل رفتم و آروم در رو بستم. یهو صدای شلیک گلوله و درگیری اومد ظاهرا نیروهای ویژه وارد شده بودن و نگهبانا داشتن شلیک میکردن. صدای شلیک و فریاد نیروهای پلیس و نگهبان ها یه لحظه تمومی نداشت. چند دقیقه بعد درب سوله باز شد و باقی نگهبان ها شروع به شلیک کردن، از بین اون صداها میتونستم صدای فریاد "هوشنگ" که تیر خورد و " فرید خان " که توی اون اوضاع همچنان دستور میداد و توهین میکرد رو هم بشنوم. نتونستم طاقت بیارم و از نردبون بالا رفتم شهریار به سمتم خیز برداشت و گفت : - الان هم نیروهای پلیس و هم گروگانگیر ها حواسشون جمعه، ممکنه ببینن و بهت شلیک کنن، بهتره ما بریم یه گوشه و خودمون رو اصلا نشون ندیم، اینا آدمای خطرناکی هستن، نباید اصلا متوجه بشن ما لو دادیم. نمیدونم چقدر گذشت که با شنیدن صدای اولین گریه از یه بچه ، حالم بهتر شد. پس خداروشکر تونستن نجاتشون بدن. درگیری تا نزدیکی صبح طول کشید و بلاخره نیروهای پلیس تونستن بچه ها رو آزاد کنن و اون ۸ تا قلچماق رو دستگیر کنن. اون زمان دل تو دل من و شهریار نبود خدا میدونه که هر دومون چقدر خوشحال بودیم و از اینکه تونسته بودیم اون بچه های معصوم رو نجات بدیم کیف میکردیم. اما بی خبر بودیم که این اتفاق به ظاهر ساده ، قرار بود زندگی ما رو کاملا دگرگون کنه ... ما نمیدونستیم دنیا برامون چه خواب هایی دیده بود. ادامه دارد ... 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 🆔 @montzran_zohor 💯
🌼منتظران ظهور 📚 سروان کَلهُر گفت : - متاسفانه همینطوره ... البته بازجویی ها هنوز کامل نشده، اما اینطور که ما متوجه شدیم مافیای بزرگتری دستش به این ماجرا آلوده ست. - مافیای بزرگتر از قاچاقچی و کشتن بچه های مظلوم؟؟ - ما تو این سالها خیالمون راحت بود که پرونده هایی این چنینی توی کشور ما باز نشده! اما متوجه شدیم که بصورت نامحسوس بچه های بی سرپرست در حال گم شدن هستن. خداروشکر دیشب این افراد تو محدوده ی شما بودن و تونستیم شناسایی شون کنیم‌. و به زیر شاخه شون برسیم. - جناب سروان ما هنوز منظورتون از مافیای بزرگ رو نفهمیدیم؟ - بچه های بی سرپرست و بی خانمان ، از سراسر جهان شناسایی میشن. بعد از اون به دو دسته تقسیم میشن بچه های بزرگ تر، اعضای حیاتیِ بدنشون قاچاق میشه. بچه های کوچیکتر هم متاسفانه بصورت محافظت شده وارد محیط ایزوله و پنهانی میشن تا آدرنوکروم ازشون استخراج بشه. - آدرنوکروم دیگه چیه؟ - این بچه های طفل معصوم رو بهشون تشنگی و گرسنگی میدن، بعد از اینکه حسابی ضعیف شدن به بدترین و وحشیانه ترین شیوه ی ممکن شکنجه شون میکنن، تجاوز میکنن و اونقدر میترسوننشون تا به حالت مرگ بیفتن، اونوقت خونشون رو که در اون حالت بیشترین میزان آدرنالین رو ترشح میکنه ، استخراج میکنن. حس میکردم هر لحظه ممکنه بالا بیارم، حتی تصورِ همچین شکنجه ای با بچه های به اون کوچیکی حالم رو بد میکرد ... عرق سردی از پیشونیم چکید. شهریار با ناراحتی گفت : - این خونِ کوفتی به چه دردشون میخوره؟ - این خون همون آدرنوکروم هست که به قیمت گزافی توی دنیا بین مافیای این دسته تجارت میشه. - به چه کارشون میاد؟ - میخورن ... افرادی که آدرنوکروم رو میفروشن و میخورن اعتقاد دارن باعث جوانی و جاودانگی میشه ! متاسفانه حتی تو سلبریتی های خارجی هم افرادی هستن که خودشون اذعان کردن با آدرنوکروم جوان و سلامت موندن ... - جوونی به چه قیمتی؟ صدای شهریار با بغض همراه بود ... ادامه دارد ... 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 🆔 @montzran_zohor
🌼منتظران ظهور 📚 - منم علاقه نداشتم دماغ پر از خِل جنابعالی رو نگاه کنم داداش منتها وقتی تو اتاق ۲ متری روبروم نشستی نخوام نگاه هم بکنم قیافه ی منحوست توی چشم و چالمه! مثه این دخترا خودشون رو تو خیابون لخت میکنن و میگن نگاه نکن یکی نیست بهشون بگه ; خب خواهر من ما نمیخوایم نگاه کنیم شما به زور زَلَم زیمبو یه جوری خودت رو درست کردی که بکنی تو چشم و چال ما! اصلاً اگه برای نگاه کردن نیست واسه چی ۸ صبح به غایت ۶ کیلو بتونه کاری کردی😂 شهریار کتری قوری داغونِ عتیقه رو کنار سفره گذاشت و گفت : - پاشو صبحونه بخور خون به مغزت نرسیده داری چرت پرت میگی. سر سفره نشستم و در پنیر رو باز کردم و با دیدن کپکی که روش بود دادم به هوا رفت ...! - ایشاالله نفله بشی تو شهریار! باز کارد پنیر رو توی دهنت کردی؟! تو این بدبختی و بی پولی این دومین قالب پنیره که کپکی میکنه ... شهریار پنیر رو از دستم کشید و گفت : - برو بابا این که کپک نیست ... اصلاَ پنیر از کپک به وجود میاد! تیکه ی کپک زده رو جدا کرد و با اشتیاق از تیکه ی سالم توی نون گذاشت و مشغول خوردن شد! با اکراه پنیر رو برداشتم و یه لقمه خوردم. - پاشو آماده شو که حسابی دیرمون شده، معلوم نیست چقدر باید سر جاده وایسیم تا یکی ما رو سوار کنه! - هی ... خاک تو سر سینگل مون کنن که یه دوس دختر پولدارم نداریم بیاد ما رو سوار کنه و برسونه! با خنده گفتم : - مثلاً چه آپشن جذابی داری که عاشق تو بشه؟ شهریار که نزدیک بود پنیر کپکی رو بخوره ،‌محکم رو دستش زدم و جواب داد؟ - اولاً که مهندس هستم خوشتیپ هم هستم تازه مهم اینه توی یه دانشگاه خوب درس میخونم که اسمش رو بیارم دخترا برام صف میکشن! در حال لباس عوض کردن گفتم : - بریم که دخترای صف کشیده الان دم درن. شهریار شلوار لی رو روی همون شلوارک راه راه پوشید و در حالی که زبونش رو در آورده بود تا زیپ شلوارش رو بکشه گفت : - خدا شاهده که من دیگه به شوگر مامی هم الان راضی ام! هی ... تف به روت دنیا! رتبه دو رقمی کنکور رو ببین به چه بدبختی و فلاکتی رسیده! یهو صدای در زدن های ممتد به در اومد ... با عجله به سمت در رفتیم. شهریار داد زد : - ایشالله قلم بشه اون دستت کم بکوب اومدیم بابا! در رو باز کرد. صدای دخترونه ای با خجالت گفت : - سلام ادامه دارد ... 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 🆔 @montzran_zohor 💯