بسم الله القاصم الجبارین والفاسدین والمنافقین والمنحرفین والقاسطین والمارقین والناکثین
سلام علیکم
❌مرغ همسایه غازه و برای خوردن غاز باید گرین کارت از همسایه گرفت.
1️⃣ خوبه ما ایرانیا ارزش پولمون کمه،
ولی میوه سبد سبد میخریم!
🔺اون غربیها ارزش پولشون زیاده،
ولی میوه یه دونه یه دونه،
یا یه قاچ، یه قاچ میخرن!
2️⃣ما ارزش پولمون کمه،
برنج گونی گونی میخریم!
🔻اونا ارزش پولشون زیاده،
برنج یه کیلو یه کیلو میخرن،
3️⃣ما ارزش پولمون کمه،
عروسی هامون در تالار،
با مهمون های بسیار زیاد،
🔻اونا ارزش پولشون زیاده،
مراسم عروسی را در کلیسا،
با پدر مادر عروس داماد،
4️⃣ما ارزش پولمون کمه،
توی خونه هامون،
فرش موکت و مبل، لوازم خانگی درجه یک داریم.
🔻اونا ارزش پولشون زیاده،
فقط مبل دارن با لوازم خانگی تک نفره قدیمی!
5️⃣ما ارزش پولمون کمه،
از میهمون با پلو کباب، چنجه،
جوجه، تنقلات، میوه، پذیرایی میکنیم.
🔻اونا ارزش پولشون زیاده،
از مهمونشون با یه چای یا قهوه پذیرایی میکنن!
6️⃣ما ارزش پولمون کمه،
فرزندامون را با جهیزیه کامل خونه بخت میفرستیم!
🔻اونا ارزش پولشون زیاده،
عروس، داماد با یه ساک دستی 🧰
لباس، خونه بخت میرن!
7️⃣ما ارزش پولمون کمه،
همه زنان دستبد، گردنبند،
گوشواره و انگشتر طلا دارند؛
🔻اونا ارزش پولشون زیاده،
ولی زنان غربی زیورآلات طلا ندارن!
8️⃣ ما ارزش پولمون کمه،
از پیر و جوون بینی و لب و گونه و...عمل می کنن.
🔻اونا ارزش پولشون زیاده،
پول برای این کارا را نمیدن!
9️⃣ما ارزش پولمون کمه،
در مصرف، دارو، مواد آرایشی، برق، آب بنزین، عمل های زیبایی، رتبه اولیم.
🔺اونا ارزش پولشون زیاده،
در این موارد در رتبه آخرن و...
😍خوش بحالشون که ارزش پولشون بالاس.😍
😝یا خوش بحالمون که کیفیت زندگمون بالاست.😜
😔اینقدر تحت تاثیر القائات احساس بدبختی نباشیم.😔
🖐زنده باد ایران و ایرانی🖐
#باغ_اروپا
#فریب_بزرگ
#خودتحقیری
🇮🇷
13.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
🔴مخالف حضور ایران در سوریه بودم تا اینکه از نزدیک دیدم.
منی که اینقدر عصبی بودم.
چرا باید به این کشورها کمک کنیم.
مگه ما خودمون کم مشکل داریم....
🔺گفتوگو با عوامل ِ
فیلم سینمایی «قلب رقه»
🦋کانال الله اکبر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله القاصم الجبارین والفاسدین والمنافقین والمنحرفین والقاسطین و المارقین والناکثین
سلام علیکم
#توطئه یک توهم نیست!
#نفوذ یک احتمال نیست!
#خیانت یک فرضیه نیست!
🦞🦐🦞صحبتهای ناصر اولیائی یهودی،
در جمع یهودیان ایرانی مقیم آمریکا،
گویای همه چیز است!🦞🦐🦞
😔سادهلوحی است اگر گمان کنیم این شبکه بعد از انقلاب دست از فعالیت مخفیانه خود در اقتصاد، فرهنگ و ... برداشته است!
🌀 رسانه باشیم و در روشنگری لااقل یک نفر شریک باشیم .
کانال ولایت آخرالزمان
27.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
📽 ببینید ...
💠 سرگذشت چهار زن از خیل تمام زنان غیور و شجاعی که راه و رسم مبارزه و مقاومت را به فرزندان خویش آموختهاند؛
و هیچ گاه
از این کار باز ننشستند ...
و هر بار قویتر و استوارتر از دفعه قبل
زندگی را از سر گرفتهاند🌱
و هر زمان که لازم بوده،
برای آزادی و دفاع
از دین و وطن و انسانیت،
دوشادوش مردان جنگیدهاند...
#بانوان_مقاومت
#مجله_مجازی_دختران_باران
✾ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
دوستی می گفت:
👈 در رستوران بودم که میز بغلی توجهم را جلب کرد.
زن و مردی حدود ۴۰ ساله روبهروی هم نشسته بودند؛
و مثل یک دختر و پسر جوان چیزهایی میگفتند:
و زیرزیرکی میخندیدند.
بدم آمد. 😞
با خودم گفتم:
چه معنی دارد؟
شما با این سنتان باید بچه دبیرستانی داشته باشید.
نه مثل بچه دبیرستانیها نامزدبازی و دختربازی کنید.
داشتم چپچپ نگاهشان میکردم؛
که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر پشت خط گفت:
آره عزیزم.
بچهها رو گذاشتیم خونه خودمون اومدیم. واسهشون کتلت گذاشتم تو یخچال.
خوشم آمد. 😍
ذوق کردم.
گفتم چه پدر و مادر باحالی.
چه عشق زندهای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند.
چقدر خوب است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک گردش دوتایی بروند.
چقدر رویایی.
قطعا اگر روزی پدر شدم همین کار را میکنم.
داشتم با لبخند و ذوق نگاهشان میکردم؛
که ناگهان مرد به زن گفت:
پاشو بریم تا شوهرت نفهمیده اومدی بیرون.
اَی تُف 😱
حالم به هم خورد.
زنیکه؟
تو شوهر داری!؟
آنوقت با مرد غریبه آمدی ددر دودور؟
ما خیر سرمان مسلمانیم.
اسلامتان کجا رفته؟
زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی میکنند؟ بیشرفها.
داشتم چپچپ نگاهشان میکردم؛
که مرد بلند شد رفت به سمت صندوق تا پول غذا را حساب کند.
زن هم دنبالش رفت و بلند گفت:
داداش داداش بذار من حساب کنم.
اون دفعه پیش مامان اینا تو حساب کردی.
آخییی. 😌
آبجی و داداش بودن.
الهی الهی.
چه قشنگ.
چه قدر خوبه خواهر و برادر اینقدر به هم نزدیک باشند.
داشتم با ذوق و شوق نگاهشان میکردم؛
و لبخند میزدم؛
که آمدند از کنارم رد شدند؛
و در همان حال مرد با لبخندی شیطنتآمیز گفت:
از کی تا حالا من شدم داداشت؟
زن هم نیشخندی زد و گفت:
اینجوری گفتم :
که مردم فکر کنن خواهر و برادریم.
تو روحتان 😡 .
از همان اول هم میدانستم یک ریگی به کفشتان هست.
زنیکه و مردیکه عوضی،🦀
آشغال بیحیا. 🦂
داشتم چپچپ نگاهشان میکردم؛
که خواستند خداحافظی کنند.
زن به مرد گفت:
به مامان سلام برسون.
مرد هم گفت:
باشه دخترم.
تو هم به نوههای گلم... _
وای خدا.
پدر و دختر بودند. ☺️
پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر میرسید؟ خب با داشتن چنین خانواده دوستداشتنی باید هم جوان بماند.
هرجا هستند سلامت باشند.
اينجا بود كه فهميدم زندگي ديگران به من ربطي ندارد؛👏🌹👏
اگه كمي شعور داشتم؛
مثل بقيه غذامو ميخوردم؛
كه اينجوري سرد نشه!! 👋🌺👋
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
🌸 امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)میفرمایند:
قضاوت از روی ظن وگمان درمورد افراد مورد اطمينان،
دور از عدالت است؛
وباید به قضا و قدر الهی راضی بود؛
وبی جهت قضاوت نکنیم.
حکمت۲۲۰نهج البلاغه🌹🌹🌻🌻
❤️💚🌹🌱🌺🌱🌹💚❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
۱۸ عراقی که با اذان ابراهیم هادی عاقبت بخیر شدند.💚❤️💚
20 آذر سال 60 برای آزادسازی 70کیومتر از منطقه علمیاتی گیلان غرب عملیات شد ؛
رزمندگان اسلام تقریبا همه مناطق را آزاد کرده بودند ...
عراق تلفات سنگینی داده بود ...
یکی از تپه ها که اتفاقا موقعیت مهمی داشت؛
هنوز مقاومت میکرد ؛
بچه ها تلاش کردند آنرا هم آزاد کنند.
در تاریکی صبح روز بعد به سمت تپه حرکت کردیم ؛
نیروهای زیادی از عراق روی تپه مستقر بودند.
با فرماندهان ارتش صحبت کردیم؛
و هر طرحی دادیم به نتیجه نرسید...
ناگهان ابراهیم هادی به سمت تپه عراقی ها حرکت کرد؛
و بعد روی تخته سنگی رو به قبله ایستاد.
و با صدای بلند شروع به اذان گفتن کرد ؛
هر چه داد زدیم که بیا عقب الان تو را میزنند ... فایده نداشت ...
تقریبا اواخر اذان ابراهیم بود؛
که صدای تیر اندازی عراقی ها قطع شده بود ...
ولی همان موقع یک گلوله شلیک و به گردن ابراهیم اصابت کرد ...
خون زیادی از ابراهیم میرفت.
به کمک امدادگر زخم ابراهیم بسته شد ...
در ادامه یکی از بچه ها آمد و گفت:
یک سری از عراقی ها آمده ؛
دستشان را بالا گرفته و دارند تسلیم میشوند ...
فورا گفتم مسلح بیاستید؛
شاید حقه ای باشد ؛
18 عراقی به همراه یک افسر خودشان را تسلیم کردند...
به کمک مترجم از افسر عراقی پرسیدم؛
چقدر نیرو روی تپه هستند؟
گفت هیچی...
ما آمدیم و خودمان را تسلیم کردیم؛
بقیه نیروها را هم فرستادم عقب؛
الان تپه خالیه ...
با تعجب پرسیدم چرا؟
گفت:
چون نمیخواستند تسلیم شوند ...
گفتم یعنی چی؟
افسر عراقی با بغض و اشک در پاسخ گفت:
اًین موذن؟
بعد گفت:
به ما گفته بودن شما مجوس و اتش پرست هستید ...
به ما گفتند:
ما برای اسلام با ایرانی ها میجنگیم.
ماوقتی میدیدم فرماندهانمان مشروب میخورند؛
و اهل نماز نیستند؛
در جنگ با شما دچار تردید شدیم.
امروز وقتی صدای اذان رزمنده شما را شنیدم؛
تمام بدنم لرزید ...
وقتی که نام امیرالمومنین را آورد؛
با خودم گفتم:
تو با برادرانت میجنگی؟
نکند مثل ماجرای کربلا ...
گریه امانش نداد.
بعد گفت:
به نیروهایم گفتم:
من میخواهم تسلیم شوم؛
هر کس میخواهد با من بیاید.
اینها با من آمدند؛
بقیه که نیامدند برگشتند عقب...
آن سربازی هم که به موذن شلیک کرد را هم آورده ام؛
اگر دستور بدهید او را میکشم.
حالا بگویید:
او زنده است یا ...؟
گیج شده بودم ...
گفتم زنده است ...
رفتیم پیش ابراهیم که داخل سنگر بستری بود ...
تمام هجده اسیر آمدند و دست ابراهیم را بوسیدند؛
و رفتند؛
نفر آخر به پای ابراهیم افتاده بود؛
و گریه میکرد؛
و میگفت:
من را ببخش،
من شلیک کردم ...
بغض گلوی من را هم گرفته بود...
از آن ماجرا پنج سال میگذشت ؛
زمستان سال 65 بود؛
و ما درگیر عملیات کربلا5 در شلمچه بودیم ...
کار هماهنگی لشکر با من بود.
برای توجیه بچه های لشکر بدر که همگی از بچه های عرب زبان و عراقی های مخالف صدام بود؛
به مقرشان رفتم.
پس از صحبت با فرماندهان؛
یکی از بچه های لشکر بدر جلو آمده و گفت:
شما در گیلان غرب نبودید؟
گفتم بله...
گفت:
مطلع الفجر یادتان هست؟
ارتفاعات انار تپه آخر؟
گفتم:
خوب؟
گفت هجده عراقی که اسیر شدند یادتان هست؟ گفتم بله ؛
شما؟
با خوشحالی گفت:
من یکی از آنها هستم ...
با تعجب گفتم :
اینجا چه میکنی؟
گفت:
همه ما هجده نفر در این گردان هستیم؛
با ضمانت آیت الله حکیم آزاد شده،
و قرار شده بیاییم؛
با بعثی ها بجنگیم.
گفتم فرمانده تان کجاست:
گفت:
در همین گردان مسئولیت دارد ؛
گفتم:
اسم گردان و نام خودتان را روی این کاغذ بنویس،
بعد از عملیات مفصل میبنمتان...
همینطور که نامها را مینوشت؛
پرسید:
نام موذن شما چه بود؟
یکبار دیگر میخواهیم او را ببینیم ...
بغض گلویم را گرفت؛
گفتم ان شاء الله توی بهشت همدیگر را میبینید...
خیلی حالش گرفته شد ...
وعملیات شروع شد ...
و نبرد ادامه یافت ...
.. اواخر اسفند 65 بود؛
که عملیات به پایان رسید...
رفتم پیش بچه های لشکر بدر ...
از یکی از مسئولین آن سراغ 18 عراقی را با نام هایی که داشتم گرفتم.
گفت این گردان منحل شده ؛
در عملیات آنها جلو پاتک سنگین عراقی ها را گرفتند؛
تلفات سنگینی هم گرفتند؛
ولی عقب نشینی نکردند.
کاغذ نام انها را به او دادم.
چند دقیقه بعد گفت:
همه اینها شهید شده اند ...
ماتم برد ...
دیگر حرفی نداشتم...
با خود فکر میکردم؛
ابراهیم با یک اذان چه کرد ...
یک تپه آزاد شد؛
یک عملیات پیروز شد ...
هم هجده نفر از قعر جهنم به بهشت رفتند ...
❤️💚❤️💚❤️💚❤️
منبع: کتاب سلام بر ابراهیم صفحه 133 تا 139
داماد و پسر مسعود پزشکیان در نشست با تجار و فعالان اقتصادی در عراق
┄┅═✧☫ گونی نیوز ☫✧═┅┄
#گونی_نیوز
داماد اگه داماد رقیب باشه بده
داماد رفیق باشه خوبه تازه بیشتر هم بازی بدین...
نفرت انگیزترین آدمها هم کسانی هستن که استاندارد دوگانه دارن
مخصوصا اگه لباس پیامبر تنشون باشه و برچسب دین داشته باشند...
┄┅═✧☫ گونی نیوز ☫✧═┅┄
#گونی_نیوز