فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲بسم الله الرحمن الرحیم🤲
"اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ
وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً
حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا"
@montzrn313
💠 امام علی علیه السلام:
در جواب شخصى که موعظه و اندرزى از او خواست مى فرماید: از کسانى نباش که بدون عمل امید سعادت اخروى دارد و توبه را با آرزوهاى دور و دراز به تأخیر مى اندازد، درباره دنیا همچون زاهدان سخن مى گوید; ولى در آن همچون دنیاپرستان عمل مى کند. اگر چیزى از دنیا به وى برسد سیر نمى شود و اگر نرسد هرگز قانع نخواهد بود. از شکر آنچه به او داده شده عاجز است; ولى باز هم فزونى مى طلبد. دیگران را از کار بد باز مى دارد ولى خود نهى نمى پذیرد و دیگران را به کار خوب وا مى دارد; ولى خودش به آن عمل نمى کند. صالحان را دوست دارد ولى عمل آنها را انجام نمى دهد و گنهکاران را دشمن مى شمارد ولى یکى از آنهاست. از مرگ به سبب زیادى گناهان متنفر است; اما به اعمالى ادامه مى دهد که مرگ را به سبب آن ناخوش مى دارد.
📚 نهج البلاغه حکمت 150
📚نهج_البلاغه(ادایحقِکلام)👇
#تشرفات (قسمت اول)
#ملاقات_با_امام_زمان_عج
💥دستور ساخت مسجد جمکران💥
شیخ عفیف و صالح حسن بن مثله جمکرانی فرمود: من در شب سه شنبه هفدهم ماه رمضان ۳۹۳هجری قمری در منزل خود در قریه جمکران خوابیده بودم، ناگهان در نیمه های شب، جمعی به در خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند: برخیز که حضرت بقیه الله امام مهدی(علیه السلام)تورا میخواهند. من از خواب برخاستم و آماده می شدم که در خدمتشان به محضر حضرت ولی عصر علیه السلام برسم.
✨💫✨
خواستم در آن تاریکی پیراهنم را بردارم، گویا اشتباه کرده بودم و پیراهن دیگری را برمیداشتم و می خواستم بپوشم، که از خارج منزل از همان جمعیت صدایی آمد که به من میگفت: آن پیراهن تونیست، به تن مکن! تا آنکه پیراهن خودم را برداشتم و پوشیدم، باز خواستم شلوارم را بپوشم، دوباره صدایی از خارج منزل آمد که: آن شلوار تو نیست، نپوش! من آن شلوار را گذاشتم و شلوار خودم را برداشتم و پوشیدم..و بالاخره دنبال کلید در منزل می گشتم، که در را باز کنم و بیرون بروم، صدایی از همانجا آمد، در منزل باز است، احتیاجی به کلید نیست.
✨💫✨
وقتی به در خانه آمدم ، دیدم جمعی از بزرگان ایستاده اند و منتظر من هستند! به آنها سلام کردم ، آنها جواب دادن و به من مرحبا گفتند. من در خدمت آنها به همان جایی که الان مسجد جمکران است ، رفتم. خوب نگاه کردم ، دیدم در ان بیابان تختی گذاشته شده و روی آن تخت فرشی افتاده و بالشهایی گذاشته شده و جوانی تقریبا سی ساله بر ان بالشها تکیه کرده و ...
ادامه دارد...
#تشرفات (قسمت دوم)
#ملاقات_با_امام_زمان_عج
💥دیدم در آن بیابان تختی گذاشته شده و جوانی تقریبا سی ساله بر آن تکیه کرده و پیرمردی در خدمتش نشسته و کتابی در دست گرفته و برای آن جوان می خواند و بیشتر از شصت نفر در اطراف آن تخت مشغول نمازند!.این افراد بعضی لباس سفید دارند و بعضی لباسهایشان سبز است. آن پیرمرد که حضرت «خضر» علیه السلام بود مرا در خدمت آن جوان که حضرت «بقیة الله» ارواحنافداه بود، نشاند و آن حضرت مرا به نام خودم صدا زد.
✨💫✨
و فرمود: «حسن مُثله» می روی به «حسن مسلم» میگویی تو چند سال است، که این زمین را آباد کرده و در آن زراعت میکنی. از این به بعد دیگر حق نداری در این زمین زراعت کنی و آنچه تا به حال از این زمین استفاده کرده ای باید بدهی تا در روی این زمین مسجدی بنا کنیم! و به حسن مسلم بگو: این زمین شریفی است، خدای تعالی این زمین را بر زمینهای دیگر برگزیده است و چون تو این زمین را ضمیمهٔ زمین خود کرده ای خدای تعالی دو پسر جوان تو را از تو گرفت، ولی تو تنبیه نشدی، و اگر از این کار دست نکشی خدا تو را به عذابی مبتلا میکند که فکرش را نکرده باشی.
✨💫✨
من گفتم: ای سید و مولای من، باید نشانه ای داشته باشم، تا مردم حرف مرا قبول کنند و الا مرا تکذیب خواهند کرد. فرمود: ما برای تو نشانه ای قرار می دهیم، تو سفارش ما را برسان و به نزد سیدابوالحسن برو و بگو؛ با تو بیاید و آن مرد را حاضر کند و منافع سالهای گذشته این زمین را از او بگیرد و بدهد ، تا مسجد را بنا کنند و بقیه مخارج مسجد هم از « رهق» به ناحیهٔ اردهال که مِلک ماست بیاورد و مسجد را تمام کنند و نصف «رهق» را وقف این مسجد کردیم تا هر سالی درآمد آن را برای تعمیرات و مخارج مسجد بیاورند و مصرف کنند و به مردم بگو به این مسجد توجه و رغبت زیادی داشته باشند و آن را عزیز دارند...
ادامه دارد...
#تشرفات (قسمت سوم)
#ملاقات_با_امام_زمان_عج
و به مردم بگو : به این مسجد توجه و رغبت زیادی داشته باشند و آن را عزیز دارند و بگو: اینجا چهار رکعت نماز بخوانند که دو رکعت اول به عنوان تحیت مسجد است. و دو رکعت دوم به نیت نماز صاحب الزمان(علیه السلام) بخوانند...وقتی این سخنان را شنیدم با خودم گفتم: که محل مسجدی که متعلق به حضرت صاحب الزمان(علیهالسلام) است همان جائی است که آن جوان با چهاربالش نشسته است. به هر حال حضرت بقیةالله (علیهالسلام) به من اشاره فرمودند که مرخصی!
✨💫✨
من از خدمتش مرخص شدم، وقتی مقداری راه به طرف منزلم در جمکران رفتم، دوباره مرا صدا زدند و فرمودند: در گله گوسفندان « جعفر کاشانی چوپان» بُزی است که تو باید آن را بخری، اگر مردم ده جمکران پولش را دادند بخر و اگر هم آنها پولش را ندادند، باز هم از پول خودت آن بز را بخر و فرداشب که شب هیجدهم ماه مبارک رمضان اسیت، آن بز را در اینجا بکش و گوشتش را اگر به هر بیماری که مرضش سخت باشد و یا هر علت دیگری که داشته باشد ، بدهی خدای تعالی او را شفا میدهد و آن بز ابلق، موهای زیادی دارد و هفت علامت دیگر در طرف دیگر اوست.
✨💫✨
باز من مرخص شدم و رفتم، دوباره مرا صدا زدند و فرمودند: ما هفتاد روز، یا هفت روز دیگر در اینجا هستیم. (اگر بر هفت روز حمل کنی شب بیست و سوم می شود و شب قدر است و اگر حمل بر هفتاد روز کنی شب بیست و پنجم ذیقعده است، که شب بسیار بزرگی است.) بهرحال مرتبه سوم از خدمتشان مرخص شدم و به منزل رفتم و تا صبح در فکر این جریان بودم. صبح نمازم را خواندم و به نزد «علی منذر» رفتم و قصه را برای او نقل کردم و علامتی که از امام زمان باقی مانده بود در محل مسجد فعلی زنجیرها و میخهایی بود که در آنجا ظاهر بود، دیدیم...
ادامه دارد..
#تشرفات (قسمت چهارم)
#ملاقات_با_امام_زمان_عج
سپس با هم خدمت «سید ابوالحسن الرضا» رفتیم وقتی به در خانه آن سید جلیل رسیدیم، دیدیم خدمتگزارانش منتظر ما هستند. اول از من پرسیدند: تو اهل جمکرانی؟ گفتم: بله. گفتند: سید ابوالحسن از سحرگاه منتظر شماست. من خدمتش رسیدم سلام کردم، جواب خوبی به من داد و به من احترام گذاشت و قبل از آنکه من چیزی بگویم فرمود: ای حسن مثله شب گذشته در عالم رؤیا شخصی به من گفت: مردی از جمکران به نام حسن مثله نزد تو میآید، هرچه گفت حرفش را قبول کن و به او اعتماد نما که سخن او سخن ماست و باید حرف او را رد نکنی ، من ازخواب بیدارشدم و از آن ساعت تا به حال منتظر تو هستم.
✨💫✨
من جریان را مشروحا به ایشان گفتم. او دستور داد اسبها را زین کنند و ما سوار شدیم و با هم حرکت کردیم و به نزدیک ده جمکران رسیدیم، «جعفرچوپان» را دیدیم که با گلهٔ گوسفندانش در کنار راه بود ، من میان گوسفندان او رفتم، دیدم آن بز با جمیع خصوصیاتی که فرموده بودند در عقب گلهٔ گوسفندان میآید، آن را گرفتم و تصمیم داشتم پول آن را بدهم و بز را ببرم، جعفرچوپان قسم خورد که من تا به امروز این بز را در میان گوسفندانم ندیده بودم وامروز هم هر چه خواستم او را بگیرم نتوانستم، ولی نزد شما آمد و آن را گرفتید و این بز مال من نیست. من بز را به محل مسجد فعلی بردم و آن را طبق دستوری که فرموده بودند کشتم.
✨💫✨
و سید ابوالحسن الرضا دستور فرمودند که: حسن مسلم را حاضر کنند و مطلب را به او فرمودند و او هم منافع سالهای گذشته زمین را پرداخت و زمین مسجد را تحویل داد. مسجد را ساختند و سقف آن را با چوب پوشانیدند و سید ابوالحسن الرضا آن زنجیرها و میخهائی که در آن زمین باقی مانده بود، در منزل خود گذاشت و به وسیلهٔ آن بیمارها شفا پیدا میکردند. منهم از گوشت آن بز به هر مریضی که دادم شفا یافت. سید ابوالحسن الرضا آن زنجیرها و میخها را در صندوقی گذاشته بود و ظاهرا بعد از وفاتش وقتی فرزندانش می روند که مریضی را با آنها استشفا کنند می بینند که مفقود شده است!
(این بود قضیه ساختمان مسجد جمکران)
📗ملاقات با امام زمان ص ۱۶