- [ ⛓🖤 ]

اوخودِعشق‌است..! ‌‌‌‌‌ [ساخت‌خود]

- ای صنما، ای خدای همه‌ی با جنما - اونکه میمیره برا تو منما، ای صنما ای صنما - رقیه‌جان، ای سه‌ساله‌ی بزرگ خانِدان، جانم عمه‌جان صاحب‌الزمان [به‌وقت‌مداحی]

- گذرم تا به در ِخانه‌ات افتاد حُسین ؛ خانه آباد شدم ، خانه‌ات آباد حُسین . . !

- شیرین‌ترین عبادتمان گریه کردن است ؛ از ما مَکن دریغ ، همین اشک ِشور را . . [ نگارخانه ]

- امروز که تو خونه‌مون روضه داشتیم دو.سه‌تا بچه خیلی داشتن شلوغ میکردن ، تمرکز ِخانمارو بهم میزدن . بردمشون اتاقم جلوشون اسباب‌بازی ریختم ولی باز دیدم واینمیسن ؛ باید بالا سرشون وایمیستادم حواسشون‌رو پرت میکردم که نخوان برن سالن و حواس خانما پرت نشه . . شروع کردم ازشون سوال پرسیدن‌که : میدونین‌ واسه چی اینجایین ؟ گفتن ، چون اینجا روضه‌امام‌حسین‌ ِ ! گفتم چقدر امام‌حسین‌و دوست دارین ؟ یکی‌شون گف زیااد ! اون‌یکی‌شونم گف پنجاه‌هزارتا ! حالا الان اونا شروع کرده بودن مسابقه بدن که کدوم یکی‌شون بیشتر امام‌حسین‌‌و دوست داره ! وسط دعواشون گفتم حالا چرا امام‌حسین‌ ُدوست دارین ؟؟ اونی که گفته‌ بود زیااد ساکت شد و گفت : [ ' چون‌خیلی‌گَشنگه' ] - { خواستم بگم انشالله همیشه نوکر ِدر ِخونه‌ت باشیم ، امام‌حسین ِگَشنگ ِبچه‌ها !'🤍 } | تاریخ - ۶ مرداد ۱۴۰۳ ۲۱ محرم‌الحرام | [ خودنوشت ]

- نمایی از رفیق ِواقعی . .

- [ 🧷🖤 ]

یا هرکه نگاهش به تو افتاد چنین شد ؟! ‌ ‌‌‌‌ [ساخت‌خود]

- بهشت روی زمین حرم چه خوبه اربعین حرم

-🧷📜 ؛ - ارزش هر آدمی به باورهایش است . - آن روز است که نسبت آن فرد به باورهایش معلوم می‌شود . . ! [تیکه‌ی‌کتاب]

- اللهم‌الجعل‌محیای‌محیای‌من ! [ساخت‌خود]

- شبا وقتی بی‌مهتابم . . - اگه عمه نبود منم میموندم تو بیابون ؛ - بابایی کمک، درد داره کتک (:💔″ ″بانوای‌سید‌رضا‌نریمانی″ [به‌وقت‌مداحی]

- مگه میشه کسی قتلگاه و ببینه و جون نده ؟!

- [ 🧷💔 ]

- تو نهایت عشقی . . !

- [ 🧷🖤 ]

عاشقان با مرگ اما زنده‌تر خواهند شد . . ! [ساخت‌خود]

- خوش‌ترین لبخند چیست ؟ گفت :لبخندی که عشقِ‌سربلند ، وقت ِمُردن بر لب ِمَردان نشاند . . !

- آنقدر توان در بدن مختصرت نیست ؛ آنقدر که حال زدن بال و پرت نیست . . !

- بر شانه بینداز خودت را که نیفتی ؛ حالا که توانایی از این بیشترت نیست . . !

- فرمود: حسینم، به خدا مسخره کردند ؛ گفتند: مگر صاحب کوثر پدرت نیست ؟!

- گفتی که مکِش منّت این حرمله ها را ؛ حیف از تو و دریای غرور پسرت نیست ؟!

- حالا که مرا می بری از شیر بگیری ، یک لحظه ببین مادر من پشت سرت نیست ؟!

- تو مثل علی اکبری و جذب خدایی ؛ آنقدر که از دور و برت هم خبرت نیست . . !

- آنقدر در آن لحظه سرت گرم خدا بود ، که هیج خبردار نگشتی که سرت نیست . . !

- این بار نگه دار سرت را که نیفتد ؛ حالا که توانایی از این بیشترت نیست . . !