امروز انقدر چپ و راست دارم به فرفریا برمیخورم که اصلا نشون از شرایط نرمال نداره.
زشت میشه اگه بپرسم ببخشید جناب شما موهاتون نچراله؟؟
میپرسم بابا کی به کیه اصلا.
امروز پاییز نبود ولی عمیقا پاییزی بود
از اون روزای ابری نیمهسرد که مست و خراب و دلخستشونم، که شبش برسی خونه از خستگی بدنت التماس کنه برای خواب ولی با ترکیب "هاتچاکلت و بارون" مواجهشی و بگی بیخیال خواب، بیا به بوی هاتچاکلت، بوی کاغذای ورق نخورده کتابایی که دارن روی هم خاک میخورنم اضافه کنیم، راستی آوات چیشد؟ اما؟ تام؟ اوه باربارا، باربارا:))) باربارا چیشد؟ تو راهه یا منتظره؟؟
بر فرض محال که تو راهه، از قهوهخونه ونگوگ چطور دل بکنیم و بریم سراغش؟؟ از همهمه ها و مشتایی که فرود میان روی میز چوبی و لیوانایی که خالی میشن روی چوب، از رقصهای دیوانه وار بیریتم با چاشنی اسکاتلند چطور؟؟
ولی قهوهخونه ونگوگ، کجا و باربارا و اراده بیمنطق من که نادر ظهور میکنه کجا؟؟
منتظر بخواب باربارا، نهایتش کنار زدن تار ِ مو از روی پیشونی با انگشتای کشیده اس.