نهفتهام به خموشی خیالِ روی تو را
مباد کَز نفسم بشنوند بوی تو را...
#حزین_لاهیجی
- @Moqlgh
خندههایی بود، اما بیسبب نشکفته ماند
بغضهایی بود، اما با فروخوردن گذشت...
#مهدی_شهابی
- @Moqlgh
در قـنـوت ِخود
دعا ڪردم فراموشت ڪنم ..!
حاجتم در سجده
امـا دیدن ِروی ِتـو شد ..!
#امیر_اکبرزاده
- @Moqlgh
کاش می شد تمامِ آدم های غمگین و تنهایِ جهان را در آغوش کشید
برایشان چای ریخت؛
کنارشان نشست و با چند کلامِ ساده ، به لحظاتشان رنگِ آرامش پاشید و حالشان را خوب کرد...
کاش می شد این را قاطعانه و آرام در گوشِ تمامِ آدمها گفت:
که غم و اندوه ، رفتنی است و روزهای خوب در راهاند؛
که حال همهمان خوب خواهد شد(:
#نرگس_صرافیان
- @Moqlgh
شکوفهها هر بهار
به درخت بازمیگردند
گلهای آبی کوچک
به باغچه
اگر درختی بودم
باغچهای
یا لطافت نامرئی هوا
شاید تو نیز بازمیگشتی
در یک بهار
در یک بهار
#صدیق_قطبی
#عید_نوروز
- @Moqlgh
راه در جنگل اوهام گم است
سینه بگشای چو دشت
اگرت پرتو خورشید حقیقت باید
وقتی از جنگل گم
پا نهادی بیرون
و رها گشتی
از آن گره کور گمار
ناگهان آبشاری از نور
بر سرت میریزد
و آسمان
با همه پهناوری بیمرزش
در تو میآمیزد
ای فراز آمده از جنگل کور
هستی روشن دشت
آشکارا بادت
بر لب چشمه خورشید زلال
جرعه نور گوارا بادت
#هوشنگ_ابتهاج
- @Moqlgh
بهار آمد، گل و نسرین نیاورد
نسیمی بوی فروردین نیاورد
پرستو آمد و از گل خبر نیست
چرا گل با پرستو همسفر نیست؟
چه افتاد این گلستان را، چه افتاد؟
که آیین بهاران رفتش از یاد
چرا مینالد ابر برق در چشم
چه می گرید چنین زار از سر خشم؟
چرا خون می چکد از شاخه ی گل
چه پیش آمد؟ کجا شد بانگ بلبل؟
چه درد است این؟ چه درد است این؟ چه درد است؟
که در گلزار ما این فتنه کردست؟
چرا در هر نسیمی بوی خون است؟
چرا زلف بنفشه سرنگون است؟
چرا سر برده نرگس در گریبان؟
چرا بنشسته قمری چون غریبان؟
چرا پروانگان را پر شکسته ست؟
چرا هر گوشه گرد غم نشسته ست؟
چرا مطرب نمی خواند سرودی؟
چرا ساقی نمی گوید درودی؟
چه آفت راه این هامون گرفته ست؟
چه دشت است این که خاکش خون گرفته ست؟
چرا خورشید فروردین فروخفت؟
بهار آمد گل نوروز نشکفت
مگر خورشید و گل را کس چه گفته ست؟
که این لب بسته و آن رخ نهفته ست؟
مگر دارد بهار نورسیده
دل و جانی چو ما در خون کشیده؟
مگر گل نو عروس شوی مرده ست
که روی از سوگ و غم در پرده برده ست؟
مگر خورشید را پاس زمین است؟
که از خون شهیدان شرمگین است
بهارا، تلخ منشین،خیز و پیش آی
گره وا کن ز ابرو،چهره بگشای
بهارا خیز و زان ابر سبک رو
بزم آبی به روی سبزه ی نو
سر و رویی به سرو و یاسمن بخش
نوایی نو به مرغان چمن بخش
بر آر از آستین دست گل افشان
گلی بر دامن این سبزه بنشان
گریبان چاک شد از ناشکیبان
برون آور گل از چاک گریبان
نسیم صبحدم گو نرم برخیز
گل از خواب زمستانی برانگیز
بهارا بنگر این دشت مشوش
که می بارد بر آن باران آتش
بهارا بنگر این خاک بلاخیز
که شد هر خاربن چون دشنه خون ریز
بهارا بنگر این صحرای غمناک
که هر سو کشته ای افتاده بر خاک
بهارا بنگر این کوه و در و دشت
که از خون جوانان لاله گون گشت
بهارا دامن افشان کن ز گلبن
مزار کشتگان را غرق گل کن
بهارا از گل و می آتشی ساز
پلاس درد و غم در آتش انداز
بهارا شور شیرینم برانگیز
شرار عشق دیرینم برانگیز
بهارا شور عشقم بیشتر کن
مرا با عشق او شیر و شکر کن
گهی چون جویبارم نغمه آموز
گهی چون آذرخشم رخ برافروز
مرا چون رعد و توفان خشمگین کن
جهان از بانگ خشمم پر طنین کن
بهارا زنده مانی، زندگی بخش
به فروردین ما فرخندگی بخش
هنوز اینجا جوانی دلنشین است
هنوز اینجا نفس ها آتشین است
مبین کاین شاخه ی بشکسته خشک است
چو فردا بنگری، پر بید مشک است
مگو کاین سرزمینی شوره زار است
چو فردا در رسد، رشک بهار است
بهارا باش کاین خون گل آلود
بر آرد سرخ گل چون آتش از دود
بر آید سرخ گل، خواهی نخواهی
وگر خود صد خزان آرد تباهی
بهارا، شاد بنشین، شاد بخرام
بده کام گل و بستان ز گل کام
اگر خود عمر باشد، سر بر آریم
دل و جان در هوای هم گماریم
میان خون و آتش ره گشاییم
ازین موج و ازین توفان برآییم
دگربارت چو بینم، شاد بینم
سرت سبز و دل آباد بینم
به نوروز دگر، هنگام دیدار
به آیین دگر آیی پدیدار
#هوشنگ_ابتهاج
#عید_نوروز
- @Moqlgh
کمترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نانی باید
و آنگاه آوازی ..
#شفیعی_کدکنی
#عید_نوروز
- @Moqlgh
و تو هم روزی پیر میشوی اما من، پیرتر از این نخواهم شد. در لحظه ای از عمرم متوقف شدم. منتظرم بیایی و از برابر من بگذری. زیبا، پیر شده ای. آراسته به نوری.. که از تاریکی من دریغ کرده ای!
#شمس_لنگرودی
#عید_نوروز
- @Moqlgh