eitaa logo
| مُغْݪَقْ |
304 دنبال‌کننده
244 عکس
79 ویدیو
0 فایل
[🖤📓‌‌] مُغْلَقْ: بسته و نامفهوم... - زندگیٺ توۍ چۍ خلاصہ میشه؟! + شعر! . میخونیم https://abzarek.ir/service-p/msg/1496174 حمایتی نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
خنده‌هایی بود، اما بی‌سبب نشکفته ماند بغض‌هایی بود، اما با فروخوردن گذشت... - @Moqlgh
در قـنـوت ِخود دعا ڪردم فراموشت ڪنم ..! حاجتم در سجده امـا دیدن ِروی ِتـو شد ..! - @Moqlgh
کاش می شد تمامِ آدم های غمگین و تنهایِ جهان را در آغوش کشید برای‌شان چای ریخت؛ کنارشان نشست و با چند کلامِ ساده ، به لحظاتشان رنگِ آرامش پاشید و حالشان را خوب کرد.‌.. کاش می شد این را قاطعانه و آرام در گوشِ تمامِ آدم‌ها گفت: که غم و اندوه ، رفتنی است و روزهای خوب در راه‌اند؛ که حال همه‌مان خوب خواهد شد(: - @Moqlgh
من که زِجانْ بُبْریده‌اَم چون گُلْ قَبا بِدْریده‌ام زان رو شُدم که عقلِ منْ با جانِ من بیگانه شُد - @Moqlgh
عیدتون مبارڪ ممبرهای با معرفت مغلق🌿'
شکوفه‌ها هر بهار به درخت بازمی‌گردند گل‌های آبی کوچک به باغچه‌ اگر درختی بودم باغچه‌‌ای یا لطافت نامرئی هوا شاید تو نیز بازمی‌گشتی در یک بهار در یک بهار - @Moqlgh
راه در جنگل اوهام گم است سینه بگشای چو دشت اگرت پرتو خورشید حقیقت باید وقتی از جنگل گم پا نهادی بیرون و رها گشتی از آن گره کور گمار ناگهان آبشاری از نور بر سرت می‌ریزد و آسمان با همه پهناوری بی‌مرزش در تو می‌آمیزد ای فراز آمده از جنگل کور هستی روشن دشت آشکارا بادت بر لب چشمه خورشید زلال جرعه نور گوارا بادت - @Moqlgh
بهار آمد، گل و نسرین نیاورد نسیمی بوی فروردین نیاورد پرستو آمد و از گل خبر نیست چرا گل با پرستو همسفر نیست؟ چه افتاد این گلستان را، چه افتاد؟ که آیین بهاران رفتش از یاد چرا می‌نالد ابر برق در چشم چه می گرید چنین زار از سر خشم؟ چرا خون می چکد از شاخه ی گل چه پیش آمد؟ کجا شد بانگ بلبل؟ چه درد است این؟ چه درد است این؟ چه درد است؟ که در گلزار ما این فتنه کردست؟ چرا در هر نسیمی بوی خون است؟ چرا زلف بنفشه سرنگون است؟ چرا سر برده نرگس در گریبان؟ چرا بنشسته قمری چون غریبان؟ چرا پروانگان را پر شکسته ست؟ چرا هر گوشه گرد غم نشسته ست؟ چرا مطرب نمی خواند سرودی؟ چرا ساقی نمی گوید درودی؟ چه آفت راه این هامون گرفته ست؟ چه دشت است این که خاکش خون گرفته ست؟ چرا خورشید فروردین فروخفت؟ بهار آمد گل نوروز نشکفت مگر خورشید و گل را کس چه گفته ست؟ که این لب بسته و آن رخ نهفته ست؟ مگر دارد بهار نورسیده دل و جانی چو ما در خون کشیده؟ مگر گل نو عروس شوی مرده ست که روی از سوگ و غم در پرده برده ست؟ مگر خورشید را پاس زمین است؟ که از خون شهیدان شرمگین است بهارا، تلخ منشین،خیز و پیش آی گره وا کن ز ابرو،چهره بگشای بهارا خیز و زان ابر سبک رو بزم آبی به روی سبزه ی نو سر و رویی به سرو و یاسمن بخش نوایی نو به مرغان چمن بخش بر آر از آستین دست گل افشان گلی بر دامن این سبزه بنشان گریبان چاک شد از ناشکیبان برون آور گل از چاک گریبان نسیم صبحدم گو نرم برخیز گل از خواب زمستانی برانگیز بهارا بنگر این دشت مشوش که می بارد بر آن باران آتش بهارا بنگر این خاک بلاخیز که شد هر خاربن چون دشنه خون ریز بهارا بنگر این صحرای غمناک که هر سو کشته ای افتاده بر خاک بهارا بنگر این کوه و در و دشت که از خون جوانان لاله گون گشت بهارا دامن افشان کن ز گلبن مزار کشتگان را غرق گل کن بهارا از گل و می آتشی ساز پلاس درد و غم در آتش انداز بهارا شور شیرینم برانگیز شرار عشق دیرینم برانگیز بهارا شور عشقم بیشتر کن مرا با عشق او شیر و شکر کن گهی چون جویبارم نغمه آموز گهی چون آذرخشم رخ برافروز مرا چون رعد و توفان خشمگین کن جهان از بانگ خشمم پر طنین کن بهارا زنده مانی، زندگی بخش به فروردین ما فرخندگی بخش هنوز اینجا جوانی دلنشین است هنوز اینجا نفس ها آتشین است مبین کاین شاخه ی بشکسته خشک است چو فردا بنگری، پر بید مشک است مگو کاین سرزمینی شوره زار است چو فردا در رسد، رشک بهار است بهارا باش کاین خون گل آلود بر آرد سرخ گل چون آتش از دود بر آید سرخ گل، خواهی نخواهی وگر خود صد خزان آرد تباهی بهارا، شاد بنشین، شاد بخرام بده کام گل و بستان ز گل کام اگر خود عمر باشد، سر بر آریم دل و جان در هوای هم گماریم میان خون و آتش ره گشاییم ازین موج و ازین توفان برآییم دگربارت چو بینم، شاد بینم سرت سبز و دل آباد بینم به نوروز دگر، هنگام دیدار به آیین دگر آیی پدیدار - @Moqlgh
کمترین تحریری از یک آرزو این است آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی .. - @Moqlgh
و تو هم روزی پیر می‌شوی اما من، پیرتر از این نخواهم شد. در لحظه ای از عمرم متوقف شدم. منتظرم بیایی و از برابر من بگذری. زیبا، پیر شده ای. آراسته به نوری.. که از تاریکی من دریغ کرده ای! - @Moqlgh
هوای روی تو دارم نمی‌گذارندم مگر به کوی تو این ابرها ببارندم مرا که مست توام این خمار خواهد کشت نگاه کن که به دست که می‌سپارندم مگر در این شب دیر انتظارِ عاشق‌کُش به وعده‌های وصال تو زنده دارندم غمم نمی‌خورد ایام و جای رنجش نیست هزار شکر که بی غم نمی‌گذارندم سری به سینه فرو برده‌ام مگر روزی چو گنج گم‌شده زین کنج غم برآرندم چه باک اگر به دل بی‌غمان نبردم راه غم شکسته‌دلانم که می‌گسارندم من آن ستارۀ شب زنده‌دار امیدم که عاشقان تو تا روز می‌شمارندم چه جای خواب که هر شب محصّلان فراق خیال روی تو بر دیده می‌گمارندم هنوز دست نَشسته‌ست غم ز خون دلم چه نقش‌ها که ازین دست می‌نگارندم کدام مست، می از خون سایه خواهد کرد که همچو خوشۀ انگور می‌فشارندم (: - @Moqlgh