شهر خاموش من! آن روح بهارانت کو؟
شـور و شـیدائی وانـبوه هـزارانت کو؟
میخزَد در رگِ هر برگِ تو خوناب خزان
نکهتِ صبـحدم و بوی بهارانت کو؟
کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیههی اسب و هیاهوی سوارانت کو
زیر سرنیزهِ تاتار چه حالی داری؟
دل پولادوشِ شیر شکارانت کو؟
سوت وکورست شب ومیکده ها خاموشند
نعره و عربدهی باده گسارانت کو؟
چهرهها درهم و دلها همه بیگانه زهم
روز پیوند و صفای دل یارانت کو؟
آسمانت همه جا سقف یکی زندان است
روشنای سحَرِ این شب تارانت کو؟
#شفیعی_کدکنی
- @Moqlgh
خاطرنشان شود به تو تاثیرِ تیرِ آه
روزی که پشتِ طاقتِ عاشق کمان شود
#کلیم_کاشانی
- @Moqlgh
هنوز اگر تو بیایی، دوباره میشوم آغاز
اگرچه خسته تر از آفتاب بر لب بامم!
#حسین_منزوی
- @Moqlgh
«میبوسمت
و ماه میشوم
بر سینهی تو
آویخته به زنجیری که
دستهای من است…»
#عباس_معروفی
- @Moqlgh
نه تنها او را میخواستم، بلکه تمام ذرات تنم ذرات تن او را لازم داشت، فریاد میکشید که لازم دارد. و آرزوی شدیدی میکردم که با او در یک جزیره گمشدهای باشم که آدمیزاد در آنجا وجود نداشته باشد، آرزو میکردم که یک زمین لرزه یا طوفان و یا صاعقهٔ آسمانی همه این رجالهها که پشت دیوار اتاقم نفس میکشیدند، دوندگی میکردند، کیف میکردند همه را میترکاند و فقط من و او میماندیم.
آرزو میکردم که یک شب را با او بگذرانم و با هم در آغوش هم میمردیم...
#صادق_هدایت
- @Moqlgh
سخت میخواهم که در آغوش تنگ آرم تو را
هر چقدر افشردهای دل را، بیفشارم تو را
#صائب_تبریزی
- @Moqlgh
یا به آهِ نیمهشب ، یا از دعا ، یا از نگاه
هرچه باشد ، در دل سختت اثر خواهیم کرد ..
#ملکالشعرای_بهار
- @Moqlgh
برای آرزوهای محال خویش میگریم
اگر اشکی نمانَد، در خیال خویش میگریم
شب دل کندنت می پرسم آیا باز میگردی؟
جوابت هرچه باشد، بر سوال خویش میگریم
نمی دانم چرا اما به قدری دوستت دارم
که از بیچارگی گاهی به حال خویش میگریم :)
اگر جنگیده بودم، دستِکم حسرت نمی خوردم
ولی من بر شکست بی جدال خویش میگریم!
به گردم حلقه میبندند یاران و نمیدانند
که من چون شمع هرشب بر زوال خویش میگریم
نمیگریم برای عمر از کف رفتهام، اما
به حال آرزوهای محال خویش میگریم...
#فاضل_نظری
- @Moqlgh