eitaa logo
| مُغْݪَقْ |
304 دنبال‌کننده
244 عکس
79 ویدیو
0 فایل
[🖤📓‌‌] مُغْلَقْ: بسته و نامفهوم... - زندگیٺ توۍ چۍ خلاصہ میشه؟! + شعر! . میخونیم https://abzarek.ir/service-p/msg/1496174 حمایتی نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
دارم دنبال دوست می‌گردم؛ کسی که بشود با او مسیرهای طولانی را قدم زد و از هر دری سخنی گفت و سخنی شنید و از نگرانی‌ها حرف زد و آرام‌تر شد، بی‌آن‌که قضاوتی، پوسته‌ی ظریف اعتماد آدمی را تهدید کند. کسی که پیچ و خم‌های این آدمِ خسته از رنج‌های انسان بودن را بلد باشد، عاشق باشد، آگاه باشد، امین باشد، و دلسوز... دارم دنبال دوست می‌گردم. دلم قدم زدن با چاشنیِ یک گفتگوی بالغانه و آگاهانه و عمیق می‌خواهد. دلم می‌خواهد از این تنهاییِ فربه و لایه لایه، به امنیتِ دستان یک انسان امین و رفیق و آگاه پناه ببرم. کسی که حضورش، پلی برای ارتقای جهان من باشد و حضورم، حال جهان او را بهتر کند. دارم دنبال دوست می‌گردم، که تنهایی نمی‌توان قدرتمندانه در برابر سرسختی‌های جهان ایستاد و همه چیز را تاب آورد... من تازه فهمیده‌ام که حضور حداقل یک رفیق حقیقی، برای هر انسانی الزامی‌ست، برای خوب بودن، انگیزه داشتن، رشد کردن، حرف زدن، شنیدن، قدم زدن و آرام شدن... از کالبد تنهایی‌ام زده‌ام بیرون، درمانده و ناگزیر در تاریکی راه افتاده‌ام، دارم دنبال دوست می‌گردم... - @Moqlgh
ليک بر ديوار سخت سينه‌ام با خشم ناشناسی مشت می کوبد باز کن در، اوست باز کن در، اوست! - @Moqlgh
در خلوت و تنهایی اگر فعلِ حرام است در دنج ترین جای خیابان بغلم کن! - @Moqlgh
Mehdi Jahani4_5940710948925869426.mp3
زمان: حجم: 8.4M
تو نابودم کنی،دودم کنی باز پیشته قلبم! - @Moqlgh
خواب نمیبرد مرا، یار نمیخرد مرا مرگ نمیدرد مرا، آه چه بی بَها شدم.. - @Moqlgh
سر گشته محضیم و در این وادی حیرت عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم! - @Moqlgh
مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبار آلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور مرگ من روزی فرا خواهد رسید روزی از این تلخ و شیرین روزها روز پوچی همچو روزان دگر سایه ای ز امروز ها ، دیروزها دیدگانم همچو دالانهای تار گونه هایم همچو مرمرهای سرد ناگهان خوابی مرا خواهد ربود من تهی خواهم شد از فریاد درد می خزند آرام روی دفترم دستهایم فارغ از افسون شعر یاد می آرم که در دستان من روزگاری شعله می زد خون شعر خاک می خواند مرا هر دم به خویش می رسند از ره که در خاکم نهند آه شاید عاشقانم نیمه شب گل به روی گور غمناکم نهند بعد من ناگه به یکسو می روند پرده های تیرهٔ دنیای من چشمهای ناشناسی می خزند روی کاغذها و دفترهای من در اتاق کوچکم پا می نهد بعد من ، با یاد من بیگانه ای در بر آیینه می ماند به جای تار مویی ، نقش دستی ، شانه ای می رهم از خویش و می مانم ز خویش هر چه بر جا مانده ویران می شود روح من چون بادبان قایقی در افقها دور و پنهان میشود می شتابند از پی هم بی شکیب روزها و هفته ها و ماه ها چشم تو در انتظار نامه ای خیره می ماند به چشم راه ها لیک دیگر پیکر سرد مرا می فشارد خاکِ دامنگیر خاک بی تو دور از ضربه های قلب تو قلب من می پوسد آنجا زیر خاک بعد ها نام مرا باران و باد نرم می شویند از رخسار سنگ گور من گمنام می ماند به راه فارغ از افسانه های نام و ننگ - بعد ها.. - @Moqlgh
گفتی چه شود گر بشود فاصله‌ها کم دیدی که شد اما نشد آخر گله‌ها کم بین تو و من رغبت دیدار نمانده‌است هم فاصله‌ها کم شده، هم حوصله‌ها کم از عشق بپرهیز که صد راهزن اینجاست آیند به این گردنه ‌ها قافله ها کم هرچند که از شهر خودم کوچ نکردم در بی وطنی نیستم از چلچله ها کم از عشق همین بس که معمای شگفتی‌ست ای عقل بگو با من از این مسئله ها کم:) @Moqlgh