دارم دنبال دوست میگردم؛ کسی که بشود با او مسیرهای طولانی را قدم زد و از هر دری سخنی گفت و سخنی شنید و از نگرانیها حرف زد و آرامتر شد، بیآنکه قضاوتی، پوستهی ظریف اعتماد آدمی را تهدید کند.
کسی که پیچ و خمهای این آدمِ خسته از رنجهای انسان بودن را بلد باشد، عاشق باشد، آگاه باشد، امین باشد، و دلسوز...
دارم دنبال دوست میگردم. دلم قدم زدن با چاشنیِ یک گفتگوی بالغانه و آگاهانه و عمیق میخواهد. دلم میخواهد از این تنهاییِ فربه و لایه لایه، به امنیتِ دستان یک انسان امین و رفیق و آگاه پناه ببرم. کسی که حضورش، پلی برای ارتقای جهان من باشد و حضورم، حال جهان او را بهتر کند.
دارم دنبال دوست میگردم، که تنهایی نمیتوان قدرتمندانه در برابر سرسختیهای جهان ایستاد و همه چیز را تاب آورد...
من تازه فهمیدهام که حضور حداقل یک رفیق حقیقی، برای هر انسانی الزامیست، برای خوب بودن، انگیزه داشتن، رشد کردن، حرف زدن، شنیدن، قدم زدن و آرام شدن...
از کالبد تنهاییام زدهام بیرون، درمانده و ناگزیر در تاریکی راه افتادهام، دارم دنبال دوست میگردم...
#نرگس_صرافیان_طوفان
- @Moqlgh
| مُغْݪَقْ |
[ او مَرهَم است اگر دگران نیش میزنند.. ] #سعدی
[جمالت را نمی بینم؛ خیالت می کُشد امّا]
#راحم_تبریزی
ليک بر ديوار سخت سينهام با خشم
ناشناسی مشت می کوبد
باز کن در، اوست
باز کن در، اوست!
#فروغ_فرخزاد
- @Moqlgh
در خلوت و تنهایی اگر فعلِ حرام است
در دنج ترین جای خیابان بغلم کن!
#سوسن_درفش
- @Moqlgh
| مُغْݪَقْ |
[جمالت را نمی بینم؛ خیالت می کُشد امّا] #راحم_تبریزی
[ نزدیک من آید همه آغوش شوم ]
#فیض_کاشانی
Mehdi Jahani4_5940710948925869426.mp3
زمان:
حجم:
8.4M
تو نابودم کنی،دودم کنی باز پیشته قلبم!
- @Moqlgh
خواب نمیبرد مرا، یار نمیخرد مرا
مرگ نمیدرد مرا، آه چه بی بَها شدم..
#عباس_معروفی
- @Moqlgh
سر گشته محضیم و در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم!
#مهدی_اخوان_ثالث
- @Moqlgh
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروز ها ، دیروزها
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله می زد خون شعر
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
بعد من ناگه به یکسو می روند
پرده های تیرهٔ دنیای من
چشمهای ناشناسی می خزند
روی کاغذها و دفترهای من
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من ، با یاد من بیگانه ای
در بر آیینه می ماند به جای
تار مویی ، نقش دستی ، شانه ای
می رهم از خویش و می مانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان میشود
می شتابند از پی هم بی شکیب
روزها و هفته ها و ماه ها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره می ماند به چشم راه ها
لیک دیگر پیکر سرد مرا
می فشارد خاکِ دامنگیر خاک
بی تو دور از ضربه های قلب تو
قلب من می پوسد آنجا زیر خاک
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم می شویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ
- بعد ها..
#فروغ_فرخزاد
- @Moqlgh
گفتی چه شود گر بشود فاصلهها کم
دیدی که شد اما نشد آخر گلهها کم
بین تو و من رغبت دیدار نماندهاست
هم فاصلهها کم شده، هم حوصلهها کم
از عشق بپرهیز که صد راهزن اینجاست
آیند به این گردنه ها قافله ها کم
هرچند که از شهر خودم کوچ نکردم
در بی وطنی نیستم از چلچله ها کم
از عشق همین بس که معمای شگفتیست
ای عقل بگو با من از این مسئله ها کم:)
#فاضل_نظری
@Moqlgh