| مُغْݪَقْ |
هر جانور که باشد بگریزد از بلایی من خود بلای خویشم، از خود کجا گریزم؟ #امیرخسرو_دهلوی - @Moqlgh
من خود بلای خویشم؛
از خود کجا گریزم؟
از خود کجا گریزم؟
از خود کجا گریزم؟
گمان میکردیم عشق نجاتمان خواهد داد، اما زخمی تر از قبل رهایمان کرد:)
- @Moqlgh
اکنون كجاست؟
چه میكند؟
كسی كه فراموشش كردهام...
#عباس_كيارستمی
- @Moqlgh
خشمگین،
تهی،
تنها،
فریبخورده.
ما موزههای وحشتیم:)
#چارلز_بوکوفسکی
پ.ن:شببخیر🖤🌊
- @Moqlgh
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هشیار است
در دلم چیزی هست
مثل یک بیشهٔ نور
مثل خواب دم صبح
و چنان بیتابم
که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت
بروم تا سر کوه..
#سهراب_سپهری
- @Moqlgh
🖤🍂چقدر پاییز شده!
چقدر این حال و هوا شال و کلاه و آستینهای پایین کشیده از سرما میطلبد، یا نشستن کنار پنجره و هورت کشیدن یک لیوان چای داغ، یا پناه گرفتن زیر پتو و استشمام بوی نارنگی و خوابیدن میان لالایی خاطره انگیز برگها و بادها.
چقدر میطلبد که چتر برداری و زیر قطرات گاه و بیگاه باران قدم بزنی و یقهی پیراهنت را از شدت باد و سرما بالا بکشی، که دستهایت را توی جیب ببری و از سرما بلرزی، که باد بزند و قطرات باران روی گونه و پلکهایت بریزد.
چقدر این هوا تنهایی نمیچسبد!
که حیاتی است هر پاییز کسی کنارت باشد و با تو حرف بزند، کسی کنارت باشد و تو را بغل کند، کسی کنارت باشد و با تو چای بنوشد، کسی کنارت باشد که برایت شعر بخواند و دستهای یخ زدهات را میان دستهای گرمش بگیرد...
چقدر این هوا یک دوست کم دارد، یک رفیق، یک آدم خوب...
کسی که حقیقتا حرفهای تو را میفهمد و دیوانگیهای تو را میپذیرد، کسی که به تو حق میدهد هر پاییز، از خودت بیخود باشی و هوا که به هم ریخت، به هم بریزی...
هوا کِی وقت کرد اینهمه پاییز شود و ما کِی وقت کردیم اینهمه تنها باشیم؟
#نرگس_صرافیان_طوفان
- @Moqlgh
و گاه بی آن که بدانیم در شب سخن میگوییم
و صبح از چشم خود میفهمیم
گریستهایم
آن قدر که در پلکهایمان
انارهای شکسته بسیار است.
#هرمز_علیپور
- @Moqlgh
نه غزل نوشته بودم
نه ترانه ای سرودم
که به حرمت سکوتم
تو به دیدنم بیائی…
#فریدون_مشیری
- @Moqlgh
جای بعضی از آدمها
در زندگی پُر نمیشود "زخم میشود"
تا اَبد میماند..
#حمیدرضا_عبداللهی
- @Moqlgh