eitaa logo
| مُغْݪَقْ |
304 دنبال‌کننده
244 عکس
79 ویدیو
0 فایل
[🖤📓‌‌] مُغْلَقْ: بسته و نامفهوم... - زندگیٺ توۍ چۍ خلاصہ میشه؟! + شعر! . میخونیم https://abzarek.ir/service-p/msg/1496174 حمایتی نداریم!
مشاهده در ایتا
دانلود
_پای عشق وایسادن زندگیمو شکلات تلخ کرده هم شکلاته ولی تلخیشم شیرینه ...........:) +تاوان عشق را دل ما هرچه بود داد...
_شاید با بودن با کسی ک درکم کنه((: +شاید تو زندگی یکی دو نفر پیدا بشن که درکت کنن اگه پیداش کردی ولش نکن:))
_شعر کوتاه برای تبریک تولد دوستم میگید از حافظ یا مولوی بشه عالیه:)) +الان حضور ذهن ندارم😔
_خیلی کانالتون مشتیه((((: منو اون اروم میکرد و وقتی رفف دیگه ارامشی نیس((: +بخاطر وجود شماست:))) تو دنیایی که ۵۱ بر ۱۷ بخش پذیره؛ هیچی از هیچکس بعید نیست... گاهی فراموشی امکان پذیر نیست پس سعی کن باهاش کنار بیای:)
_حالم از عشق خراب است،صدایش نزنید بودنش عین عذاب است،صدایش نزنید... +در قلب من سراغ غم خویش را مگیر خاکسترِ گداخته را زیر و رو مکن...!
_دوش میگیریم انگار آب که میریزه رو سرم،همه چیو با خودش میشوره میبره +مخصوصا آب سرد
_بالشت و پتوم😐 +گوووود
_حقوقمو واریز کنن🥲😂😂 +😂حقههههه حرفی ندارم واقعا
تا زنده‌ای در برابر کسی که به خودت علاقه‌مندش کردی مسئولی!! مسئولی در برابر غم‌هایش.... در برابر اشک‌هایش... در برابر تنهاییش... اگر روزی فراموش کنی! دنیا به یادت خواهد آورد!(: - @Moqlgh
ما سر بنهادیم و به سامان نرسیدیم در درد بمردیم و به درمان نرسیدیم   گفتند که جان در قدمش ریز و ببر جان جان نیز بدادیم و به جانان نرسیدیم   گشتیم گدایان سر کویش و هرگز در گرد سراپرده سلطان نرسیدیم   چون سایه دویدیم به سر در عقبش لیک در سایه آن سرو خرامان نرسیدیم   رفتیم که جان بر سر میدانش فشانیم از سر بگذشتیم و به میدان نرسیدیم   چون ذره سراسیمه شدیم از غم و روزی در چشمه خورشید درفشان نرسیدیم   در تیرگی هجر بمردیم و ز لعلش هرگز به لب چشمه حیوان نرسیدیم   ایوب صبوریم که از محنت کرمان چون یوسف گم گشته به کنعان نرسیدیم   از زلف تو زنار ببستیم و چو خواجو در کفر بماندیم و به ایمان نرسیدیم - @Moqlgh
وسط داد و بیداد و دعوا یهو می‌گفت: "منم!" راستش اونقدری سرم گرم گله و لجبازی بود که توجه نمی‌کردم توی جواب اون همه حرف فقط نوشته منم! حواسم نبود بپرسم اصلا یعنی چی منم؟! منم چی؟! فحشه؟! بد و بیراهه؟! چیه این منم! بدتر حرصی می‌شدم و آتیش معرکه بالا می‌گرفت و کار می رسید به اونجایی که نباید! یه بار اما وقتی گفت منم، دیگه سکوت نکرد. داد زد: " منم!  اینی که داری باهاش می‌جنگی منم! دشمن نیست، غریبه نیست، رهگذر کوچه و خیابونم نیست، منم! نه شمشیر دستمه، نه سنگر گرفتم جلوت، نه قراره باهات بجنگم. ببین دستام بالاست! تسلیمم. نه از ترس و نه بخاطر ناحق بودنم، فقط به حرمت عشقی که تو از یادت می‌بریش گاهی! یه وقتایی اگه سکوت می‌کنم دربرابرت برای این نیست که حرفی واسه گفتن ندارم یا نمی تونم جواب حرفاتو بدم؛ فقط برای اینه که حالیمه قرار نیست خراب کنیم چیزیو، اگه بحثیم هست برای بهتر شدنمونه. یادم نمیره اینی که جلوم وایساده تویی. ولی تو انگار یادت میره اینی که داری زخم رو زخمش می‌زنی منم، می‌فهمی؟! منم!" بعد اون تلنگر انگار بزرگ تر شدم، بزرگ تر شدیم جفتمون. حالا اونم خبط و خطایی اگه کنه بهش میگم ببین فهمیدما!! هرچند از نظر من درست نبود این کارت ولی چون تویی اشکال نداره، فدای سرت! فقط دیگه تکرار نشه که کلاهمون میره توو هم!🌱(: - @Moqlgh
خاطرش نیست ولی خوب به خاطر دارم که در آغوش خودم،قولِ نرفتن می‌داد(: - @Moqlgh