eitaa logo
(تربیت>-< تفکر>-<تعالی)
156 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.6هزار ویدیو
44 فایل
#به_امید_تربیت_صحیح_دینی_نوین.... . #فرزندان_مان_آنچه_که_هستیم_میشوند_نه_آنچه_که_میخواهیم ...
مشاهده در ایتا
دانلود
📔 از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟ گفت:آری مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود یکی را شب برایم ذبح کرد از طعم جگرش تعریف کردم صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد گفتند:تو چه کردی؟ گفت: پانصدذگوسفند به اوهدیه دادم گفتند پس تو بخشنده تری گفت:نه.چون او هرچه داشت به من داد،اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💢 درس از الاغ 🔰 مرد ساده‌لوحی در گوشه‌ای از روستا روبروی الاغ خود نشسته بود و با شوق میگفت: بگو سلام، به امید این که الاغ نیز با همان اشتیاق سلام را تکرار کند. 🔸با خوشحالی گاه به الاغ لبخند می‌زد و گاه او را تشویق می‌کرد که بلندتر بگو! 🔹حکیمی با تعجب از او پرسید: چه میکنی؟ 🔸مرد ابرو در هم کرد و گفت: نمی‌بینی؟ دارم به این الاغ، سخن گفتن یاد می‌دهم. 🔹حکیم خندید و سرش را تکان داد و گفت: پیش از آن که مردم تو را به خاطر این کار مسخره کنند، دست بردار. 🔸مرد با ناراحتی گفت: چرا؟ مگر الاغ من یاد نمی‌گیرد؟ 🔹حکیم نگاه عمیقی به مرد انداخت و گفت: الاغ هرگز از تو سخن گفتن یاد نمی‌گیرد، اما تو می‌توانی از او خاموشی و سکوت بیاموزی. 📎 📎 📎 📎
خاطره ای زیبا از زندگی شخصی دکتر الهی قمشه ای هفت یا هشت ساله بودم، به سفارش مادرم برای خرید میوه و سبزی به مغازه محل رفتم. اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنن! پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش... میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد 35 زار. دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادا از بقالی جنب میوه فروشی خریدم و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم. خونه که برگشتم مادر گفت مابقی پولو چکار کردی؟ راستش ترسیدم بگم چکار کردم، گفتم بقیه پولی نبود... مادر چیزی نگفت و زیر لب غرولندی کرد منم متوجه اعتراض او نشدم. داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور می‌کردم اما اضطراب نهفته ای آزارم می‌ داد. پس فردا به اتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم اضطرابم بیشتر شده بود. که یهو مادر پرسید آقای صبوری میوه و سبزی گران شده؟ گفت نه همشیره. گفت پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟ آقای صبوری که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه توسط من جلو چشمش مرور میشد با لبخندی زیبا روبه من کرد وگفت : آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه. دنیا رو سرم چرخ می‌خورد اگه حاجی لب باز میکرد و واقعیت رو می گفت به خاطر دو گناه مجازات می شدم، یکی دروغ به مادرم یکی هم تهمت به حاج آقاصبوری! مادر بیرون مغازه رفت. اما من داخل بودم. حاجی روبه من کرد و گفت: این دفعه مهمان من!ولی نمی دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت میکنه یا نه؟! بخدا هنوزم بعد ۴۴ سال لبخندش و پندش یادم هست! بارها باخودم می گم این آدما کجان و چرا نیستن؟چرا تعدادشون کم شده آدمهایی از جنس بلور که نه تحصیلات عالیه امروزی داشتن ونه ادعای خواندن كتاب های روان‌شناسی و نه مال زیادی داشتن که ببخشند؟ولی تهمت رو به جان خریدن تا مودلی پریشون نشه وآبرویی نریزه!