داستان کودکانه
#اجازه_گرفتن
🐻🐻🐻🐠🐟🐠🐟🐻🐻🐻
خرس کوچولو با مادرش توی کوهستان زندگی می کردند خرس کوچولو مادرش رو خیلی دوست داشت به خاطر همین توی همه کارها به مادرش کمک می کرد وبه حرف مادرش گوش می کرد .
مادر خرس کوچولو همیشه می رفت به رودخونه ی که نزدیکی های خونشون بود ماهی می گرفت .
اما به خرس کوچولو اجازه نمی داد که ماهی بگیره چون می گفت
جریان آب رودخونه تنده و ممکنه آب تورو با خودش ببره.
یک روز که مادر خرس کوچولو مریض شده بود ونمی تونست بره از رودخونه ماهی بگیره خرس کوچولو خیلی آهسته از خونه می یاد بیرون می ره به طرف رودخونه...
تا ماهی بگیره و مادرجونشو با گرفتن ماهی خوشحال کنه
خرس کوچولو توی راه رودخونه که داشت می رفت عموشو می بینه عموی خرس کوچولو به خرس کوچولو می گه کجا می ری خرس کوچولو؟
خرس کوچولو می گه:
می خوام برم از رودخونه ماهی بگیرم تا مادر جونم خوشحال بشه
عموی خرس کوچولو میگه تنهایی خطرناکه پسر گلم
من هم میام تا کمکت کنم خرس کوچولو خیلی خوشحال می شه ومیگه آره عمو جون بیا با هم بریم و دو تایی به طرف رودخونه می روند و ماهی می گیرند و با هم به خونه برمی گردند.
وقتی به خونه می روند مادر خرس کوچولو می گه کجا رفته بودی خرس کوچولو؟
خرسی کوچولو میگه رفته بودم از رودخونه ماهی بگیرم
مادر خرس کوچولو شروع می کنه به دعوا کردن که چرا بدون اجازه من رفتی
مگه من نگفته بودم رودخونه خطرناکه پسر چرا حرف گوش نمی کنی؟ ...آخه...
عموی خرس کوچولو میگه دعواش نکن خرس کوچولو دیگه مردی شده برا خودش
دیگه می تونه بره رودخونه وماهی بگیره برا خودش این ماهی رو که می بینی همه رو خرس کوچولو گرفته ومن فقط مواظب بودم که اتفاقی نیفته براش .
ازاون روز به بعد مادر خرس کوچولو خرس کوچولو رو با خودش می برد تا توی ماهی گیری بهش كمك كنه.
─┅─═ঊঈ🌸ঊঈ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش اجازه گرفتن از خانم معلم 🎒🙋♀️🙋🏻♂️ کاری از خانم شاهرخی
#اجازه_گرفتن
#مهارت_زندگی
@morabikodak5159