#ادامه_داستان
#شب_قدر
🌸🍃 سنجاقک با انگشتش زد به پیله ابریشم و گفت: پروانه خانم، پروانه خانم .
🦋🐛 پروانه با تعجب گفت: بله، شما کی هستید؟ سنجاقک گفت: من همسایه شما هستم الان وقتشه که شما از پیلتون بیرون بیایید من خیلی وقته که منتظرتون هستم.
🍃🌼🍃🌸
🦋 پروانه گفت: ولی من دوست ندارم دنیای آدمای گناهکار و ببینم. دلم
می خواد همین جا بمونم .
🍃🌸🍃
💫✨ سنجاقک گفت: اتفاقا همین حالا باید بیایی بیرون و ببینی که دنیای آدما چقدر قشنگ شده. پروانه گفت: مگه چه اتفاقی افتاده ؟
🌸🍃 🌙 سنجاقک گفت: مگه خبر نداری دیشب شب قدر بود. زمین و آسمون نور بارون بود. دیشب خیلی از آدما توبه کردن. خیلی ها به خاطر گناهانشون گریه کردن و قول دادن که جبران کنن .
💫⚡️🌟
🌸🍃🌸 خدا هزاران هزار نفر رو بخشید. دعای خیلی ها رو قبول کرد و برای خیلی ها جایزه های خوب گذاشت تا توی طول سال بهشون بده.
💫✨
🌹🍃 دیشب مثل بارون از طرف خدا روی سر آدما چیزای خوب می بارید. تازه دیشب اثری از شیطون هم نبود.
✨💫⚡️
🍃🌸 گمونم شیطون رو فرشته ها دستگیر کردند و راه فراری نداره. وای دیشب چه شبی بود. خیلی جات خالی بود .
🌸🍃🦋
🦋🌼🍃 پروانه با عجله پیلشو پاره کرد و سرشو از پیله بیرون کرد. نور خورشید توی صورت پروانه تابید پروانه لبخندی زیبا زد و گفت: چقدر دنیا امروز قشنگه ولی حیف که من دیشب نبودم.
🦋🌱🌸
سنجاقک پروانه رو تو آغوش گرفت و گفت: هنوز شب بیست و سوم ماه رمضان مونده. شب بیست سوم از دیشب هم قشنگتر و بهتره ...
🍃🌸🦋
@morabikodak5159
خانم حیرانی پیش دبستانی پسرانه امام حسین سیدالشهدا(ع) بیرجند🌹