تقویت حافظه دیداری
http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d
سینه زنی قشنگه
دیشب یه سربند سبز
بابام رو پیشونیم بست
که روش نوشته بودند
آقای من حسین است
بابام منو با خودش
به مجلس روضه بُرد
خرما که دادن بهش
با ذکر زیر لب خورد
تو روضه خوندن دیدم
گریه میکردن همه
حسین حسین میگفتن
با صدای زمزمه
بلند شدیم وایسادیم
تا بزنیم به سینه
سینهزنی قشنگه
ولی خیلی غمگینه
وقتی تموم شد عزا
غذای نذری دادن
از بس که خوشمزه بود
همه ،غذا رو خوردن
از اون موقع تا حالا
همش دارم میخونم
حسین حسین حسین جان
آقای مهربونم
#واحدکار_محرم
http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d
افکارغلط وانحرافی درباره فرزندت نداشته باش.
"فرزندم اینکاررامیکندتاحرص مرادر بیاورد"
این افکار زمینه به وجودآمدن احساس بدنسبت به فرزندمهیامیکندوبررفتارماو اواثرمنفی میگذارد.
🌺💖🌺💖🌺💖🌺💖
http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d
یکی بود یکی نبود دریک جنگل بزرگ چند تا میمون وسط درختها زندگی میکردند در بین آنها میمون کوچکی بود به نام قهوه ای که خیلی بی ادب بود همیشه روی شاخه ای می نشست و به یک نفر اشاره میکرد و باخنده میگفت: اینو ببین چه دم درازی داره اون یکی رو چه پشمالو و زشته و بعد قاه قاه میخندید.
هر چه مادرش او رانصیحت میکرد فایده ای نداشت. تا اینکه یک روز در حال مسخره کردن بود که شاخه شکست و قهوه ای روی زمین افتاد.
مادرش او را پیش دکتر یعنی میمون پیر برد.
دکتر او را معاینه کرد و گفت دستت آسیب دیده و تو باید شیر نارگیل بخوری تا خوب شوی.
چند دقیقه بعد قهوه ای بقیه میمونها را دید که برایش شیر نارگیل آورده بودند او خیلی خجالت کشید و شرمنده شد و فهمید که ظاهر و قیافه اصلا مهم نیست بلکه این قلب مهربونه که اهمیت داره، برای همین ازآن ها معذرت خواهی کرد و هیچوقت دیگران را مسخره نکرد.
http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d
داستان داستان 👆👆
http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d
به كودكمان بياموزيم؛
قوی باشد،امانه گستاخ
مهربان باشد،امانه ضعیف
شجاع باشد،امانه قلدر
فروتن باشد،امانه کمرو
به خود مطمئن باشد،امانه خودبین
http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d
#داستان
#قصه_کودکانه
🏴 زهیر
امروز می خواهیم قصه کسی را بگوییم که نه دشمنه نه دوسته.
یک نفر که هنوز تصمیم نگرفته با کسی باشد . اصلا دوست ندارد با هیچ کسی باشه!
نه دوست دارد به امام حسین کمک کند ، نه دوست دارد با امام حسین بجنگد .
یک اسم جالبی هم دارد. با حرف ز شروع می شود.
❔شما میتونی اسمش رو حدس بزنی؟
اسم آقای داستان ما، زهیر بود .
امام حسین یک نفر را به دنبال زهیر می فرستد تا به کمک امام حسین بیاید.
زهیر وقتی دعوت امام حسین را شنید، اول بی محلی کرد و جواب نمداد .
اما ، زهیر یه خانم خوب و مهربان داشت که خیلی امام حسین را دوست داشت .
زهیر وخانمش، داشتند شام میخوردند. که خانومش یکدفعه گفت :
_ امام حسین نوه ی پیغمبر ، پسر امام علی ، تو رو دعوت کرده ، تو نمی خوای بری ؟
زهیر با خودش فکر کرد که عیبی ندارد ، حالا می روم صحبت میکنم، بعد میگویم نمیآیم .
اما وقتی که پیش امام حسین رسید ، آنقدر امام حسین مهربان و خوب بود که زهیر خیلی خوشش آمد.
تصمیم گرفت به امام حسین کمک کند.
زهیر دوباره پیش خانمش برگشت.
خانمش وقتی دید زهیر خیلی خوشحاله، گفت: چی شد ؟
زهیر گفت : من می خوام برم کمک امام حسین ، شما هم برید خونه .
بعد زهیر با کاروان امام، راه افتاد تا به دشت کربلا رسید .
زهیر خیلی قوی و به جنگ با دشمنان رفت .
آنقدر بادشمن ها جنگید تا اینکه شهید شد . چون تعداد دشمنا خیلی زیاد بود .
زهیر و یاران نزدیک امام حسین شهید شدن و امام حسین خیلی تنها شد.
✅شما هم دوست داری یار امام حسین باشی؟
@morabikodak5159
مهربانی و بازی با کودک 👆
http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d
🌿🌺دعوت🌈
#شعر_کودکانه
حضرت مهدی سلام
ای امام مهربان
ای چراغ راه ما
در زمین و آسمان
*
کاش می شد ما تو را
مدرسه دعوت کنیم
در کلاس درسمان
با شما صحبت کنیم
*
بارها پرسیده ام :
« حضرت مهدی کجاست؟ »
گفته مادر در جواب :
« او همین جا پیش ماست»
***
پیش مایی پس چرا
من نمی بینم تو را ؟
هر کجا هستی بیا
ای گل باغ خدا
محمد عزیزی (نسیم)
🌺💖🌺💖🌺💖🌺💖💖