eitaa logo
ایده های جدید مربیان کودک
78.6هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
10.4هزار ویدیو
1.2هزار فایل
✨ مربیان خلاق، معلمان و مامان های با انگیزه و شاد اینستا: https://instagram.com/morabiyan_kodak?igshid =N مدیر: @Ganjipour کپی مطالب کانال در کانال های خصوصی با صلوات برای شادی روح پدرم♥️ تبلیغات : @tabligsg @Ganjipour
مشاهده در ایتا
دانلود
بازیهای_ساده_وجالب دستمال کاغذی هارو با بچه ها گلوله کنین که خود این کار کمک بزرگی به دست ورزیه تقویت ماهیچه های ریز بعد اونا رو رنگ کنین http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d
حالا طرح های رو که در نظر دارین به بچه ها بدین تا با این گلوله های رنگی پر کنند http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در این بازی کودکان کنار هم یک دایره درست می کنند سپس به هر کودک یک مانع کله قندی میدهیم ، آنها توپ را با کله قندی ها دست به دست می چرخانند باید دقت کنند توب به زمین نیفتد ،ابتدا بایک توپ شروع می کنیم سپس برای بالا بردن سرعت عمل و چالشی تر کردن آن توپ های بیشتری به بازی دارد می کنیم هدف : افزایش افزایش افزایش و ۴_سال_به_بالا http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d
با نمک رنگی . نمک رو بریزید تو ظرف یه مقدار رنگ گواش هم بهش بزنید بدون آب بعد آروم هم بزنید بعد بزارید خشک شه خیللی زیبا👌 http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d
وقتی فرزند شما مشکل رفتاری مثل: پرخاشگری، مسواک نزدن، عدم همکاری و ... دارد. آموزش رفتار صحیح در قالب قصه کمک کننده است. قصه گویی و داستان راه خوبی ست برای تغییر رفتار کودک؛ زیرا کودکان قصه را دوست دارند، به خاطر می سپارند، و به آن عمل می کنند. http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d
واحد کار پرچم با رنگ انگشتی پیش دبستانی بنفشه گیلان http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d
🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎 نام داستان: مثل باد اسب كوچولو حوصله اش سررفته بود. دلش می خواست با یك نفر بازی كند. رفت كنار بركه. توی بركه چند اردك بود. اردك ها آب بازی می كردند . با شادی دنبال هم شنا می كردند، با بال های شان به هم آب می ریختند و می خندیدند. اسب كوچولو پرسید: «می شود بیایم با شما بازی كنم؟» یكی از اردك ها جواب داد: «نه، نمی شود. تو خیلی بزرگ هستی، اگر بیایی برکه را خراب می-كنی.» اسب كوچولو ناراحت شد. از بركه دور شد. همان طور كه می رفت یك درختِ بزرگ را دید. چند سنجاب روی درخت بودند. سنجاب ها با خوش حالی ازاین شاخه به آن شاخه می پریدند. اسب كوچولو پرسید: «من هم بیایم بازی؟» یكی از سنجاب ها جواب داد: «نه، نمی شود. تو نمی توانی از درخت بالا بیایی. » اسب كوچولو سرش را پایین انداخت و رفت. رفت و رفت تا به یك دشت زیبا رسید. دشت، پُربود از علف های تازه و گل های رنگارنگ. چند تا اسب روی علف ها دنبال هم می دویدند. اسب كوچولو نزدیك شان رفت وگفت: «می شود با شما بازی كنم؟» یكی از اسب ها گفت: «بله، تو هم بیا!» اسب كوچولو گفت: «چه خوب! دوست دارم مثل شما تند بدوم. از این طرف به آن طرف بروم و شادی كنم.» یكی از اسب ها جواب داد: « دشت، خیلی بزرگ است. هرقدر دلت خواست می توانی درآن بدوی.» اسب كوچولو خوش حال شد. حالا جایی را پیدا كرده بود كه می توانست با دوست هایش در آن جا بازی كند. دلش می خواست بدود؛ سریع و تند ...مثل باد 🐿🐿🐿🐎🐎🐎🐎 http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d