eitaa logo
مربی آنلاین
6.2هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
495 ویدیو
479 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🌴لی لی حوضک عاشورایی لی لی لی لی حوضک بچه ها خواستند آب بخورن، آدم بدا نذاشتن... 🌴🕯اولی امام حسین(ع) بود، امام سومین بود، بابابزرگ خوبش، رسول آخرین بود، با هفتاد و دو یارش سردار کربلا بود، با اینکه خیلی خوب بود، آدم بدا حرمتشو نگه نداشتن.... 🌴🕯دومی عمو عباس بود، به فکر بچه ها بود، سقای کربلا بود، تو دستش مَشک آب بود، می خواست بره آب بیاره، آدم بدا نذاشتن.... 🌴🕯سومی بی بی رباب بود، همسر امام حسین(ع) بود، علی اصغرش بی تاب بود، می خواست به بچه اش آب بده، آدم بدا نذاشتن.... 🌴🕯چهارمی عمه بود، عمه اسمش زینب بود، خواهر امام حسین(ع) بود، صبور و تشنه لب بود، همدم بچه ها بود، آدم بدا حرمتشو نگه نداشتن.... 🌴🕯پنجمی هم رقیه، دختر امام حسینه، باباش خیلی شجاعه، با دشمنا می جنگه... 📖داستان حضرت رقیه (س) ✍بچه‏ ها! همه شما بارها و بارها داستان‏های زیادی از عاشورا و شهادت امام حسین علیه‏السلام شنیدید. 🌼 ببینم، تا حالا درباره کودکانی که در کربلا بودن هم چیزی شنیدید و اونارو می‏شناسید. یکی ازکودکان امام حسین علیه‏السلام که در کربلا بود، رقیه نام داشت. بچه ‏ها! رقیه علیهاالسلام دختر سه ساله امام حسین علیه‏السلام بود که به همراه خانواده امام حسین علیه‏السلام به کربلا اومده بود تا در کنار پدرو خویشانش باشه. 💕 اون پدرش امام حسین علیه‏السلام رو خیلی خیلی دوست داشت و بالاخره هم درهمون سن کم، در سرزمین شام به شهادت رسید. ✨در واقعه کربلا دختر امام حسین (ع) رقیه (ع) سه سال داشت. امام حسین دختر سه ساله خود را خیلی دوست داشتند. رقیه کوچولو هم پدر را خیلی دوست داشت لحظه آخر که امام (ع) داشتند می رفتند به میدان جنگ رقیه (ع) را روی پای خود نشاندند و برسر و موی او دست کشیدند و او را برای آخرین بار بوسیدند و با او وداع کردند.😭 بعد از واقعه عاشورا دشمن تمام کسایی رو که زنده مونده بودن، اسیر کرد. 🍂میون این اسرا، یه دختر کوچولو هم دیده می‏شد. این دختر کوچولو رقیه بود. رقیه دختر امام حسین علیهاالسلام که حالا بعد از شهادت پدرش به همراه عمه‏ اش زینب و اسرای دیگه به طرف شام می‏رفت. 🌾می‏بینید بچه‏ ها، حضرت رقیه با اون سن و سال کم چقدر سختی کشیده. 🕸 اون دشمنا اون قدر بی‏رحم بودن که حتی این دختر کوچولو رو هم آزار می‏دادن. 🌀 پس همه دست‏هامون رو به آسمون بلند می‏کنیم و از خدا می‏خوایم که تمام دشمنای دین خدا واهل بیت نابود بشن. ان شاءالله. 🔰و اما ادامه قصه .... دشمنا اسرا رو به شام بردن، توی خرابه ‏های شام، صدای یه کودک به گوش می‏رسید. همه اونایی که در میون اسرا بودن، می‏دونستن که این صدای رقیه، دختر کوچک امام حسینه. 🎗اون حالا از خواب بیدار شده بود و سراغ پدرش رو می‏گرفت. او انگار خواب پدرش رو دیده بود. 🌷 سلام ما به روح بلند او.🌷 🕊
@ZIRGONBADTALA مردم تمام مسیر فرودگاه تا بهشت زهرا را آب و جارو کردند و گل ریختند. هواپیمای امام که نشست قرار نبود کسی روی باند برود. فقط شهید مطهری و آیت الله پسندیده (برادر امام) داخل هواپیما رفتند و با امام به داخل سالن آمدند. امام چهار پنج دقیقه پیام کوتاهی به مردم دادند و فرمودند: "وعده ما بهشت زهرا" زمانی که در تدارک مراسم استقبال از امام بودیم رانندگی ماشین امام به عهده من گذاشته شد. ازدحام زیادی بود، امکان خارج شدن امام از داخل جمعیت نبود. من به حاج احمد آقا (فرزند امام) گفتم که امام را دوباره به باند ببرید تا همان جا سوار ماشین بشوند. امام با حاج احمد آقا برگشتند و من سریع با بلیزر از در ورودی باند وارد شدم. وقتی امام سوار ماشین شدند و حرکت کردیم بیرون فرودگاه ماشین های اسکورت و موتورسوارها با آرایشی که از قبل مشخص کرده بودیم مستقر شده بودند.  همین که به میدان فرودگاه رسیدیم برنامه ها به هم خورد، مردم ریختند دور ماشین و فشار جمعیت بین ماشین ما و ماشین های اسکورت فاصله انداخت. از ابتدای جاده فرودگاه جمعیت به حدی رسید که به نظر من ماشین به دست مردم به چپ و راست متمایل می شد. امام از همان لحظه که حرکت کردیم لبخندی روی لبهایشان بود و با دستهایشان به دو طرف خیابان اشاره می کردند. فشار عصبی روی من و سید احمد آقا واقعا محسوس بود اما در امام اصلا دیده نمی شد. امام متوجه حال من می شدند و می فرمودند: "آرام باشید، اتفاقی نمی افتد." از در اصلی بهشت زهرا که داخل شدیم موتور ماشین از کار افتاد و خاموش شد. قرار شد امام سوار هلیکوپتر شوند. داخل ماشین از هجوم جمعیت ظلمات محض بود، بعضی اوقات که پای کسی کنار می رفت یک نوری می آمد. بخاطر ازدحام جمعیت امکان پیاده شدن امام نبود.  قرار شد مردم ماشین را نزدیک هلیکوپتر ببرند. عده ای از جوانان ماشین را بلند کردند و نزدیک هلیکوپتر زمین گذاشتند. از زمین تا پله هلیکوپتر فاصله بود، از امام خواستم روی پای من بالا بروند. امام داخل هلیکوپتر شدند، بعد احمد آقا وارد شدند. در این بین یک جوان پایش را روی سینه من گذاشت تا به داخل هلیکوپتر برود. از هوش رفتم و دیگر چیزی نفهمیدم، چشم که باز کردم دیدم دکتر عارفی دارد قلب مرا ماساژ می دهد و امام هم فریاد می زند: "من دولت تعیین می کنم، من توی دهن این دولت می زنم." اقتباسی از کتاب خاطرات محسن رفیق دوست تحت عنوان "برای تاریخ می گوی دهه فجر مبارک ❄️🇮🇷❄️🇮🇷❄️🇮🇷 از آسمون دوباره بارون گل می باره تو این هوای برفی تولد بهاره 🌺🌸🌺🌸 باد کنکای رنگی نقل و گل و شیرینی شروع جشن فجره لاله ها رو می بینی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 چون که اومد به میهن امام و رهبر ما میون کوچه هامون گلدون گل گذاشتیم پر میزدیم زشادی درد وغمی نداشتیم ❣❣❣❣ بیا باهم بخونیم باز مثل همیشه شعار اون شهیدان که رو دیوار نوشته تا خون در رگ ماست خمینی رهبر ماست تاخون در رگ ماست ایران میهن ماست. 🙏🙏🙏🙏 شعر:پیروزی انقلاب🇮🇷🇮🇷 آی دسته دسته دسته قفل قفس شکسته مرگ بر شاه ظالم گفتیم دسته دسته آی خنده خنده خنده توی هوا پرنده شاه فراری شده آمده وقت خنده آی غنچه غنچه غنچه سینی و نقل و غنچه از سفر آمد امام وا شد دهان غنچه آی باغچه باغچه باغچه خورشید روی طاقچه پیروز شد انقلاب گل داد باغ و باغچه واحدکارایران -آشنایی بانقشه ی ایران -پرچم ایران -انواع زندگی مردم ایران -کشورهای همسایه -معرفی مرزایران -آشنایی باگویش محلی -آشنایی بارهبرورویدادانقلاب -ایام دهه فجر -آشنایی بااماکن مذهبی -دین مااسلام -سرود مخصوص ایران -آشنایی باشهروروستا -پایتخت ایران -معرفی استان یا شهر خودتان -نقشه ایران -شغل مردم ایران -آب وهوای ایران -آشنایی بارهبر حال حاضر ایران و..... @zirgonbadtala
🌴🌴لی لی حوضک عاشورایی لی لی لی لی حوضک بچه ها خواستند آب بخورن، آدم بدا نذاشتن... 🌴🕯اولی امام حسین(ع) بود، امام سومین بود، بابابزرگ خوبش، رسول آخرین بود، با هفتاد و دو یارش سردار کربلا بود، با اینکه خیلی خوب بود، آدم بدا حرمتشو نگه نداشتن.... 🌴🕯دومی عمو عباس بود، به فکر بچه ها بود، سقای کربلا بود، تو دستش مَشک آب بود، می خواست بره آب بیاره، آدم بدا نذاشتن.... 🌴🕯سومی بی بی رباب بود، همسر امام حسین(ع) بود، علی اصغرش بی تاب بود، می خواست به بچه اش آب بده، آدم بدا نذاشتن.... 🌴🕯چهارمی عمه بود، عمه اسمش زینب بود، خواهر امام حسین(ع) بود، صبور و تشنه لب بود، همدم بچه ها بود، آدم بدا حرمتشو نگه نداشتن.... 🌴🕯پنجمی هم رقیه، دختر امام حسینه، باباش خیلی شجاعه، با دشمنا می جنگه... 📖داستان حضرت رقیه (س) ✍بچه‏ ها! همه شما بارها و بارها داستان‏های زیادی از عاشورا و شهادت امام حسین علیه‏السلام شنیدید. 🌼 ببینم، تا حالا درباره کودکانی که در کربلا بودن هم چیزی شنیدید و اونارو می‏شناسید. یکی ازکودکان امام حسین علیه‏السلام که در کربلا بود، رقیه نام داشت. بچه ‏ها! رقیه علیهاالسلام دختر سه ساله امام حسین علیه‏السلام بود که به همراه خانواده امام حسین علیه‏السلام به کربلا اومده بود تا در کنار پدرو خویشانش باشه. 💕 اون پدرش امام حسین علیه‏السلام رو خیلی خیلی دوست داشت و بالاخره هم درهمون سن کم، در سرزمین شام به شهادت رسید. ✨در واقعه کربلا دختر امام حسین (ع) رقیه (ع) سه سال داشت. امام حسین دختر سه ساله خود را خیلی دوست داشتند. رقیه کوچولو هم پدر را خیلی دوست داشت لحظه آخر که امام (ع) داشتند می رفتند به میدان جنگ رقیه (ع) را روی پای خود نشاندند و برسر و موی او دست کشیدند و او را برای آخرین بار بوسیدند و با او وداع کردند.😭 بعد از واقعه عاشورا دشمن تمام کسایی رو که زنده مونده بودن، اسیر کرد. 🍂میون این اسرا، یه دختر کوچولو هم دیده می‏شد. این دختر کوچولو رقیه بود. رقیه دختر امام حسین علیهاالسلام که حالا بعد از شهادت پدرش به همراه عمه‏ اش زینب و اسرای دیگه به طرف شام می‏رفت. 🌾می‏بینید بچه‏ ها، حضرت رقیه با اون سن و سال کم چقدر سختی کشیده. 🕸 اون دشمنا اون قدر بی‏رحم بودن که حتی این دختر کوچولو رو هم آزار می‏دادن. 🌀 پس همه دست‏هامون رو به آسمون بلند می‏کنیم و از خدا می‏خوایم که تمام دشمنای دین خدا واهل بیت نابود بشن. ان شاءالله. 🔰و اما ادامه قصه .... دشمنا اسرا رو به شام بردن، توی خرابه ‏های شام، صدای یه کودک به گوش می‏رسید. همه اونایی که در میون اسرا بودن، می‏دونستن که این صدای رقیه، دختر کوچک امام حسینه. 🎗اون حالا از خواب بیدار شده بود و سراغ پدرش رو می‏گرفت. او انگار خواب پدرش رو دیده بود. 🌷 سلام ما به روح بلند او.🌷 🕊
@ morabionline مردم تمام مسیر فرودگاه تا بهشت زهرا را آب و جارو کردند و گل ریختند. هواپیمای امام که نشست قرار نبود کسی روی باند برود. فقط شهید مطهری و آیت الله پسندیده (برادر امام) داخل هواپیما رفتند و با امام به داخل سالن آمدند. امام چهار پنج دقیقه پیام کوتاهی به مردم دادند و فرمودند: "وعده ما بهشت زهرا" زمانی که در تدارک مراسم استقبال از امام بودیم رانندگی ماشین امام به عهده من گذاشته شد. ازدحام زیادی بود، امکان خارج شدن امام از داخل جمعیت نبود. من به حاج احمد آقا (فرزند امام) گفتم که امام را دوباره به باند ببرید تا همان جا سوار ماشین بشوند. امام با حاج احمد آقا برگشتند و من سریع با بلیزر از در ورودی باند وارد شدم. وقتی امام سوار ماشین شدند و حرکت کردیم بیرون فرودگاه ماشین های اسکورت و موتورسوارها با آرایشی که از قبل مشخص کرده بودیم مستقر شده بودند.  همین که به میدان فرودگاه رسیدیم برنامه ها به هم خورد، مردم ریختند دور ماشین و فشار جمعیت بین ماشین ما و ماشین های اسکورت فاصله انداخت. از ابتدای جاده فرودگاه جمعیت به حدی رسید که به نظر من ماشین به دست مردم به چپ و راست متمایل می شد. امام از همان لحظه که حرکت کردیم لبخندی روی لبهایشان بود و با دستهایشان به دو طرف خیابان اشاره می کردند. فشار عصبی روی من و سید احمد آقا واقعا محسوس بود اما در امام اصلا دیده نمی شد. امام متوجه حال من می شدند و می فرمودند: "آرام باشید، اتفاقی نمی افتد." از در اصلی بهشت زهرا که داخل شدیم موتور ماشین از کار افتاد و خاموش شد. قرار شد امام سوار هلیکوپتر شوند. داخل ماشین از هجوم جمعیت ظلمات محض بود، بعضی اوقات که پای کسی کنار می رفت یک نوری می آمد. بخاطر ازدحام جمعیت امکان پیاده شدن امام نبود.  قرار شد مردم ماشین را نزدیک هلیکوپتر ببرند. عده ای از جوانان ماشین را بلند کردند و نزدیک هلیکوپتر زمین گذاشتند. از زمین تا پله هلیکوپتر فاصله بود، از امام خواستم روی پای من بالا بروند. امام داخل هلیکوپتر شدند، بعد احمد آقا وارد شدند. در این بین یک جوان پایش را روی سینه من گذاشت تا به داخل هلیکوپتر برود. از هوش رفتم و دیگر چیزی نفهمیدم، چشم که باز کردم دیدم دکتر عارفی دارد قلب مرا ماساژ می دهد و امام هم فریاد می زند: "من دولت تعیین می کنم، من توی دهن این دولت می زنم." اقتباسی از کتاب خاطرات محسن رفیق دوست تحت عنوان "برای تاریخ می گوی دهه فجر مبارک ❄️🇮🇷❄️🇮🇷❄️🇮🇷 از آسمون دوباره بارون گل می باره تو این هوای برفی تولد بهاره 🌺🌸🌺🌸 باد کنکای رنگی نقل و گل و شیرینی شروع جشن فجره لاله ها رو می بینی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 چون که اومد به میهن امام و رهبر ما میون کوچه هامون گلدون گل گذاشتیم پر میزدیم زشادی درد وغمی نداشتیم ❣❣❣❣ بیا باهم بخونیم باز مثل همیشه شعار اون شهیدان که رو دیوار نوشته تا خون در رگ ماست خمینی رهبر ماست تاخون در رگ ماست ایران میهن ماست. 🙏🙏🙏🙏 شعر:پیروزی انقلاب🇮🇷🇮🇷 آی دسته دسته دسته قفل قفس شکسته مرگ بر شاه ظالم گفتیم دسته دسته آی خنده خنده خنده توی هوا پرنده شاه فراری شده آمده وقت خنده آی غنچه غنچه غنچه سینی و نقل و غنچه از سفر آمد امام وا شد دهان غنچه آی باغچه باغچه باغچه خورشید روی طاقچه پیروز شد انقلاب گل داد باغ و باغچه واحدکارایران -آشنایی بانقشه ی ایران -پرچم ایران -انواع زندگی مردم ایران -کشورهای همسایه -معرفی مرزایران -آشنایی باگویش محلی -آشنایی بارهبرورویدادانقلاب -ایام دهه فجر -آشنایی بااماکن مذهبی -دین مااسلام -سرود مخصوص ایران -آشنایی باشهروروستا -پایتخت ایران -معرفی استان یا شهر خودتان -نقشه ایران -شغل مردم ایران -آب وهوای ایران -آشنایی بارهبر حال حاضر ایران و..... @morabionline
@ morabionline مردم تمام مسیر فرودگاه تا بهشت زهرا را آب و جارو کردند و گل ریختند. هواپیمای امام که نشست قرار نبود کسی روی باند برود. فقط شهید مطهری و آیت الله پسندیده (برادر امام) داخل هواپیما رفتند و با امام به داخل سالن آمدند. امام چهار پنج دقیقه پیام کوتاهی به مردم دادند و فرمودند: "وعده ما بهشت زهرا" زمانی که در تدارک مراسم استقبال از امام بودیم رانندگی ماشین امام به عهده من گذاشته شد. ازدحام زیادی بود، امکان خارج شدن امام از داخل جمعیت نبود. من به حاج احمد آقا (فرزند امام) گفتم که امام را دوباره به باند ببرید تا همان جا سوار ماشین بشوند. امام با حاج احمد آقا برگشتند و من سریع با بلیزر از در ورودی باند وارد شدم. وقتی امام سوار ماشین شدند و حرکت کردیم بیرون فرودگاه ماشین های اسکورت و موتورسوارها با آرایشی که از قبل مشخص کرده بودیم مستقر شده بودند.  همین که به میدان فرودگاه رسیدیم برنامه ها به هم خورد، مردم ریختند دور ماشین و فشار جمعیت بین ماشین ما و ماشین های اسکورت فاصله انداخت. از ابتدای جاده فرودگاه جمعیت به حدی رسید که به نظر من ماشین به دست مردم به چپ و راست متمایل می شد. امام از همان لحظه که حرکت کردیم لبخندی روی لبهایشان بود و با دستهایشان به دو طرف خیابان اشاره می کردند. فشار عصبی روی من و سید احمد آقا واقعا محسوس بود اما در امام اصلا دیده نمی شد. امام متوجه حال من می شدند و می فرمودند: "آرام باشید، اتفاقی نمی افتد." از در اصلی بهشت زهرا که داخل شدیم موتور ماشین از کار افتاد و خاموش شد. قرار شد امام سوار هلیکوپتر شوند. داخل ماشین از هجوم جمعیت ظلمات محض بود، بعضی اوقات که پای کسی کنار می رفت یک نوری می آمد. بخاطر ازدحام جمعیت امکان پیاده شدن امام نبود.  قرار شد مردم ماشین را نزدیک هلیکوپتر ببرند. عده ای از جوانان ماشین را بلند کردند و نزدیک هلیکوپتر زمین گذاشتند. از زمین تا پله هلیکوپتر فاصله بود، از امام خواستم روی پای من بالا بروند. امام داخل هلیکوپتر شدند، بعد احمد آقا وارد شدند. در این بین یک جوان پایش را روی سینه من گذاشت تا به داخل هلیکوپتر برود. از هوش رفتم و دیگر چیزی نفهمیدم، چشم که باز کردم دیدم دکتر عارفی دارد قلب مرا ماساژ می دهد و امام هم فریاد می زند: "من دولت تعیین می کنم، من توی دهن این دولت می زنم." اقتباسی از کتاب خاطرات محسن رفیق دوست تحت عنوان "برای تاریخ می گوی دهه فجر مبارک ❄️🇮🇷❄️🇮🇷❄️🇮🇷 از آسمون دوباره بارون گل می باره تو این هوای برفی تولد بهاره 🌺🌸🌺🌸 باد کنکای رنگی نقل و گل و شیرینی شروع جشن فجره لاله ها رو می بینی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 چون که اومد به میهن امام و رهبر ما میون کوچه هامون گلدون گل گذاشتیم پر میزدیم زشادی درد وغمی نداشتیم ❣❣❣❣ بیا باهم بخونیم باز مثل همیشه شعار اون شهیدان که رو دیوار نوشته تا خون در رگ ماست خمینی رهبر ماست تاخون در رگ ماست ایران میهن ماست. 🙏🙏🙏🙏 شعر:پیروزی انقلاب🇮🇷🇮🇷 آی دسته دسته دسته قفل قفس شکسته مرگ بر شاه ظالم گفتیم دسته دسته آی خنده خنده خنده توی هوا پرنده شاه فراری شده آمده وقت خنده آی غنچه غنچه غنچه سینی و نقل و غنچه از سفر آمد امام وا شد دهان غنچه آی باغچه باغچه باغچه خورشید روی طاقچه پیروز شد انقلاب گل داد باغ و باغچه واحدکارایران -آشنایی بانقشه ی ایران -پرچم ایران -انواع زندگی مردم ایران -کشورهای همسایه -معرفی مرزایران -آشنایی باگویش محلی -آشنایی بارهبرورویدادانقلاب -ایام دهه فجر -آشنایی بااماکن مذهبی -دین مااسلام -سرود مخصوص ایران -آشنایی باشهروروستا -پایتخت ایران -معرفی استان یا شهر خودتان -نقشه ایران -شغل مردم ایران -آب وهوای ایران -آشنایی بارهبر حال حاضر ایران و..... @morabionline
9107441380.pdf
1.14M
📚🍃📚🍃📚 📚 مصور برای کودکان 🏴 ویژه شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) 🍃📚🍃📚🍃📚🍃📚🍃 🏴مربی آنلاین ⚫️مرجع محتوایی آموزشی تربیتی
🌴🌴لی لی حوضک عاشورایی لی لی لی لی حوضک بچه ها خواستند آب بخورن، آدم بدا نذاشتن... 🌴🕯اولی امام حسین(ع) بود، امام سومین بود، بابابزرگ خوبش، رسول آخرین بود، با هفتاد و دو یارش سردار کربلا بود، با اینکه خیلی خوب بود، آدم بدا حرمتشو نگه نداشتن.... 🌴🕯دومی عمو عباس بود، به فکر بچه ها بود، سقای کربلا بود، تو دستش مَشک آب بود، می خواست بره آب بیاره، آدم بدا نذاشتن.... 🌴🕯سومی بی بی رباب بود، همسر امام حسین(ع) بود، علی اصغرش بی تاب بود، می خواست به بچه اش آب بده، آدم بدا نذاشتن.... 🌴🕯چهارمی عمه بود، عمه اسمش زینب بود، خواهر امام حسین(ع) بود، صبور و تشنه لب بود، همدم بچه ها بود، آدم بدا حرمتشو نگه نداشتن.... 🌴🕯پنجمی هم رقیه، دختر امام حسینه، باباش خیلی شجاعه، با دشمنا می جنگه... 📖داستان حضرت رقیه (س) ✍بچه‏ ها! همه شما بارها و بارها داستان‏های زیادی از عاشورا و شهادت امام حسین علیه‏السلام شنیدید. 🌼 ببینم، تا حالا درباره کودکانی که در کربلا بودن هم چیزی شنیدید و اونارو می‏شناسید. یکی ازکودکان امام حسین علیه‏السلام که در کربلا بود، رقیه نام داشت. بچه ‏ها! رقیه علیهاالسلام دختر سه ساله امام حسین علیه‏السلام بود که به همراه خانواده امام حسین علیه‏السلام به کربلا اومده بود تا در کنار پدرو خویشانش باشه. 💕 اون پدرش امام حسین علیه‏السلام رو خیلی خیلی دوست داشت و بالاخره هم درهمون سن کم، در سرزمین شام به شهادت رسید. ✨در واقعه کربلا دختر امام حسین (ع) رقیه (ع) سه سال داشت. امام حسین دختر سه ساله خود را خیلی دوست داشتند. رقیه کوچولو هم پدر را خیلی دوست داشت لحظه آخر که امام (ع) داشتند می رفتند به میدان جنگ رقیه (ع) را روی پای خود نشاندند و برسر و موی او دست کشیدند و او را برای آخرین بار بوسیدند و با او وداع کردند.😭 بعد از واقعه عاشورا دشمن تمام کسایی رو که زنده مونده بودن، اسیر کرد. 🍂میون این اسرا، یه دختر کوچولو هم دیده می‏شد. این دختر کوچولو رقیه بود. رقیه دختر امام حسین علیهاالسلام که حالا بعد از شهادت پدرش به همراه عمه‏ اش زینب و اسرای دیگه به طرف شام می‏رفت. 🌾می‏بینید بچه‏ ها، حضرت رقیه با اون سن و سال کم چقدر سختی کشیده. 🕸 اون دشمنا اون قدر بی‏رحم بودن که حتی این دختر کوچولو رو هم آزار می‏دادن. 🌀 پس همه دست‏هامون رو به آسمون بلند می‏کنیم و از خدا می‏خوایم که تمام دشمنای دین خدا واهل بیت نابود بشن. ان شاءالله. 🔰و اما ادامه قصه .... دشمنا اسرا رو به شام بردن، توی خرابه ‏های شام، صدای یه کودک به گوش می‏رسید. همه اونایی که در میون اسرا بودن، می‏دونستن که این صدای رقیه، دختر کوچک امام حسینه. 🎗اون حالا از خواب بیدار شده بود و سراغ پدرش رو می‏گرفت. او انگار خواب پدرش رو دیده بود. 🌷 سلام ما به روح بلند او.🌷 🕊
📖داستان حضرت رقیه (س) ✍بچه‏ ها! همه شما بارها و بارها داستان‏های زیادی از عاشورا و شهادت امام حسین علیه‏السلام شنیدید. 🌼 ببینم، تا حالا درباره کودکانی که در کربلا بودن هم چیزی شنیدید و اونارو می‏شناسید. یکی ازکودکان امام حسین علیه‏السلام که در کربلا بود، رقیه نام داشت. بچه ‏ها! رقیه علیهاالسلام دختر سه ساله امام حسین علیه‏السلام بود که به همراه خانواده امام حسین علیه‏السلام به کربلا اومده بود تا در کنار پدرو خویشانش باشه. 💕 اون پدرش امام حسین علیه‏السلام رو خیلی خیلی دوست داشت و بالاخره هم درهمون سن کم، در سرزمین شام به شهادت رسید. ✨در واقعه کربلا دختر امام حسین (ع) رقیه (ع) سه سال داشت. امام حسین دختر سه ساله خود را خیلی دوست داشتند. رقیه کوچولو هم پدر را خیلی دوست داشت لحظه آخر که امام (ع) داشتند می رفتند به میدان جنگ رقیه (ع) را روی پای خود نشاندند و برسر و موی او دست کشیدند و او را برای آخرین بار بوسیدند و با او وداع کردند.😭 بعد از واقعه عاشورا دشمن تمام کسایی رو که زنده مونده بودن، اسیر کرد. 🍂میون این اسرا، یه دختر کوچولو هم دیده می‏شد. این دختر کوچولو رقیه بود. رقیه دختر امام حسین علیهاالسلام که حالا بعد از شهادت پدرش به همراه عمه‏ اش زینب و اسرای دیگه به طرف شام می‏رفت. 🌾می‏بینید بچه‏ ها، حضرت رقیه با اون سن و سال کم چقدر سختی کشیده. 🕸 اون دشمنا اون قدر بی‏رحم بودن که حتی این دختر کوچولو رو هم آزار می‏دادن. 🌀 پس همه دست‏هامون رو به آسمون بلند می‏کنیم و از خدا می‏خوایم که تمام دشمنای دین خدا واهل بیت نابود بشن. ان شاءالله. 🔰و اما ادامه قصه .... دشمنا اسرا رو به شام بردن، توی خرابه ‏های شام، صدای یه کودک به گوش می‏رسید. همه اونایی که در میون اسرا بودن، می‏دونستن که این صدای رقیه، دختر کوچک امام حسینه. 🎗اون حالا از خواب بیدار شده بود و سراغ پدرش رو می‏گرفت. او انگار خواب پدرش رو دیده بود. 🌷 سلام ما به روح بلند او.🌷 🕊 ╭━═━⊰   🍃🌸🍃   ⊱━═━╮ @morabionline مربی آنلاین ╰━═━⊰   🍃🌸🍃   ⊱━═━╯
11.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان حضرت ابوالفضل(ع)🏴 ╭━═━⊰   🍃🌸🍃   ⊱━═━╮ @morabionline مربی آنلاین ╰━═━⊰   🍃🌸🍃   ⊱━═━╯