✨﷽✨
در یکی از عملیات ها که بر عليه #منافقین بود ، قرار شد منطقه ای را با موشک هدف قرار بدهیم. من موشک ها را آماده کرده بودم ، سوخت زده با سیستم برنامه ریزی شده ؛ موشک ها هم از آن موشک های مدرن نقطه زنی بود.
ایشان از عمق عراق تماس گرفت که:
مقدم آماده ای؟ گفتم: بله.
گفت: موشک ها چقدر می ارزد؟ گفتم مگر می خواهی بخری؟! گفت: بگو چقدر می ارزد.
گفتم: مثلاً شش هزار دلار. گفت: مقدم نزن اینها اینقدر نمی ارزند.
خیلی بعید است ، شما فرمانده ای وسط عملیات گیر بیاوری که اینقدر با حساب و مدبرانه عمل کند.
هر كـسى دوست دارد اگر کارش تمام است ، تیر خلاص را بزند و بیاید با این موفقیت عکس بگیرد.
ولی #سردار_کاظمی در کوران عملیات ، #بیت_المال و #رضای_خدا را در نظر داشت.
می دانید چرا؟ چون مثل مولایش امیر المومنین(ع) بود که وقتی می خواست کار دشمن را تمام کند ، کمی صبر کرد نکند هوای نفس ، حتی کمی غالب باشد و بعد برای رضای خدا قربتاً الی الله دشمن را نابود کرد.....
#شهیداحمد_کاظمی
راوى:
#شهيد_سردار_حسن_تهرانى_مقدم
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
#کانال_جامع_مبلغین
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•
✅ ایتا JOin↶
http://eitaa.com/joinchat/2642477059C7af752f8f9
🔖رضای خداوند
✍روزی شخص نانوایی مردی با لباس کهنه و فقیرانه ای را دید که به طرف مغازش میآید..با خودش گفت حتما این فقیری است که می خواهد نانی را گدایی کند.وقتی آن مرد رسید گفت نان تمام شده،مرد از آنجا دور شد..دوست نانوا که آن مرد را از سر کوچه دیده بود به نانوا رسید و گفت"او را شناختی.؟*
♦️نانوا گفت نه..حتما فقیری بود که نان مجانی می خاست و من به او گفتم نان تمام شده..دوست نانوا گفت وای بر تو..آن مرد استاد و زاهد بزرگ شهر است..نانوا تا فهمید به سمت زاهد دوید و گفت مرا ببخش که شما را نشناختم..و از زاهد خواهش کرد که او را به شاگردی قبول کند زاهد قبول نکرد ولی نانوا اصرار کرد که اگر مرا به شاگردی قبول کنی تمام شهر را نان مجانی دهم...زاهد به خاطر شرطش او را قبول کرد...
🔷روزی در کلاس درس نانوا از زاهد پرسید که ای شیخ"جهنم کجاست؟ شیخ گفت جهنم جاییست که تکه نانی را برای رضای خدا ندهند و شهری را برای رضای بنده ای نان دهند...*
#رضای_خدا #رضایت #اخلاص #ریا #خدا
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
@membariha 👈 داستان منبر 🎲
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
🔷مالیدن پای شترچران بر صورت وزیر
🔻آقا و خانم مسئول این داستان رو بخونید
🔷تنبیه علی بن یقطین وزیر هارون الرشید از سوی امام کاظم(علیه السلام )
👈تواضع مسئولین دربرابر مردم 👉
🔻بسیارى از مورّخین و محدّثین حکایت کرده اند:
🔷روزى یکى از مؤمنین به نام ابراهیم جمّال خواست نزد وزیر هارون الرّشید – یعنى ؛ علىّ بن یقطین – برود؛ ولیکن علىّ بن یقطین از پذیرش و ملاقات با ابراهیم امتناع ورزید.
♦️پس از آن ، ایّام ذى الحجّه فرا رسید و علىّ بن یقطین جهت انجام مناسک حجّ، عازم مدینه منوّره و مکّه معظّمه گردید.
🔶هنگامى که به مدینه رسید، خواست به زیارت و ملاقات حضرت ابوالحسن ، امام موسى کاظم علیه السلام شرفیاب شود، همین که جلوى منزل حضرت رسید و اجازه ورود خواست ، امام علیه السلام از پذیرش و ملاقات با او امتناع ورزید.
▪️روز دوّم نیز علىّ بن یقطین آمد و اجازه ورود خواست ؛ ولى حضرت باز هم نپذیرفت .
❇️ پس به غلام حضرت گفت : به مولایم بگو که من از علاقه مندان مخلص شما هستم و این همه راه را براى زیارت شما آمده ام ، گناه و خلاف من چیست ، که مرا نمى پذیرى ؟
♦️هنگامى که غلام ، گفته علىّ بن یقطین را براى امام کاظم علیه السلام بازگو کرد، آن حضرت برایش چنین پیغام فرشتاد: چون ملاقات با ابراهیم جمّال شتر چران را نپذیرفتى ، و تو دل او را شکستى و ناامیدش کردى و او از تو آزرده خاطر بازگشت . باید بدانى که خداوند هم اعمال تو را مقبول درگاهش قرار نخواهد داد؛ مگر آن که ابراهیم جمّال از تو راضى و خوشنود گردد.
♦️علىّ بن یقطین به غلام گفت : به مولایم بگو: در این موقعیّت چگونه ابراهیم را پیدا کنم ؟ من در شهر مدینه هستم و او در شهر کوفه مى باشد.
🔷حضرت فرمود: هنگامى که شب فرا رسید، بدون آن که کسى مطّلع شود، تنها به قبرستان بقیع برو، آن جا شترى آماده است ، سوار آن شو و به کوفه برو.
🔶علىّ بن یقطین طبق فرمان حضرت ، شبانه وارد قبرستان بقیع شد و سوار بر شتر گردید و عازم کوفه شد؛ و در یک لحظه با طىّ الا رض به شهر کوفه رسید و خود را جلوى درب منزل ابراهیم جمّال دید، پس درب منزل را کوبید و گفت ، من علىّ بن یقطین هستم .
🔶ابراهیم جمّال از درون خانه گفت : علىّ بن یقطین را با من چه کار است ؟ و براى چه این جا آمده است ؟!
📕علىّ بن یقطین پاسخ داد: موضوع بسیار مهمّ است ، و آن قدر اصرار ورزید تا آن که ابراهیم آمد و درب منزل را گشود و علىّ، وارد منزل شد.
▪️همین که علىّ بن یقطین وارد منزل ابراهیم گردید ، اظهار داشت : امام و مولایم ، حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام از ملاقات با من خوددارى نمود؛ مگر آن که تو از من راضى شوى و مرا مورد عفو و بخشش خود قرار بدهى .
👈ابراهیم ساربان گفت : خداوند از تو راضى باشد، علىّ پاسخ داد: رضایت خداوند نیز در خوشنودى تو است ، و سپس افزود:
اگر تو از من ناراحت نیستى و مى خواهى خوشحال برگردم ، باید پاى خود را بر صورت من بگذارى .
و با اصرار فراوان ابراهیم تقاضاى او را پذیرفت ؛
🔸(حالا ببینید تواضع این وزیر بزرگ هارون الرشید رو چون امام او به او دستور داد چه کرد علی بن یقطین تا دل امام زمانش را بدست آورد)
و آن گاه علىّ روى زمین خوابید و ابراهیم پاى خود را روى صورت او گذاشت ؛ سپس جانب دیگر صورتش بر خاک نهاد و گفت : طرف دیگر صورتم را نیز پایمال کن .
🔻و چون ابراهیم پاى خود را بر صورت علىّ بن یقطین نهاد، علىّ به طور مکرّر مى گفت : خدایا، تو شاهد و گواه باش .
❇️پس از آن ، از حضور ابراهیم خداحافظى نمود و چون به مدینه رسید و جلوى منزل امام موسى کاظم علیه السلام آمد، حضرت او را پذیرفت و به درون منزل راه یافت .
📚الثاقب فى المناقب : ص ۴۵۸، ح ۳۸۶، عیون المعجزات : ص ۱۰۳، س ۲۰، بحارالا نوار: ج ۴۸، ص ۸۵، ح ۱۰۵٫
برچسب ها: امام کاظم قبرستان بقیع علی بن یقطین ابراهیم جمال مدینه منوره/پایگاه الشیعه
#تواضع #تکبر #غرور #داستان_ائمه #امام_کاظم #فروتنی #ولایتمداری #محبت #مسئول #مسئولیت #مسئولان #خدمت_به_مردم #علی_بن_یقطین #رضای_خدا #رضایت_امام
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
@membariha 👈 داستان منبر 🎲
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
🔷شاکر خدا باشیم
#استاد_عالی
🔻اگر من واقعاً باور داشته باشم که خداوند متعال تقدیرات را به عهده دارد و مقدرات بر اساس تلاش، وظیفه شناسی ماست. اگر این را باور داشته باشم و یک مشکلی و بلایی در زندگی پیش آمد نه فقط راحت می توانم صبر کنم بلکه می توانم شکر بکنم. این خیلی حرف است که انسان بتواند در بلاها نه فقط صابر باشد بلکه شاکر باشد. اینکه وجود مقدس اباعبدالله الحسین (ع) در سنگین ترین بلاهای عاشورا، شب عاشورا شکر می کرد.
🔶 مرحوم بافقی که یکی از علمای خوب ما در زمان حاج عبدالکریم حائری موسس حوزه قم بوده است، ایشان در آخر عمر دچار سکته می شود و حالش خیلی وخیم شده بود. اتفاقاً در همان حین یک سکته دومی برایش پیش آمد که دستهایش از کار افتاده بود. وقتی حالشان را از او سوال می کنند. ایشان گفته بود الحمدالله از صبح تا حالا ناز دستانم را می کشم و غذا در دهانم می گذارند.
👈 چنین کسی وقتی نگاهش این است که من بندگی ام را کرده ام دیگر هر چه پیش آید خوش آید. کسی مقدرات را رقم می زند که هم حکیم و عالم است و عالمتر از من به مصالح من و همربانتر از خودم به خودم است. این آدم هیچ وقت در زندگی اش بن بست ندارد.
📚پایگاه برنامه سمت خدا
#شکر #صبر #شاکر #صابر #نعمت #یاس #مایوس #امید #داستان_علما #آیت_الله_بافقی #تقدیر #رضا #رضای_خدا #رضایت
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
@membariha 👈 داستان منبر 🎲
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━