eitaa logo
محفل مرادتپه
196 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
8.9هزار ویدیو
89 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💠امام صادق(ع) به یکی از خدمت گزارانش به نام « مصادف» هزار دینار پرداخت و به او فرمودند: آماده سفر تجاری به مصر شود، زیرا عائله من زیاد شده است و نیاز به درآمد بیشتر دارم، مصادف با پول امام کالایی را تهیه کرد و همراه گروهی از تجار رهسپار مصر شد. این گروه وقتی به نزدیکی مصر رسیدند، با کاروانی برخورد کردند که به تازگی از مصر خارج شده بودند، از اهل کاروان درباره وضعیت بازار مصر و موقعیت کالاها سؤال کردند و معلوم شد کالای تجارتی ایشان از نیازهای عمومی مردم مصر است و در بازارهای آنجا نایاب می باشد و مشتری فراوانی دارد. مصادف و همراهانش با آگاهی از این وضعیت، هم سوگند شدند که هیچ کسی کالایش را کمتر از دو برابر خرید نفروشد، آنان پس از فروش کالا به مدینه برگشتند. مصادف خدمت امام (ع) رسید، در حالی که دو کیسه هرکدام حاوی هزار دینار بود، در دست داشت وآن را خدمت حضرت نهاد وعرض کرد: فدایت شوم! یکی اصل سرمایه و دیگری سود آن است. حضرت فرمودند: این سود بسیار زیاد است، چگونه بدست آوردی؟ مصادف تمام ماجرا را برای امام(ع) تعریف کرد.حضرت با ناراحتی فرمودند: سبحان الله! به باهم، هم قسم شده اید که متاع خویش را جزء دو برابر قیمت خرید نفروشید؟ آن گاه یکی از دو کیسه را برداشت و فرمودند: این سرمایه من، و ما را به چنین سودی نیاز نیست. سپس فرمودند: برخورد شمیشر‌ها در هنگام کارزار و جهاد راحت‌تر از به دست آوردن مال حلال است. 📚بحارالانوارج ۴۷، ص ۵۹ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🌐معاونت تبلیغ حوزه علمیه خراسان https://eitaa.com/joinchat/4089708577C789eb1fada 🆔 @howzehtabligh
✏️ چوپانی گله را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه‌ای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می‌برد. دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گله‌ام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.» قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوی‌تری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمی‌شوی كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو می‌دهم و نصفی هم برای خودم.» قدری پایین‌تر آمد. وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری می‌كنی؟ آنها را خودم نگهداری می‌كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو می‌دهم.» وقتی كمی پایین‌تر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم كه بی‌مزد نمی‌شود. كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.» وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه كشكی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یك غلطی كردیم. غلط زیادی كه جریمه ندارد.» ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ❥↬ @bohlool_aghel
🔻ارزش اعمالمان در قیامت مشخص می‌شود آورده‌اند که روزی شخصی با صدای بلند، سلمان را مورد خطاب قرار داد و گفت: ای پیرمرد! قیمت ریش تو بیشتر است یا دُم سگ؟! 🔸سلمان با دنیایی از آرامش گفت: پاسخ درست را نمی‌دانم و نمی‌توانم بگویم. 🔹او گفت: این که توانستن ندارد؛ پاسخ من یک کلمه بیشتر نیست. 🔸سلمان گفت: ولی این کلمه باید راست باشد و این را جز در قیامت و کنار پل صراط نمی‌شود فهمید. 🔹آن شخص گفت: چه ربطی به پل صراط دارد؟ 🔸سلمان فرمود: ربط دارد. اگر از پل صراط گذشتم، ریش من بهتر است وگرنه دُم سگ از تمام وجودم بهتر است. 🔹آن مرد نگاهی به سلمان کرد. شرمنده شد و به خود آمد و گفت: ای پیرمرد مرا ببخش. 🔸سلمـان فرمود: خطایی نکرده‌ای. شما تنها از من قیمت یک جنس را پرسیدی و من نیز پاسخ دادم. 👳 @mollanasreddin 👳