eitaa logo
مرسلات مدیا
1.2هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1هزار ویدیو
513 فایل
﷽ 📎 #موشن_گرافیک 📎 #کلیپ 📎 #عکس_نوشت 📎 #متن 💠 کانالی پر از آموزش‌های جذاب و ساده✅ 🇮🇷 اداره فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان eitaa.com/morsalatmedia 🌍 ارتباط با مدیر، نظرات و تبادل: https://eitaa.com/resaneh_tablighateslami
مشاهده در ایتا
دانلود
✅💠 روزه راه ورود به ساحت شکیبایی شایسته است که در ایام ماه مبارک رمضان تمرین خویشتن داری را به بعد از افطار هم تسری دهیم و تمایلات نفسانی را حتی در شب تحت کنترل خویش درآوریم تا نتیجه بهتری از این خوان‌ نعمت الهی نصیب مان گردد. وگرنه بعد از عید سعید فطر دوباره به عقب برخواهیم گشت. 🔹 آزاده ابراهیمی فخاری، عضو گروه تبلیغی صریر https://hawzahnews.com/xbFy3 @taaghcheh
✅💠 الهی پنجره دلم را به امید لطف و کرمت می گشایم 🔹تولیدگر: سمیرا حاج محمدی @taaghcheh
✅💠عطر رمضان 🌿نزدیک اذان مغرب بود نازگل نگاهی به سماور خالی از آب کرد و آهی کشید هر سال مادر موقع افطار یه آب‌جوش با نبات زعفرانی برایش می‌ریخت و نازگل با اینکه روزه نبود مادر را همراهی می‌کرد ولی ماه رمضان امسال موقع افطار از جنب و جوش و قل و قل سماور خبری نبود. صدای آیفون بلند شد، آیفون را برداشت صدای خاله مینا توی گوشی پیچید. 🥣خاله مینا با یک ظرف آش وارد خانه شد و گفت: گفتم نازگل حوصله‌ی آشپزی نداره اگه دست خالی بیام، افطار نون پنیر داریم؛ نازگل یه آب‌جوش بیار گلوم خشک شد نازگل سماور را آب کرد، بعد از مدت‌ها سماور شروع به قل قل کرد. ☕️دوباره مثل سال‌های قبل فنجانها پرشدند از آب‌جوش زعفرانی، خانه با ورود خاله، بوی مادرش را گرفت. خاله با گفتن قبول باشه به نازگل آب‌جوش را سر کشید، نازگل صورتش گل انداخت و گفت: قبولِ حق. بیست سالی بود به بهانه‌های جورواجور روزه نگرفته بود. 📞روز دوم ماه مبارک با اینکه روزه نبود اما دم‌دمای افطار سماور را روشن کرد، موقع سحر تلفن زنگ خورد، گوشی را برداشت، خانمی از آن طرف خط با صدای خیلی ضعیفی گفت پرنیا مادر زنگ زدم بی‌سحری نشی مادر، نازگل تا آمد بگوید اشتباه گرفته‌اید تلفن قطع شد. نازگل رادیو را روشن کرد، صدای دعای سحر در منزل پیچید و او به یاد مادر افتاد. بی‌اختیار دست برد سمت سفره و یک لقمه نان و پنیر گرفت، خورد و نیت روزه کرد. 🍚قبل از افطار سماور را روشن کرد و رفت از سر کوچه یک کاسه حلیم خرید، موقع افطار که آب جوش زعفرانی‌ را خورد خیلی بهش چسبید چون طعمش با همه‌ی آب‌جوش و نبات‌های قبلی متفاوت بود اما عطر آشنایی داشت چون او را می‌برد به همان سال‌های در کنار مادر بودن. ✍️ به قلم: مریم رمضان قاسم @taaghcheh
✅💠 اللهم ارزقنی فیه الذهن و التنبیه... 🔹تولیدگر: سمیرا حاج محمدی @taaghcheh
✅💠یادگاری" فاطمه چادر گلداری که مادربزرگ برای جشن تکلیف به او هدیه داده بود را سرش کرد و با مادربزرگ راهی مسجد شد. 🥛بعد از نماز آقای مصلحی سینی شیرگرم و خرما را روی میز دم درِ مسجد گذاشت. فاطمه موقع برداشتن شیر گرم از آقای مصلحی تشکر کرد و آقای مصلحی از فاطمه پرسید: دختر آقای شهیدی هستی؟ - فاطمه: بله - چندساله روزه می‌گیری؟ اولین روزِ که روزه گرفتم. 💴آقای مصلحی دست کرد تو جیبش و دو تا اسکناس دو هزارتومانی بیرون آورد و به فاطمه داد و گفت: آفرین دخترم قبول باشه. الان از اون روز سالها می‌گذرد و فاطمه با دخترش زینب یک شب ماه رمضان از مسجد محله‌ی مادربزرگ بیرون آمدند و باز آقای مصلحی با یک سینی پر از شیرهای داغ به استقبال روزه‌داران می‌آمد فاطمه به آقای مصلحی که حسابی شکسته شده بود سلام کرد و پرسید: من رو می‌شناسین؟ نه دخترم، آقای مصلحی دیگر آن هوش و حواس جوانی را نداشت. - فاطمه: دختر آقای شهیدی‌ام که سالها پیش روزه اولی بودم بهم جایزه دادین. آقای مصلحی فکری کرد و گفت :آها یادم اومد خدا رحمت کنه مادر بزرگت رو. - فاطمه: اون هدیه‌تونو هنوز دارمش. 🔆آقای مصلحی گفت: اونا هدیه‌ی مادربزرگ‌تون بود نه من. ✍️ به قلم: مریم رمضان قاسم @taaghcheh
14.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | احکام مسافر؛ قصد اقامت ۱۰ روز 🚨 حکمی که اکثر اوقات اشتباه بیان می‌شود 🔹 حجت السلام و المسلمین دکتر صالحی، کارشناس نمایندگی مرکز ملّی پاسخگویی به سوالات دینی در اصفهان 🇮🇷 دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان 🌐 eitaa.com/joinchat/309461000C26df2b53cf
✅💠 شهادت در ماه مبارک رمضان با زبان روزه.... 🔹تولیدگر: سمیرا حاج محمدی @taaghcheh
✅💠 چرا ماه مبارک رمضان، ماه مهمانی خداست؟ خداوند با فراهم کردن امکاناتی که فقط ویژه‌ی این ماه است، آغوش خود را برای بندگانش گشوده است و آن‌ها را برای استفاده از این نعمت‌ها دعوت می‌کند. اینک نوبت ماست که دعوتش را اجابت کنیم و برخوان رحمتش بنشینیم و از لطف بیکران او بهره‌مند گردیم. 🔹 الهه دهقانی، عضو گروه تبلیغی صریر https://hawzahnews.com/xbFQW @taaghcheh
✅💠"بازگشت" وسط خونه‌تکانی بود مگر کارهایش تمام می‌شد، هنوز چمدان سفر را نبسته بود، دیگر به نفس نفس افتاده بود. ☕️یک فنجان چای ریخت و وِلو شد روی کاناپه. 📱موبایل را برداشت تا سرد شدن چای سری به پست‌های گوشی بزند. ناگهان دید خبرگزاری‌ها نوشته اند: 😢"مرزهای زمینی به عراق برای نوروز بسته است" دلش شکست، با آقای حسینی سرپرست کاروان زیارتی کربلا تماس گرفت. - سلام آقای حسینی کاویانی هستم خواستم بگم مرزها را بسته‌اند. - آقای حسینی: نه بناست شب‌نیمه‌ی شعبان ۲ ساعت مرز را باز کنند، ما باید خودمان را سحر نیمه‌ی شعبان به مرز برسونیم. - مطمئنید؟ یه موقع نریم و پشت مرز بمونیم؟ - خانم مثل اینکه شما به خودتون شک دارین، وقتی می‌گم مرز را باز می‌کنند حتما یه چیزی می‌دونم -اَلو... 😡آقای حسینی بدون خداحافظی آنقدر گوشی را محکم گذاشت انگار با پتک تو سر محبوبه خانم زده باشند. دستش را سمت فنجان چای برد تا شاید بر درد سرش مرهمی باشد اما چای حسابی سرد شده بود. محبوبه خانم با عجله به سمت چمدان رفت و وسایل مورد نیاز خودش و عباس آقا را درون آن گذاشت. با چند تا از دوست و آشنایان هم برای خداحافظی تماس گرفت، همه می‌گفتند مرزها بسته است کجا می‌خواهید بروید. شب که عباس آقا از سرکار آمد محبوبه خانم حسابی حرف برای گفتن داشت و یک ریز حرف می‌زد و از اتفاقات امروز می‌گفت، که یک دفعه عباس اقا از کوره در رفت و گفت: حالا اگه اجازه میدی دوتا کلمه هم من بگم. محبوبه خانم بُق کرد و گفت بفرمائید... عباس آقا گفت :خانم، آقای حسینی که الکی سه تا اتوبوس را لب مرز نمیبرد و آواره کند حتما خبر موثقی دارد. یک کم دندان سر جگر بگذار، حالا بیا بریم شد شد نشد نشد. بالاخره روز موعود فرا رسید کاروان به سمت مرز مهران حرکت کرد. سحر نیمه‌ی شعبان به مرز رسیدند، زمزمه‌هایی بود که قرار است مرز را باز کنند. دو روز خانم‌ها در یک خانه و آقایان در خانه‌ی دیگر ماندند اما خبری از باز شدن مرز نبود که نبود، روز سوم خبر قطعی رسید که قرار بوده مرز باز شود اما به دلیل مشکلاتی مرز باز نمی‌شود. 👳‍♂️روحانی کاروان شروع به سخنرانی کرد و گفت: گاهی وقت‌ها که به انجام کاری اطمینان نداریم می‌گوئیم: شد شد، نشد نشد، اما در خانه‌ی امام‌حسین، شد شد نشد نشد، نداریم بلکه در خانه‌ی امام‌حسین، نشد هم شد است، درست است شما کربلا نرفتید ولی آقای کَرَم تا همین جا را هم برای شما کربلا حساب می‌کند. همه حسابی ذوق‌شان کور شده بود چون آمده بودند تا شب نیمه‌ی شعبان و تحویل سال را کربلا باشند. بعضی سفره‌ی هفت سین آورده‌ بودند تا در بین‌الحرمین پهن کنند، یکی از خانم‌ها رفت و سفره‌ی هفت سین‌اش را آورد پهن کرد و همه عکس گرفتند، دیگری شکلات‌هایش را پخش کرد، یکی آجیل پخش می‌کرد، محبوبه‌ خانم هم حناهای بسته‌ بندی را آورد و گفت: اینها را با هزار امید و آرزو با همسایه‌ها بسته‌بندی کردیم تا بین‌الحرمین پخش کنم. یک دفعه بغض همگی ترکید. بالاخره آقای حسینی برخلاف میلش کاروان را برگرداند. 🔅روز ولادت امام‌مجتبی علیه السلام ، محبوبه خانم در بین‌الحرمین بسته‌های حنا را تعارف همسفران کرد و زیر لب می‌گفت: ✅ شد شد نشد هم شد. ✍️ به قلم : مریم رمضان قاسم @taaghcheh
✅💠 خدایا ما روی تو خیلی حساب کردیم... 🔹تولیدگر: سمیرا حاج محمدی @taaghcheh
✅💠 دل باید پاک باشه 🧕 مینا: داداش همه چی که نماز و روزه نیست آدم باید دلش پاک باشه که دل من هم پاکه." 👳‍♂️محمد داداش مینا به ناخن‌هایی که مینا کاشته بود نگاهی انداخت و گفت:" اگه همه چی باطنه و ظاهر مهم نیست چرا شما این ناخن‌ها را کاشتی؟ " 🧕 مینا:" خوب قشنگه دیگه." 👳‍♂️ محمد :" خواهر جون پس نگو دل باید پاک باشه، پس برات مهمه که ظاهر هم قشنگ باشه؟ " 🧕مینا:" عجب! " 👳‍♂️ محمد:" مگه دروغ میگم؟" 🧕 مینا: "ولی من سر حرف خودم هستم." 👳‍♂️ محمد:" می‌خوام ببینم شما هر سال فقط داخل کابینت‌ها رو تمیز می‌کنی و کاری به کاشی و سرامیک‌ها نداری؟" 🧕 مینا:مگه میشه‌‌‌‌؛ داداش چه حرفا میزنی. 👳‍♂️محمد:خوب! الان هم ماه رمضونه و وقت خونه تکونی دله باید ظاهر و باطن رو تمیز کرد دیگه. " 👦 سعید پسر مینا گفت:دایی جون! درست مثل کاشی‌ها و سرامیک‌ها که خانم وطنی میاد تمیزشون میکنه! 👳‍♂️ محمد:آره دایی جون! 🧕 مینا:خوب خواهرزاده و دایی عَلَیه من شدینا!فعلا قبول، ولی قول نمی‌دم امسال روزه بگیرم. مادر: نمیدونم چرا شما دو تااین قدر با هم فرق دارید؟ 👦سعید:دایی اینم عمامه تون، بریم مسجد! ✍️ به قلم: مریم رمضان قاسم @taaghcheh
✅💠 دنیا سرای گذر است... 🔹تولیدگر: زهرا اسحاقیان @taaghcheh