✅💠 "اشتغالآفرینی اولین زن مسلمان"
ایمان حضرت خدیجه به او این اجازه را نداد تا معیار ازدواجش را بر پایهی ماديات بنا نهد؛ بلکه با آگاهی و شناخت کامل از اخلاق، رفتار و خانوادهی پیامبر حضرت محمد را برای ازدواج انتخاب کرد. حضرت خدیجه پس از ازدواج در برابر رسول خداوند فروتن، خاضع، یار، همراه و همدم بود و از هیچ کوششی در خدمترسانی به همسر خود دریغ نکرد. او تمام اموال و دارایی خود را با افتخار در راه گسترش توحید به مصرف رساند؛ علاوه بر این حضرت خدیجه با حُسن معاشرت با پیامبر اسلام جهاد همسرداری خود را به خوبی به منصهی ظهور رساند و زندگی مشترک خود را بر پایههای صداقت، صمیمیت، احترام و محبت پایهگذاری کرد...
🔹 مرضیه رمضانقاسم
عضو گروه نویسندگی صریر
http://nedaesfahan.ir/144090
#رمضان_1401
#یادداشت
#گروه_تبلیغی_صریر
@taaghcheh
✅💠 کلوخاندازون؛ جشن پیش از رمضان
یکی از آداب پیش از ماه رمضان، رسم کلوخاندازون بود که مردم شبی دور هم جمع میشدند و غذاهای بسیار میخوردند تا پیش از ماه رمضان از حال هم با خبر باشند و رسم صلهرحم را به جای آورند و از فردا مشغول فرایض دینیشان شوند.
🔹 ارنواز فیروزیان، دکترای ادبیات تطبیقی و پژوهشگر فرهنگ و ادب عامه
https://isfahan.iqna.ir/00GyrG
#رمضان_1401
#یادداشت
@taaghcheh
✅💠 گوشهای از خدمات حضرت خدیجه (س)
پس از وفات خدیجه کبری پیامبر همواره از او به نیکی یاد میکرد، به بستگان او احترام میکرد و میفرمود: خدا شاهد است خدیجه زنی بود که چون همه از من رو میگردانیدند، او به من روی میکرد و چون همه از من میگریختند به من محبت و مهربانی میکرد و چون همه دعوت مرا تکذیب میکردند، به من ایمان میآورد و مرا تصدیق میکرد. در مشکلات زندگی مرا یاری میداد و با مال خود کمک میکرد و غم از دلم میزدود.
🔹 نیره تسلیم
عضو گروه نویسندگی صریر
https://hawzahnews.com/xbGfz
#رمضان_1401
#یادداشت
#گروه_تبلیغی_صریر
@taaghcheh
✅💠زیبایی
افطاریهای طیبه خانم زبانزد خاص و عام بود تا جایی که افراد متوسط و کم در آمد فامیل دعوتش را به بهانه های مختلف رد میکردند؛ چون توان اینکه مثل او افطاری بدهند را نداشتند ولی طیبه خانم با دیدن وضعیت مالی بد خواهر برادران و سایر فامیلش تصمیم گرفت امسال افطاری ساده بدهد.
گوشی را برداشت و به مادرش زنگ زد.
_ «سلام مامان خوبین؟»
_ «سلام دخترم الحمدلله، شما خوبی؟ نماز روزه هات قبول مادر!»
_ «از شما هم قبول باشه؛راستش زنگ زدم باهاتون صلاح مشورت کنم.»
_ «چیزی شده مادر؟»
_ «نه مامان نگران نباشین؛ راستش امسال میخواستم افطاری ساده بِدَم ولی گفتم شاید بعضی از فامیل با خودشون بگن با این وضع زندگی که داره دلش نیومده خرج کنه.»
_ «اتفاقا خوب تصمیمی گرفتی مادر! حالا که این حرفای صد من یه غاز مردم مانعت شده؛ بذار اول من یه افطاری بدم و سفره رنگین نندازم بعد شما همه رو تو همون مهمونی دعوتشون کن و بگو که شما هم مثل من میخوای سفره ساده بندازی؛ خوبه؟»
_ «خوب فکریه؛ مث همیشه راهنماییهای شما راهگشاست؛ برای همین به شما زنگ زدم برای مشورت.»
_ «پس همین شب جمعه منزل مون افطاری میدم اونم یه افطاری ساده.»
_ «باشه مامان،فقط یه چیزی، فکر نکنند بی احترامی کردیم بهشون؟»
_ «نه مادر وقتی از قبل بگی افطاری ساده میدی به کسی برنمی خوره و هر کس دوست داره میاد.»
شب مهمونی مامان طلعت بر خلاف تصور طیبه خانم همه فامیل اومده بودند و حسابی شلوغ شده بود بعد از صرف افطاری طیبه خانم رو به مهمانها کرد و گفت:«حسین آقا میخوان یه چیزی بگن بهتون»
همه ساکت شدند که حسین آقا گفت :«ما هم مثل حاج خانم میخوایم یه افطاری ساده بدیم شب جمعه بعدی همه افطاری دعوتین منزل ما.»
همه ی فامیل با روی باز پذیرفتند و داداش بزرگ طیبه خانم آقا پرویز از جایش بلند شد و گفت:«حالا که اینطوره فردا شب همگی منزل ما دعوتین»
بقیه خواهر برادران و فامیل طیبه خانم هم یکی یکی از جا بلند شدند و آنها هم بقیه را دعوت کردند به صرف افطاری آن هم افطاری ساده. حتی فامیلهای کم در آمد هم برای افطاری دادن آعلام آمادگی کردند
تقریبا تا هفته ی بعد بیشتر شبها افطاری دعوت شدند.
مهمونی طیبه خانم هم با همان سادگی و بدون تجملات سالهای قبل برگزار شد و کوچکترای فامیل برای افطاری بقیه را دعوت کردند؛ بعد از مهمونی حسین آقا رو کرد به طیبه خانم و گفت: «ماه رمضان خوبی شد امسال همه فامیل در افطاری ها حاضر شدند و تونستند اونا هم افطاری بِدُهند و ثواب افطاری دادن و ببرند. واقعا که پدر خدابیامرزت درست می گفتند که زیبایی در سادگیه؛ ولی بعضیا زیبایی رو فقط در سفره رنگین انداختن میبینند.»
طیبه خانم گفت: «حق با شماست راستش شما همیشه می گفتین سفره ساده بیاندازیم ولی من اصرار داشتم سفره باید آنچنانی باشه با چند نوع خورش و چند نوع پلو و انواع دسر و سالاد ولی حالا که فکرش و میکنم میگم کاش سالای دیگه هم به حرف شما گوش داده بودم و اینقدر شما و بقیه رو توی زحمت نمینداختم.»
_ «گذشته ها گذشته طیبه خانم ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازس؛ از همین امسال هم که شروع کردی به نظرم خیلی عالیه ان شاالله سالهای سال زنده باشی و سفرهای ساده بندازی که آدمهای بیشتری سرش بشینن و صفای بیشتری داشته باشه.»
_ «خدا سایه شما رو از سرِ ما کم نکنه حسین آقا. همه صفای سفره قدیمیا هم همین بود که سفره هاشون مث دلاشون ساده بود و اهل چشم و هم چشمی نبودن حتی تو افطاری دادن.»
_ «خدا رحمت کنه همه قدیمیا رو.»
_ «الهی آمین»
✍️ به قلم: مریم رمضان قاسم
#داستانک
#رمضان_1401
@taaghcheh
✅💠 جهاد تبیین در دهکده جهانی ارتباطات
بهجای فرار از فضای مجازی یا دهکده جهانی، با این واقعیت روبرو شویم ولی از این اسلحه به نفع خودمان استفاده کرده و هویت غرب را آشکار نماییم. اکنون همانطور که رهبر معظم انقلاب، آیتالله خامنهای (حفظهالله) فرمودند وظیفهی ما جهاد تبیین است...
به قول شهید آوینی در عرصههای ارتباطی، نباید یک شهروند چشم و گوش بسته و مطیع محض غرب باشیم؛ بلکه باید قدرت تحلیل انتقادی داشته و اطلاعات درست را از نادرست تشخیص دهیم.
🔹 الهه دهقانی، عضو گروه نویسندگی صریر
http://nedaesfahan.ir/144123
#رمضان_1401
#گروه_تبلیغی_صریر
#یادداشت
@taaghcheh
✅💠 هشدار به اولیای روزه اولی ها
تحمل سختی، روح را جلا میبخشد و آمادگی برای دست و پنجه نرم کردن با مشکلات را در انسان بالا می برد؛ اکسیری که شاید در جهان امروز بیش از پیش محتاج آنیم
🔹 آزاده ابراهیمی فخاری، عضو گروه نویسندگی صریر
http://nedaesfahan.ir/144108
#رمضان_1401
#گروه_تبلیغی_صریر
#یادداشت
@taaghcheh
✅💠یتیم
شیرین رو به مادرکرد و پرسید: «مامان جان امروز افطار چی داریم؟»
مادر سر پایین انداخت.
شیرین سوالش را تکرار کرد.
جوابش سکوت بود.
😥بغض گلوی دخترک را فشرد. آهسته گفت: «دوباره نون و پنیر و چای؟!»
«دخترم خوبه همینم هست. بعضیا همینم ندارن بخورن.»
«اما خونه ی همسایه وقت افطار که می شه، بوی غذا های خوشمزه میاد. امروز صبح که تو خواب بودی دوستم اومد درخونه. ازم پرسید افطار چی دارین؟ ما امروز پلو و قرمه سبزی داریم... مامان! من بهش دروغ گفتم. روزه ام باطل شد.» قطره ی اشک از گوشه ی چشمش افتاد.
«مگه بهش چی گفتی دختر گلم؟»
«گفتم ما افطار چلو کباب داریم.خجالت کشیدم راستشو بگم.»
مادردستی برسر دخترک یتیمش کشید: «نه دخترم! روزه ات باطل نشد.»
صدای در خانه قاتیِ صدای پیش آهنگ نماز مغرب از مسجد محل شد.
مادر و دخترنگاهی به هم انداختند.
شیرین چادربه سر به طرف در رفت: «من در رو باز می کنم.»
با دو ظرف غذا برگشت. می خندید:«مامان مسجد نذری داده. اونم چلوکباب.»
✍️ به قلم: عزت سیدمظلوم
#رمضان_1401
#گروه_تبلیغی_مسطور
#داستانک
@taaghcheh
✅💠 از افروختن چراغ تا نقارهزنی به وقت سحر
از جمله آداب و رسوم شهر اصفهان در ماه رمضان، بیدار کردن مردم به هنگام سحر بود که گاه با روشن کردن چراغهای دستی و قرار دادن آنها در بلندترین نقاط شهر انجام میشد و گاه با نقارهزنی و کوبیدن به دیوار خانه همسایه.
🔹 ارنواز فیروزیان، دکترای ادبیات تطبیقی و پژوهشگر فرهنگ و ادب عامه
https://isfahan.iqna.ir/00Gz0e
#رمضان_1401
#یادداشت
@taaghcheh
✅💠سنت پدری
روز دوازدهم ماه رمضان بود؛ مهری خانم سر سجاده نشسته بود و داشت تعقیبات نماز میخواند؛ چشمش به قاب عکس آقا رسول همسرِمرحومش افتاد و گفت:"کاش جور بشه امسال هم بتونم مثل شما شب نیمه ماه رمضون جشن بگیرم برای امام حسن. چقدر جات خالیه آقا رسول!"
صدای زنگ تلفن مهری خانم را به خودش آورد مهدی پسرش بود؛ مهری خانم آهی کشید و گفت:مهدی مادر یادته سالهای پیش این موقع خونه شلوغ و پر جنب و جوش بود ولی امسال....
مهدی گفت:مامان جون امسال که نمی تونم ولی ان شاالله سال دیگه این موقع با کمک داداش مهران کاری می کنیم که خونه مثل سالهای قبل بشه، خوبه؟
مهری خانم خندید و گفت :خدا خیرت بده مادر؛میدونم تازگی فهیمه رو فرستادی خونه بخت و نمیتونی ولی دلم میخواست خودم یه جشن میگرفتم.
مهدی گفت:آخه چطوری مادر؟! با کدوم پول! راستش الان با مهران تلفنی صحبت میکردم اونم ناراحت بود که دستش خالیه و نمیشه امسال جشن نیمه ماه را بگیریم. "
مهری خانم که دیگه از برگزاری جشن نا امید شده بود؛ برای خرید نان از خانه بیرون رفت چند قدمی نرفته بود که آقای تقریبا مسنی ،برگه آدرس به دست، به سمتش آمد و گفت:منزل آقا رسول کریمی را میدونید کجاست؟پلاک21؟
_ُ"بله، با ایشون چی کار دارید؟"
_"میشه آدرس را بگید؟"
_چند ماهیه از دنیا رفتند؛ من همسرشون هستم"
" خدا رحمت شون کنه آدم خوبی بود غرض از مزاحمت اینه که اومدم بدهیم را به ایشون بِدم؛ آخه ایشون چند سال پیش که میخواستم پسرم را داماد کنم بهم لطف کرد و مقداری پول بهم قرض داد "
و تعدادی تراول صدتومانی را داد به مهری خانم و تشکر کرد و رفت.
مهری خانم سریع برگشت خانه و با خوشحالی با مهدی و مهران تماس گرفت و به آنهاگفت:" امام حسن بالاخره پول جشن را جور کردند"
و آنها هم خوشحال از اینکه سنت پدر را امسال هم اجرا میکنند؛ برای برگزار کردن جشن آماده شدند
خانه آقا رسول امسال هم پر از جنب و جوش شد به یاد امام حسن مجتبی.
✍️ به قلم: مرضیه رمضان قاسم
#داستانک
#رمضان_1401
@taaghcheh
🦋🦋پرواز پروانه🦋🦋
✅مسابقه با محوریت معارف قرآن و صحیفه سجادیه
🥇پنج جایزه 500 هزار تومانی🏆
🥈ده جایزه 200 هزار تومانی🏆
🥉 پنج جایزه 100 هزار تومانی🏆
اطلاعات بیشتر و ثبت نام:
🌐c88.ir/ms1401
💟کانال محتوای مسابقه:
eitaa.com/joinchat/1633091618C5a3f2a7ead
اداره آموزش های کاربردی مبلغان
دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان
✅💠 خودبینی یا خدابینی؟
خدابینی از شروط رشد و موفقیت انسان است و کسانی از این مدینهی فاضله بهرهمند خواهند شد که از خودبینی آزاد و رها گردند. ماه مبارک رمضان، بهترین فرصت برای رهایی از خودبینیهاست. ما با روزه گرفتن تمام تلاشمان این است که از نفسمان عبور کنیم و در افق جان خود چیز دیگری را احساس کنیم.
🔹 سلاله اخلاقی، عضو گروه نویسندگی صریر
https://rasanews.ir/002xvh
#رمضان_1401
#یادداشت
#گروه_تبلیغی_صریر
@taaghcheh
🍀"این دهان بستی دهانی باز شد"
باز ماه عاشقی آغاز شد
🍃لحظه های آشتی با دل رسید
باز نوری با دلم دمساز شد
🌷باز از سوی خدا مهمان شدن
فرصت شبهای شور و راز شد
✨هر طرف بازار استغفار هاست
رازهای سر به مهری باز شد
📖باز از اعجاز قرآن و دعا
روح سنگین، عاشق پرواز شد
✍ شاعر: نرگس عسگری
#متن_نوشت
#شعر
#رمضان_1401
@taaghcheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅💠 راهکارهای مقابله با احساس تنبلی
🔹 تولیدگر: گروه تبلیغی فصوص
#موشن_گرافی
#رمضان_1401
#گروه_تبلیغی_فصوص
@taaghcheh
✅💠 خدایا زبانم را به سپاس و شکر و ذکر و ستایش نیک، نسبت به حضرتت گویا کن...
🔹تولیدگر: زهرا اسحاقیان
#عکس_نوشت
#رمضان_1401
@taaghcheh
✅💠نذری
چند ساعتی به افطار مانده بود. زن برای خرید نان تازه راهی کوچه شد. بوی حلیم همه جا پیچیده بود. دختر بچه چادر مادر را به سمت مغازه کشید: «مامان من حلیم میخوام.»
مادر نگاهی به مغازه کرد: «باشه! یه وقت دیگه برات می خرم.»
- مغازه دار از پشت شیشه همه چیز را دید. رو کرد به شاگردش: «این خانومه رو می شناسی؟»
-«آره اوستا! چند تا کوچه بالاتر خونشونه. همسایه ایم.» سر تکان داد:«هِی!»
-«چرا سر تکون می دی؟»
-«شوهرش کارگر ساختمون بود. چند ماهِ پیش از داربست افتاد و مرد.»
شاگردش را با یک ظرف حلیم در خانهشان فرستاد.
پسر زنگ زد: «همسایه نذری آوردم.»
✍️ به قلم: مریم روغنی
#داستانک
#رمضان_1401
#گروه_تبلیغی_مسطور
@taaghcheh
✅💠قضاشو بگیر!
مادرسینی غذا را جلوی دختر گذاشت.دختر از روی زمین بلند شد. و کنارپنجره رفت .
-بیا ناهارت بخور دختر گلم!
- من روزه م مامان !
-ضعف می کنی! عزیزم دیروز روزه گرفتی،امروز بخور! یکی نه یکی بگیر.
-مامان من 11 سالمه می تونم روزه بگیرم.
-لجبازی نکن عزیزم! بعدا قضاش را بگیر!
-مامان اجازه بده بگیرم باور کن من می تونم!
-حرف گوش کن دخترم! تو نمی تونی! به عصر نکشیده غش می کنی!
دختر خیره خیره به مادر نگاه کرد بعد آب دهانش را قورت داد و گفت:
-مامان چرا هفته پیش که خونه مامان بزرگ بودم و تمام روزه هام را گرفتم طوریم نشد.
مادر با تعجب به او نگاه کرد.
- آخه مامان بزرگ افطار و سحری مقوی بهم می داد بعدشم بهم یاد داد که روزا بیشتر استراحت کنم.
✍️ به قلم: مریم حقیری
#داستانک
#رمضان_1401
#گروه_تبلیغی_مسطور
@taaghcheh
✅💠 "کریم اهلالبیت(ع) الگویی در تعامل با خدا"
✅ زندگی ما انسانها بر پایهی ارتباط و تعامل با خدا، با خویشتن، با جامعه، با طبيعت و جهان بنا شدهاست و این ارتباطات بايد بر مبنای ميزان و شاخصی تنظیم شود.
این شاخص و ميزان را قرآن کريم در آیات ابتدایی که بر پیامبر عظیمالشان اسلام نازل کرده است بیان کرده، آنجا که در سوره مبارکهی علق میفرمايد:
اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ.
🔹 مریم رمضانقاسم
عضو گروه نویسندگی صریر
http://nedaesfahan.ir/144173
#رمضان_1401
#یادداشت #گروه_تبلیغی_صریر
@taaghcheh
✅💠 راهکاری برای دوری از حدیث نفس مذموم
خودکنترلی ناشی از روزه، مانع از ایجاد زمینههای درگیریذهنی و گفتوگوی با خود پیرامون گناه میشود و همین امر ابتلا به حدیث نفس مذموم را نیز کاهش میدهد.
🔹مریم اختریان، عضو گروه نویسندگی صریر
https://hawzahnews.com/xbGkZ
#رمضان_1401
#یادداشت
#گروه_تبلیغی_صریر
@taaghcheh
🌱ای صبر محض تو قدم اول حسین
جانها فدای تو که دل تو دل حسین
🕊صلحت برای ماندگاری دین ، فتح باب بود
خونت درون طشت زر ،آقا گلاب بود
✨( حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت)
در شرح وصف نام کریمت ، زبان گرفت
🌷نام و مرام و مهر و صفای شما ، حسن
نور و وجود و عصمت و رای شما حسن
✍️ سراینده: نرگس عسگری
#شعر
#متن_نوشت
#رمضان_1401
@taaghcheh
✅💠مثلِ کِشتی
🔥صدای گریه ی زن از توی خانه می آمد: «یعنی یکی تو این ساختمون نبود، زودتر بفهمه؟! کل زندگیم سوخت.»
مرد چمباتمه زد کنار دیوار. سرش را توی دستانش قایم کرد: «بدبخت شدم. جواب صابخونه رو چی بدم؟»
مرد همسایه سر تکان داد: «ما خبر نداشتیم شما خونه نیستید.» به زن روبروی در اشاره کرد:«خانمم گفت بوی سوختگی میادا، اما فکر کردیم بوی سوختگی غذاست؛ وگرنه زودتر زنگ می زدیم آتش نشانی.»
🌫دود از چهارچوب در، رقصان بیرون می آمد. زن همسایه گردن کشید و توی خانه را دید زد. لب گزید:«هیچی نمونده. همه جا سیاه شده.»
«آدم همسایه داشته باشه و با نداشتنش فرقی نداشته باشه.» کنار چهارچوب در ایستاد:«گریه نکن زن! بالاخره یه خاکی به سرمون می ریزیم.»
زن همسایه از در فاصله گرفت. چادر را روی سر مرتب کرد:«مگه خودتون نگفتید، فکر کنید ما مردیم؟! اصلاً همسایه ندارید؟!»
مرد همسایه کنارش ایستاد:«هیچی نگو! حق دارن ناراحت باشن. به دل نگیر!»
زن نگاهی به شوهرش کرد:«ماه رمضون سال اولی که اومدن رو یادت رفته؟ تازه یادشون افتاده بود توی حیاط بشینن چای و پای سیب بخورن. گفتی ماهِ رمضونه. چیکار کرد؟ کلی توهین بهت نکرد؟ مگه نگفت زندگی ما به شما ربطی نداره؟! صدای طوطی و سگشون پدرمونو درآورد. هر کاری خواستن کردن، راحتم گفتن چهاردیواری اختیاری. سوختن خونه شون هم به ما ربطی نداره.»
زن از پله ها بالا رفت. مرد همسایه نگاهی به در سوخته ی خانه کرد:«اگه کمکی خواستید روی ما حساب کنید.» دنبالْ سرِ زنش رفت. مرد انگشت به دهان به بالا رفتن آن ها خیره شد.
✍️ به قلم: عصمت مصطفوی
#داستانک
#رمضان_1401
#گروه_تبلیغی_مسطور
@taaghcheh