eitaa logo
مرسلات مدیا
1.2هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1هزار ویدیو
579 فایل
﷽ 📎 #موشن_گرافیک 📎 #کلیپ 📎 #عکس_نوشت 📎 #متن 💠 کانالی پر از آموزش‌های جذاب و ساده✅ 🇮🇷 اداره فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان eitaa.com/morsalatmedia 🌍 ارتباط با مدیر، نظرات و تبادل: https://eitaa.com/resaneh_tablighateslami
مشاهده در ایتا
دانلود
✅💠 امام حسنی ام... 🔹تولیدگر: سمیرا حاج محمدی @taaghcheh
✅💠 راهکاری برای دوری از حدیث نفس مذموم خودکنترلی ناشی از روزه، مانع از ایجاد زمینه‌های درگیری‌ذهنی و گفت‌وگوی با خود پیرامون گناه می‌شود و همین امر ابتلا به حدیث نفس مذموم را نیز کاهش می‌دهد. 🔹مریم اختریان، عضو گروه نویسندگی صریر https://hawzahnews.com/xbGkZ @taaghcheh
🌱ای صبر محض تو قدم اول حسین جانها فدای تو که دل تو دل حسین 🕊صلحت برای ماندگاری دین ، فتح باب بود خونت درون طشت زر ،آقا گلاب بود ✨( حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت) در شرح وصف نام کریمت ، زبان گرفت 🌷نام و مرام و مهر و صفای شما ، حسن نور و وجود و عصمت و رای شما حسن ✍️ سراینده: نرگس عسگری @taaghcheh
✅💠مثلِ کِشتی 🔥صدای گریه ی زن از توی خانه می آمد: «یعنی یکی تو این ساختمون نبود، زودتر بفهمه؟! کل زندگیم سوخت.» مرد چمباتمه زد کنار دیوار. سرش را توی دستانش قایم کرد: «بدبخت شدم. جواب صابخونه رو چی بدم؟» مرد همسایه سر تکان داد: «ما خبر نداشتیم شما خونه نیستید.» به زن روبروی در اشاره کرد:«خانمم گفت بوی سوختگی میادا، اما فکر کردیم بوی سوختگی غذاست؛ وگرنه زودتر زنگ می زدیم آتش نشانی.» 🌫دود از چهارچوب در، رقصان بیرون می آمد. زن همسایه گردن کشید و توی خانه را دید زد. لب گزید:«هیچی نمونده. همه جا سیاه شده.» «آدم همسایه داشته باشه و با نداشتنش فرقی نداشته باشه.» کنار چهارچوب در ایستاد:«گریه نکن زن! بالاخره یه خاکی به سرمون می ریزیم.» زن همسایه از در فاصله گرفت. چادر را روی سر مرتب کرد:«مگه خودتون نگفتید، فکر کنید ما مردیم؟! اصلاً همسایه ندارید؟!» مرد همسایه کنارش ایستاد:«هیچی نگو! حق دارن ناراحت باشن. به دل نگیر!» زن نگاهی به شوهرش کرد:«ماه رمضون سال اولی که اومدن رو یادت رفته؟ تازه یادشون افتاده بود توی حیاط بشینن چای و پای سیب بخورن. گفتی ماهِ رمضونه. چیکار کرد؟ کلی توهین بهت نکرد؟ مگه نگفت زندگی ما به شما ربطی نداره؟! صدای طوطی و سگشون پدرمونو درآورد. هر کاری خواستن کردن، راحتم گفتن چهاردیواری اختیاری. سوختن خونه شون هم به ما ربطی نداره.» زن از پله ها بالا رفت. مرد همسایه نگاهی به در سوخته ی خانه کرد:«اگه کمکی خواستید روی ما حساب کنید.» دنبالْ سرِ زنش رفت. مرد انگشت به دهان به بالا رفتن آن ها خیره شد. ✍️ به قلم: عصمت مصطفوی @taaghcheh
✅💠 نیکوترین نیکو، خلق نیکو است... امام حسن مجتبی علیه السلام🌸🌸 🔹تولیدگر: زهرا اسحاقیان @taaghcheh
✅💠... زیبا خانم هر سال روز میلاد امام حسن شله زرد نذری داشت و خواهرش آنها را با دارچین تزئین شان می کرد و حمید پسر زیبا خانم که سی سالی داشت بعد از تست شله زردها آنها را بین همسایه ها و فامیل پخش می‌کرد. آیفون خانه همسایه جدیدشان را که زد دختر بچه ای با جثه ی کوچک در را باز کرد؛ با چشمانی که از دیدن شله زرد برق میزد به حمید سلام کرد و پرسید: خوشمزه اس نه؟ حمید گفت:خیلی، خودم تستش کردم؛ تو هم بدو برو همین الان تستش کن ببین چقدر خوشمزه اس. دختر بچه:ولی من روزه ام آقا باید تا افطار صبر کنم. حمید با نگاهی به جثه ی دختر بچه از جوابی که داده شرمنده شد. ✍️ به قلم: مریم رمضان قاسم @taaghcheh
✅💠 السلام علیک یا حسن بن علی🌷🌷 🔹 تولیدگر: سید امین علمداری @taaghcheh
سحر و سپیده.mp3
16.75M
✅💠ماجراهای سحر و سپیده آموزش مهارت همسر داری 🔹 قسمت اول: منبع آرامش @taaghcheh
15.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅💠 تکلیف دختری که تازه به سن بلوغ رسیده و براثر ضعف نمی تواند روزه بگیرد... 🔹 تولیدگر : زهره عنایتی 🔹 تولید محتوا: حجت الاسلام محمد قربانی مقدم 1 @taaghcheh
✅💠 پروردگارا تو به سرانجام امور آگاهی... 🔹تولیدگر: زهرا اسحاقیان @taaghcheh
✅💠 مسجد  خاله ناهید  چادرش را برداشت روی دسته مبل انداخت کیفش را کنارش گذاشت و نشست. راحله دوید توی اتاق و با داد و فریاد بیرون آمد خاله ببین! خاله ببین! 10 تا کارت گرفتم.  خاله با مهربانی گفت : -ببینم دختر قشنگم !آفرین حالا بگو! برا چی گرفتی؟ - هر روز که می رم مسجد برای نماز بهم یه کارت می دند.  - آفرین چه دختر خوبی که مسجد می ره! خاله به فکر فرو رفت لبخند تلخی زد: - امان از این کارت و جایزه ها . مادر گفت : بچه ها به این چیزا دل خوشن . خاله آه تلخی کشید و گفت : -یادش به خیر ! توی مدرسه برای نمره انضباط باید نماز جماعت شرکت می کردیم ما بچه ها خیلی وقتها نماز بی وضو می خوندیم تا کارتمون بدند.  - وای خواهرجون من هیچ وقت بی وضو نماز نخوندم   دلم نمی خواست برای کارت نماز بخونم. راحله  آرام کنار خاله نشست  و گفت: - یعنی مامان شما این همه جایزه را از دست دادید.  - من برای خدا نماز می خوندم نه برای کارت ! خاله دستی بر سر راحله کشید وگفت : -عزیزم همیشه برای خدا نماز بخون نه برای کارت و جایزه. بعد سه تایی خندیدند.   ✍ به قلم :مریم حقیری @taaghcheh
✅💠 دلم به بوی تو آغشته است... 🔹تولیدگر: سمیرا حاج محمدی @taaghcheh