✅💠 چرا ماه مبارک رمضان، ماه مهمانی خداست؟
خداوند با فراهم کردن امکاناتی که فقط ویژهی این ماه است، آغوش خود را برای بندگانش گشوده است و آنها را برای استفاده از این نعمتها دعوت میکند. اینک نوبت ماست که دعوتش را اجابت کنیم و برخوان رحمتش بنشینیم و از لطف بیکران او بهرهمند گردیم.
🔹 الهه دهقانی، عضو گروه تبلیغی صریر
https://hawzahnews.com/xbFQW
#یادداشت
#رمضان_1401
#گروه_تبلیغی_صریر
@taaghcheh
✅💠"بازگشت"
وسط خونهتکانی بود مگر کارهایش تمام میشد، هنوز چمدان سفر را نبسته بود، دیگر به نفس نفس افتاده بود.
☕️یک فنجان چای ریخت و وِلو شد روی کاناپه.
📱موبایل را برداشت تا سرد شدن چای سری به پستهای گوشی بزند.
ناگهان دید خبرگزاریها نوشته اند: 😢"مرزهای زمینی به عراق برای نوروز بسته است"
دلش شکست، با آقای حسینی سرپرست کاروان زیارتی کربلا تماس گرفت.
- سلام آقای حسینی کاویانی هستم خواستم بگم مرزها را بستهاند.
- آقای حسینی: نه بناست شبنیمهی شعبان ۲ ساعت مرز را باز کنند، ما باید خودمان را سحر نیمهی شعبان به مرز برسونیم.
- مطمئنید؟ یه موقع نریم و پشت مرز بمونیم؟
- خانم مثل اینکه شما به خودتون شک دارین، وقتی میگم مرز را باز میکنند حتما یه چیزی میدونم
-اَلو...
😡آقای حسینی بدون خداحافظی آنقدر گوشی را محکم گذاشت انگار با پتک تو سر محبوبه خانم زده باشند.
دستش را سمت فنجان چای برد تا شاید بر درد سرش مرهمی باشد اما چای حسابی سرد شده بود.
محبوبه خانم با عجله به سمت چمدان رفت و وسایل مورد نیاز خودش و عباس آقا را درون آن گذاشت.
با چند تا از دوست و آشنایان هم برای خداحافظی تماس گرفت، همه میگفتند مرزها بسته است کجا میخواهید بروید.
شب که عباس آقا از سرکار آمد محبوبه خانم حسابی حرف برای گفتن داشت و یک ریز حرف میزد و از اتفاقات امروز میگفت، که یک دفعه عباس اقا از کوره در رفت و گفت: حالا اگه اجازه میدی دوتا کلمه هم من بگم.
محبوبه خانم بُق کرد و گفت بفرمائید... عباس آقا گفت :خانم، آقای حسینی که الکی سه تا اتوبوس را لب مرز نمیبرد و آواره کند حتما خبر موثقی دارد. یک کم دندان سر جگر بگذار،
حالا بیا بریم شد شد نشد نشد.
بالاخره روز موعود فرا رسید کاروان به سمت مرز مهران حرکت کرد. سحر نیمهی شعبان به مرز رسیدند، زمزمههایی بود که قرار است مرز را باز کنند. دو روز خانمها در یک خانه و آقایان در خانهی دیگر ماندند اما خبری از باز شدن مرز نبود که نبود، روز سوم خبر قطعی رسید که قرار بوده مرز باز شود اما به دلیل مشکلاتی مرز باز نمیشود.
👳♂️روحانی کاروان شروع به سخنرانی کرد و
گفت: گاهی وقتها که به انجام کاری اطمینان نداریم میگوئیم: شد شد، نشد نشد، اما در خانهی امامحسین، شد شد نشد نشد، نداریم بلکه در خانهی امامحسین، نشد هم شد است، درست است شما کربلا نرفتید ولی آقای کَرَم تا همین جا را هم برای شما کربلا حساب میکند.
همه حسابی ذوقشان کور شده بود چون آمده بودند تا شب نیمهی شعبان و تحویل سال را کربلا باشند. بعضی سفرهی هفت سین آورده بودند تا در بینالحرمین پهن کنند، یکی از خانمها رفت و سفرهی هفت سیناش را آورد پهن کرد و همه عکس گرفتند، دیگری شکلاتهایش را پخش کرد، یکی آجیل پخش میکرد، محبوبه خانم هم حناهای بسته بندی را آورد و گفت: اینها را با هزار امید و آرزو با همسایهها بستهبندی کردیم تا بینالحرمین پخش کنم. یک دفعه بغض همگی ترکید.
بالاخره آقای حسینی برخلاف میلش کاروان را برگرداند.
🔅روز ولادت اماممجتبی علیه السلام ، محبوبه خانم در بینالحرمین بستههای حنا را تعارف همسفران کرد و زیر لب میگفت: ✅ شد شد نشد هم شد.
✍️ به قلم : مریم رمضان قاسم
#داستانک
#رمضان_1401
#گروه_تبلیغی_مسطور
@taaghcheh
✅💠 دل باید پاک باشه
🧕 مینا: داداش همه چی که نماز و روزه نیست آدم باید دلش پاک باشه که دل من هم پاکه."
👳♂️محمد داداش مینا به ناخنهایی که مینا کاشته بود نگاهی انداخت و گفت:" اگه همه چی باطنه و ظاهر مهم نیست چرا شما این ناخنها را کاشتی؟ "
🧕 مینا:" خوب قشنگه دیگه."
👳♂️ محمد :" خواهر جون پس نگو دل باید پاک باشه، پس برات مهمه که ظاهر هم قشنگ باشه؟ "
🧕مینا:" عجب! "
👳♂️ محمد:" مگه دروغ میگم؟"
🧕 مینا: "ولی من سر حرف خودم هستم."
👳♂️ محمد:" میخوام ببینم شما هر سال فقط داخل کابینتها رو تمیز میکنی و کاری به کاشی و سرامیکها نداری؟"
🧕 مینا:مگه میشه؛ داداش چه حرفا میزنی.
👳♂️محمد:خوب! الان هم ماه رمضونه و وقت خونه تکونی دله باید ظاهر و باطن رو تمیز کرد دیگه. "
👦 سعید پسر مینا گفت:دایی جون! درست مثل کاشیها و سرامیکها که خانم وطنی میاد تمیزشون میکنه!
👳♂️ محمد:آره دایی جون!
🧕 مینا:خوب خواهرزاده و دایی عَلَیه من شدینا!فعلا قبول، ولی قول نمیدم امسال روزه بگیرم.
مادر: نمیدونم چرا شما دو تااین قدر با هم فرق دارید؟
👦سعید:دایی اینم عمامه تون، بریم مسجد!
✍️ به قلم: مریم رمضان قاسم
#داستانک
#رمضان_1401
#گروه_تبلیغی_مسطور
@taaghcheh
✅💠 بوی عطر لوبیاپلو
بوی عطر لوبیا پلوی مامان توی خانه پیچیده بود فاطمه که خسته از دبیرستان برگشته بود؛ در قابلمه را برداشت نگاهی به لوبیاپلوی خوشرنگ انداخت دیگر طاقت نیاورد بشقاب را پر از غذا کرد در یخچال را باز کرد تا بطری آب را بردارد که چشمش به ظرف شیشه ای سلفون شده سالاد شیرازی افتاد چندقاشقی برداشت سالاد شیرازی با لوبیا پلو عجیب می چسبید؛ لوبیاپلویی که طعمش کم از رنگ و بویش نداشت را خورد و رفت تا استراحت کند.
مادر که به خانه برگشت بشفاب خالی سالاد و لوبیاپلو را در آشپزخانه دید با تعجب فاطمه را صدا زد.
_باز چی شده مامان، خوب گرسنه ام بود دیگه شما هم که خونه نبودین.
_صد بار بهت گفتم با این لیلا نگرد گوشِت بدهکار نیس که نیس.
_حالا مگه چی شده؟ یه بشقاب پلو که این قدر حرص خوردن نداره مامان!
_یه بشقاب که هیچی ده تا بشقاب هم مهم نیس، ولی تا وقتی با این دوستای روزه خورت بگردی اوضاع همین جوریه یا روزه نمی گیری و یا اگه هم میگیری یادت میره و ناهار و چیزای دیگه میخوری.
_خوب یادم رفت دیگه، این چی کار به لیلا داره؟! تازه من حواسم هس که بعضی کارهای اشتباه لیلا رو انجام ندم.
_حق داری مادر، من هم همسن و سال تو که بودم همین جوری فکر میکردم ولی مادر این و باید بفهمی و بدونی که بحث حواس جمعی نیس امان از همنشین بد که اگه هم خو نشی هم بو میشی.
_خیالت راحت مامان هم خو که نمیشم هیچ، هم بو هم نمیشم.
_دارم می بینم مادر!
✍️ به قلم: مریم رمضان قاسم
#داستانک
#رمضان_1401
@taaghcheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅💠 اگه یازده ماه سراغ از گرسنهای نگرفتی، حق نداری ماه رمضان از روزه بودنش سوال کنی!
✅ پاسخ حجتالاسلام دکتر قربانی مقدم را بشنوید
#کلیپ_تصویری
#رمضان_1401
@taaghcheh
✅💠 خانهتکانی؛ سنت دیرینه اصفهانیها در پیشواز از بهار قرآن
پاکیزه نگاه داشتن خانه همواره از عادتهای ایرانیان بوده و هست و با آنکه بسیاری از رسوم فراموش شده؛ اما رسم خانهتکانی هنوز پا برجاست تا آنجا که در اصفهان این سنت دیرینه دو بار در سال، یکی قبل از آمدن بهار و یکی پیش از شروع ماه مبارک رمضان انجام میشود.
🔹 ارنواز فیروزیان، دکترای ادبیات تطبیقی و پژوهشگر فرهنگ و ادب عامه
https://isfahan.iqna.ir/00Gygg
#رمضان_1401
#یادداشت
@taaghcheh
✅💠 افطاری های لاکچری
🧓امیر:راضیه خانم امشب که جایی برای افطار دعوت نیستیم افطار چی داریم؟
🧕معلومه که هیچی، مثه اینکه یادت رفته که یک ماهه بیکاری!
🧓حالا چی کار کنیم؟
🧕شما دو تا کنسرو از احمدآقا سوپری محل نسیه کنین؛ منم نونا رو گرم میکنم تا بیای.
امیر داشت آماده رفتن میشد که زنگ آپارتمان زده شد؛ در را که باز کرد آقای کاظمی را دید که با دو پرس غذا و یه ظرف بامیه جلوی در ایستاده بود.
_عبادات تون قبول،امشب سالگرد پدرمه، خدابیامرز جوجه کباب و بامیه خیلی دوست داشت.
🧓خدا رحمتشون کنه،زحمت کشیدید.
🧕راضیه:کی بود امیر؟
🧓آقای کاظمی بود، افطار امشب هم رسید.
🧕حالا چی هست؟
🧓جوجه کباب که دوست داری.
🧕امیر نخوریا!
🧓زود بیا روده کوچیکه روده بزرگه رو خورد!
🧕اومدم. امیر! توی دوربین لبخند بزن.
🧓دوباره استوری! هرشب هرشب استوری؟!
🧕خوب آره دیگه حیف نیس این لحظه قشنگ و ثبت نکنم و به اشتراک نذارم؟!
🧓راضیه داشتم از بیرون می اومدم آقای غروی را دیدم؛ گفت اجاره تون دو ماهه عقب افتاده. باید هر چه زودتر تخلیه کنین.
🧕چه بهتر! ان شاالله یه کار خوب پیدا میکنی میریم یه خونه ی بهتر و دلبازتر.
نیم ساعت بعد تلفن همراه امیر زنگ خورد؛ مادر امیر بود به امیر گفت:سلام مادر الهی شکر، میدونم خوشبختین و از زندگی تون لذت میبرین ولی فکر بقیه هم باشین.
🧓منظورت چیه مادر، چی شده؟
_داداش حمیدت زنگ زد بهم، از استوریهای خانمت می نالید که زندگی شون را به هم زده و زهره امونش را بریده و میگه چرا ما مثل امیر اینا خوشبخت نیستیم.
🧓باشه چشم مادر تذکر میدم به راضیه، امری نیست؟
🧕مادرت چی می گفتند؟ چی را بهم تذکر میدی؟ مگه بچه ام.
🧓امان از این چشم و هم چشمیا. خانم چقدر بهت گفتم نذار این استوریا رو. مادرم می گفتند باعث سردی بعضی خانواده ها شده.
🧕امیر! بَده در اوج بدبختی و بیکاری و خودمون و خوشبخت جلوه میدم و همه حسرتمون و میخورند!
🧓راضیه جان! به چه قیمتی؟ به قیمت سردشدن بقیه با همدیگه.
✍️ به قلم : مریم رمضان قاسم
#داستانک
#رمضان_1401
@taaghcheh
✅💠 "اشتغالآفرینی اولین زن مسلمان"
ایمان حضرت خدیجه به او این اجازه را نداد تا معیار ازدواجش را بر پایهی ماديات بنا نهد؛ بلکه با آگاهی و شناخت کامل از اخلاق، رفتار و خانوادهی پیامبر حضرت محمد را برای ازدواج انتخاب کرد. حضرت خدیجه پس از ازدواج در برابر رسول خداوند فروتن، خاضع، یار، همراه و همدم بود و از هیچ کوششی در خدمترسانی به همسر خود دریغ نکرد. او تمام اموال و دارایی خود را با افتخار در راه گسترش توحید به مصرف رساند؛ علاوه بر این حضرت خدیجه با حُسن معاشرت با پیامبر اسلام جهاد همسرداری خود را به خوبی به منصهی ظهور رساند و زندگی مشترک خود را بر پایههای صداقت، صمیمیت، احترام و محبت پایهگذاری کرد...
🔹 مرضیه رمضانقاسم
عضو گروه نویسندگی صریر
http://nedaesfahan.ir/144090
#رمضان_1401
#یادداشت
#گروه_تبلیغی_صریر
@taaghcheh
✅💠 کلوخاندازون؛ جشن پیش از رمضان
یکی از آداب پیش از ماه رمضان، رسم کلوخاندازون بود که مردم شبی دور هم جمع میشدند و غذاهای بسیار میخوردند تا پیش از ماه رمضان از حال هم با خبر باشند و رسم صلهرحم را به جای آورند و از فردا مشغول فرایض دینیشان شوند.
🔹 ارنواز فیروزیان، دکترای ادبیات تطبیقی و پژوهشگر فرهنگ و ادب عامه
https://isfahan.iqna.ir/00GyrG
#رمضان_1401
#یادداشت
@taaghcheh
✅💠 گوشهای از خدمات حضرت خدیجه (س)
پس از وفات خدیجه کبری پیامبر همواره از او به نیکی یاد میکرد، به بستگان او احترام میکرد و میفرمود: خدا شاهد است خدیجه زنی بود که چون همه از من رو میگردانیدند، او به من روی میکرد و چون همه از من میگریختند به من محبت و مهربانی میکرد و چون همه دعوت مرا تکذیب میکردند، به من ایمان میآورد و مرا تصدیق میکرد. در مشکلات زندگی مرا یاری میداد و با مال خود کمک میکرد و غم از دلم میزدود.
🔹 نیره تسلیم
عضو گروه نویسندگی صریر
https://hawzahnews.com/xbGfz
#رمضان_1401
#یادداشت
#گروه_تبلیغی_صریر
@taaghcheh
✅💠زیبایی
افطاریهای طیبه خانم زبانزد خاص و عام بود تا جایی که افراد متوسط و کم در آمد فامیل دعوتش را به بهانه های مختلف رد میکردند؛ چون توان اینکه مثل او افطاری بدهند را نداشتند ولی طیبه خانم با دیدن وضعیت مالی بد خواهر برادران و سایر فامیلش تصمیم گرفت امسال افطاری ساده بدهد.
گوشی را برداشت و به مادرش زنگ زد.
_ «سلام مامان خوبین؟»
_ «سلام دخترم الحمدلله، شما خوبی؟ نماز روزه هات قبول مادر!»
_ «از شما هم قبول باشه؛راستش زنگ زدم باهاتون صلاح مشورت کنم.»
_ «چیزی شده مادر؟»
_ «نه مامان نگران نباشین؛ راستش امسال میخواستم افطاری ساده بِدَم ولی گفتم شاید بعضی از فامیل با خودشون بگن با این وضع زندگی که داره دلش نیومده خرج کنه.»
_ «اتفاقا خوب تصمیمی گرفتی مادر! حالا که این حرفای صد من یه غاز مردم مانعت شده؛ بذار اول من یه افطاری بدم و سفره رنگین نندازم بعد شما همه رو تو همون مهمونی دعوتشون کن و بگو که شما هم مثل من میخوای سفره ساده بندازی؛ خوبه؟»
_ «خوب فکریه؛ مث همیشه راهنماییهای شما راهگشاست؛ برای همین به شما زنگ زدم برای مشورت.»
_ «پس همین شب جمعه منزل مون افطاری میدم اونم یه افطاری ساده.»
_ «باشه مامان،فقط یه چیزی، فکر نکنند بی احترامی کردیم بهشون؟»
_ «نه مادر وقتی از قبل بگی افطاری ساده میدی به کسی برنمی خوره و هر کس دوست داره میاد.»
شب مهمونی مامان طلعت بر خلاف تصور طیبه خانم همه فامیل اومده بودند و حسابی شلوغ شده بود بعد از صرف افطاری طیبه خانم رو به مهمانها کرد و گفت:«حسین آقا میخوان یه چیزی بگن بهتون»
همه ساکت شدند که حسین آقا گفت :«ما هم مثل حاج خانم میخوایم یه افطاری ساده بدیم شب جمعه بعدی همه افطاری دعوتین منزل ما.»
همه ی فامیل با روی باز پذیرفتند و داداش بزرگ طیبه خانم آقا پرویز از جایش بلند شد و گفت:«حالا که اینطوره فردا شب همگی منزل ما دعوتین»
بقیه خواهر برادران و فامیل طیبه خانم هم یکی یکی از جا بلند شدند و آنها هم بقیه را دعوت کردند به صرف افطاری آن هم افطاری ساده. حتی فامیلهای کم در آمد هم برای افطاری دادن آعلام آمادگی کردند
تقریبا تا هفته ی بعد بیشتر شبها افطاری دعوت شدند.
مهمونی طیبه خانم هم با همان سادگی و بدون تجملات سالهای قبل برگزار شد و کوچکترای فامیل برای افطاری بقیه را دعوت کردند؛ بعد از مهمونی حسین آقا رو کرد به طیبه خانم و گفت: «ماه رمضان خوبی شد امسال همه فامیل در افطاری ها حاضر شدند و تونستند اونا هم افطاری بِدُهند و ثواب افطاری دادن و ببرند. واقعا که پدر خدابیامرزت درست می گفتند که زیبایی در سادگیه؛ ولی بعضیا زیبایی رو فقط در سفره رنگین انداختن میبینند.»
طیبه خانم گفت: «حق با شماست راستش شما همیشه می گفتین سفره ساده بیاندازیم ولی من اصرار داشتم سفره باید آنچنانی باشه با چند نوع خورش و چند نوع پلو و انواع دسر و سالاد ولی حالا که فکرش و میکنم میگم کاش سالای دیگه هم به حرف شما گوش داده بودم و اینقدر شما و بقیه رو توی زحمت نمینداختم.»
_ «گذشته ها گذشته طیبه خانم ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازس؛ از همین امسال هم که شروع کردی به نظرم خیلی عالیه ان شاالله سالهای سال زنده باشی و سفرهای ساده بندازی که آدمهای بیشتری سرش بشینن و صفای بیشتری داشته باشه.»
_ «خدا سایه شما رو از سرِ ما کم نکنه حسین آقا. همه صفای سفره قدیمیا هم همین بود که سفره هاشون مث دلاشون ساده بود و اهل چشم و هم چشمی نبودن حتی تو افطاری دادن.»
_ «خدا رحمت کنه همه قدیمیا رو.»
_ «الهی آمین»
✍️ به قلم: مریم رمضان قاسم
#داستانک
#رمضان_1401
@taaghcheh
✅💠 جهاد تبیین در دهکده جهانی ارتباطات
بهجای فرار از فضای مجازی یا دهکده جهانی، با این واقعیت روبرو شویم ولی از این اسلحه به نفع خودمان استفاده کرده و هویت غرب را آشکار نماییم. اکنون همانطور که رهبر معظم انقلاب، آیتالله خامنهای (حفظهالله) فرمودند وظیفهی ما جهاد تبیین است...
به قول شهید آوینی در عرصههای ارتباطی، نباید یک شهروند چشم و گوش بسته و مطیع محض غرب باشیم؛ بلکه باید قدرت تحلیل انتقادی داشته و اطلاعات درست را از نادرست تشخیص دهیم.
🔹 الهه دهقانی، عضو گروه نویسندگی صریر
http://nedaesfahan.ir/144123
#رمضان_1401
#گروه_تبلیغی_صریر
#یادداشت
@taaghcheh
✅💠 هشدار به اولیای روزه اولی ها
تحمل سختی، روح را جلا میبخشد و آمادگی برای دست و پنجه نرم کردن با مشکلات را در انسان بالا می برد؛ اکسیری که شاید در جهان امروز بیش از پیش محتاج آنیم
🔹 آزاده ابراهیمی فخاری، عضو گروه نویسندگی صریر
http://nedaesfahan.ir/144108
#رمضان_1401
#گروه_تبلیغی_صریر
#یادداشت
@taaghcheh
✅💠یتیم
شیرین رو به مادرکرد و پرسید: «مامان جان امروز افطار چی داریم؟»
مادر سر پایین انداخت.
شیرین سوالش را تکرار کرد.
جوابش سکوت بود.
😥بغض گلوی دخترک را فشرد. آهسته گفت: «دوباره نون و پنیر و چای؟!»
«دخترم خوبه همینم هست. بعضیا همینم ندارن بخورن.»
«اما خونه ی همسایه وقت افطار که می شه، بوی غذا های خوشمزه میاد. امروز صبح که تو خواب بودی دوستم اومد درخونه. ازم پرسید افطار چی دارین؟ ما امروز پلو و قرمه سبزی داریم... مامان! من بهش دروغ گفتم. روزه ام باطل شد.» قطره ی اشک از گوشه ی چشمش افتاد.
«مگه بهش چی گفتی دختر گلم؟»
«گفتم ما افطار چلو کباب داریم.خجالت کشیدم راستشو بگم.»
مادردستی برسر دخترک یتیمش کشید: «نه دخترم! روزه ات باطل نشد.»
صدای در خانه قاتیِ صدای پیش آهنگ نماز مغرب از مسجد محل شد.
مادر و دخترنگاهی به هم انداختند.
شیرین چادربه سر به طرف در رفت: «من در رو باز می کنم.»
با دو ظرف غذا برگشت. می خندید:«مامان مسجد نذری داده. اونم چلوکباب.»
✍️ به قلم: عزت سیدمظلوم
#رمضان_1401
#گروه_تبلیغی_مسطور
#داستانک
@taaghcheh
✅💠 از افروختن چراغ تا نقارهزنی به وقت سحر
از جمله آداب و رسوم شهر اصفهان در ماه رمضان، بیدار کردن مردم به هنگام سحر بود که گاه با روشن کردن چراغهای دستی و قرار دادن آنها در بلندترین نقاط شهر انجام میشد و گاه با نقارهزنی و کوبیدن به دیوار خانه همسایه.
🔹 ارنواز فیروزیان، دکترای ادبیات تطبیقی و پژوهشگر فرهنگ و ادب عامه
https://isfahan.iqna.ir/00Gz0e
#رمضان_1401
#یادداشت
@taaghcheh
✅💠سنت پدری
روز دوازدهم ماه رمضان بود؛ مهری خانم سر سجاده نشسته بود و داشت تعقیبات نماز میخواند؛ چشمش به قاب عکس آقا رسول همسرِمرحومش افتاد و گفت:"کاش جور بشه امسال هم بتونم مثل شما شب نیمه ماه رمضون جشن بگیرم برای امام حسن. چقدر جات خالیه آقا رسول!"
صدای زنگ تلفن مهری خانم را به خودش آورد مهدی پسرش بود؛ مهری خانم آهی کشید و گفت:مهدی مادر یادته سالهای پیش این موقع خونه شلوغ و پر جنب و جوش بود ولی امسال....
مهدی گفت:مامان جون امسال که نمی تونم ولی ان شاالله سال دیگه این موقع با کمک داداش مهران کاری می کنیم که خونه مثل سالهای قبل بشه، خوبه؟
مهری خانم خندید و گفت :خدا خیرت بده مادر؛میدونم تازگی فهیمه رو فرستادی خونه بخت و نمیتونی ولی دلم میخواست خودم یه جشن میگرفتم.
مهدی گفت:آخه چطوری مادر؟! با کدوم پول! راستش الان با مهران تلفنی صحبت میکردم اونم ناراحت بود که دستش خالیه و نمیشه امسال جشن نیمه ماه را بگیریم. "
مهری خانم که دیگه از برگزاری جشن نا امید شده بود؛ برای خرید نان از خانه بیرون رفت چند قدمی نرفته بود که آقای تقریبا مسنی ،برگه آدرس به دست، به سمتش آمد و گفت:منزل آقا رسول کریمی را میدونید کجاست؟پلاک21؟
_ُ"بله، با ایشون چی کار دارید؟"
_"میشه آدرس را بگید؟"
_چند ماهیه از دنیا رفتند؛ من همسرشون هستم"
" خدا رحمت شون کنه آدم خوبی بود غرض از مزاحمت اینه که اومدم بدهیم را به ایشون بِدم؛ آخه ایشون چند سال پیش که میخواستم پسرم را داماد کنم بهم لطف کرد و مقداری پول بهم قرض داد "
و تعدادی تراول صدتومانی را داد به مهری خانم و تشکر کرد و رفت.
مهری خانم سریع برگشت خانه و با خوشحالی با مهدی و مهران تماس گرفت و به آنهاگفت:" امام حسن بالاخره پول جشن را جور کردند"
و آنها هم خوشحال از اینکه سنت پدر را امسال هم اجرا میکنند؛ برای برگزار کردن جشن آماده شدند
خانه آقا رسول امسال هم پر از جنب و جوش شد به یاد امام حسن مجتبی.
✍️ به قلم: مرضیه رمضان قاسم
#داستانک
#رمضان_1401
@taaghcheh
🦋🦋پرواز پروانه🦋🦋
✅مسابقه با محوریت معارف قرآن و صحیفه سجادیه
🥇پنج جایزه 500 هزار تومانی🏆
🥈ده جایزه 200 هزار تومانی🏆
🥉 پنج جایزه 100 هزار تومانی🏆
اطلاعات بیشتر و ثبت نام:
🌐c88.ir/ms1401
💟کانال محتوای مسابقه:
eitaa.com/joinchat/1633091618C5a3f2a7ead
اداره آموزش های کاربردی مبلغان
دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان
✅💠 خودبینی یا خدابینی؟
خدابینی از شروط رشد و موفقیت انسان است و کسانی از این مدینهی فاضله بهرهمند خواهند شد که از خودبینی آزاد و رها گردند. ماه مبارک رمضان، بهترین فرصت برای رهایی از خودبینیهاست. ما با روزه گرفتن تمام تلاشمان این است که از نفسمان عبور کنیم و در افق جان خود چیز دیگری را احساس کنیم.
🔹 سلاله اخلاقی، عضو گروه نویسندگی صریر
https://rasanews.ir/002xvh
#رمضان_1401
#یادداشت
#گروه_تبلیغی_صریر
@taaghcheh