جامع الاحادیث
الخرائج و الجرائح ج ۱، ص ۳۲۸
امام کاظم (علیه السلام)
وَ مِنْهَا: أَنَّ دَاوُدَ بْنَ كَثِيرٍ اَلرَّقِّيَّ قَالَ : وَفَدَ مِنْ خُرَاسَانَ وَافِدٌ يُكَنَّى أَبَا جَعْفَرٍ وَ اِجْتَمَعَ إِلَيْهِ جَمَاعَةٌ مِنْ أَهْلِ خُرَاسَانَ فَسَأَلُوهُ أَنْ يَحْمِلَ لَهُمْ أَمْوَالاً وَ مَتَاعاً وَ مَسَائِلَهُمْ فِي اَلْفَتَاوِي وَ اَلْمُشَاوَرَةِ فَوَرَدَ اَلْكُوفَةَ فَنَزَلَ وَ زَارَ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ رَأَى فِي نَاحِيَةٍ رَجُلاً وَ حَوْلَهُ جَمَاعَةٌ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ زِيَارَتِهِ قَصَدَهُمْ فَوَجَدَهُمْ شِيعَةً فُقَهَاءَ وَ يَسْمَعُونَ مِنَ اَلشَّيْخِ فَسَأَلَهُمْ عَنْهُ فَقَالُوا هُوَ أَبُو حَمْزَةَ اَلثُّمَالِيُّ قَالَ فَبَيْنَا نَحْنُ جُلُوسٌ إِذْ أَقْبَلَ أَعْرَابِيٌّ فَقَالَ جِئْتُ مِنَ اَلْمَدِينَةِ وَ قَدْ مَاتَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَشَهِقَ أَبُو حَمْزَةَ وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ اَلْأَرْضَ ثُمَّ سَأَلَ اَلْأَعْرَابِيَّ هَلْ سَمِعْتَ لَهُ بِوَصِيَّةٍ قَالَ أَوْصَى إِلَى اِبْنِهِ عَبْدِ اَللَّهِ وَ إِلَى اِبْنِهِ مُوسَى وَ إِلَى اَلْمَنْصُورِ فَقَالَ أَبُو حَمْزَةَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي لَمْ يُضِلَّنَا دَلَّ عَلَى اَلصَّغِيرِ وَ مَنَّ عَلَى اَلْكَبِيرِ وَ سَتَرَ اَلْأَمْرَ اَلْعَظِيمَ وَ وَثَبَ إِلَى قَبْرِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ فَصَلَّى وَ صَلَّيْنَا ثُمَّ أَقْبَلْتُ عَلَيْهِ وَ قُلْتُ لَهُ فَسِّرْ لِي مَا قُلْتَهُ. فَقَالَ بَيَّنَ أَنَّ اَلْكَبِيرَ ذُو عَاهَةٍ وَ دَلَّ عَلَى اَلصَّغِيرِ بِأَنْ أَدْخَلَ يَدَهُ مَعَ اَلْكَبِيرِ وَ سَتَرَ اَلْأَمْرَ بِالْمَنْصُورِ حَتَّى إِذَا سَأَلَ اَلْمَنْصُورُ مَنْ وَصِيُّهُ قِيلَ أَنْتَ. قَالَ اَلْخُرَاسَانِيُّ فَلَمْ أَفْهَمْ جَوَابَ مَا قَالَهُ وَ وَرَدْتُ اَلْمَدِينَةَ وَ مَعِيَ اَلْمَالُ وَ اَلثِّيَابُ وَ اَلْمَسَائِلُ وَ كَانَ فِيمَا مَعِي دِرْهَمٌ دَفَعَتْهُ إِلَيَّ اِمْرَأَةٌ تُسَمَّى شَطِيطَةَ وَ مِنْدِيلٌ. فَقُلْتُ لَهَا أَنَا أَحْمِلُ عَنْكِ مِائَةَ دِرْهَمٍ فَقَالَتْ إِنَّ اَللَّهَ لاَ يَسْتَحْيِي مِنَ اَلْحَقِّ فَعَوَّجْتُ اَلدِّرْهَمَ وَ طَرَحْتُهُ فِي بَعْضِ اَلْأَكْيَاسِ فَلَمَّا حَصَلْتُ بِالْمَدِينَةِ سَأَلْتُ عَنِ اَلْوَصِيِّ فَقِيلَ لِي عَبْدُ اَللَّهِ اِبْنُهُ فَقَصَدْتُهُ فَوَجَدْتُ بَاباً مَرْشُوشاً مَكْنُوساً عَلَيْهِ بَوَّابٌ فَأَنْكَرْتُ ذَلِكَ فِي نَفْسِي وَ اِسْتَأْذَنْتُ وَ دَخَلْتُ بَعْدَ اَلْإِذْنِ فَإِذَا هُوَ جَالِسٌ فِي مَنْصِبِهِ فَأَنْكَرْتُ ذَلِكَ أَيْضاً. فَقُلْتُ أَنْتَ وَصِيُّ اَلصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اَلْإِمَامِ اَلْمُفْتَرَضِ اَلطَّاعَةِ قَالَ نَعَمْ. قُلْتُ كَمْ فِي اَلْمِائَتَيْنِ مِنَ اَلدَّرَاهِمِ زَكَاةٌ قَالَ خَمْسَةُ دَرَاهِمَ. قُلْتُ فَكَمْ فِي اَلْمِائَةِ قَالَ دِرْهَمَانِ وَ نِصْفٌ. قُلْتُ وَ رَجُلٌ قَالَ لاِمْرَأَتِهِ أَنْتِ طَالِقٌ بِعَدَدِ نُجُومِ اَلسَّمَاءِ هَلْ تُطَلَّقُ بِغَيْرِ شُهُودٍ. قَالَ نَعَمْ وَ يَكْفِي مِنَ اَلنُّجُومِ رَأْسُ اَلْجَوْزَاءِ ثَلاَثاً. فَعَجِبْتُ مِنْ جَوَابَاتِهِ وَ مَجْلِسِهِ. وَ قَالَ اِحْمِلْ إِلَيَّ مَا مَعَكَ قُلْتُ مَا مَعِي شَيْءٌ وَ جِئْتُ إِلَى قَبْرِ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَلَمَّا رَجَعْتُ إِلَى بَيْتِي إِذَا أَنَا بِغُلاَمٍ أَسْوَدَ وَاقِفٍ فَقَالَ سَلاَمٌ عَلَيْكَ فَرَدَدْتُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمَ قَالَ أَجِبْ مَنْ تُرِيدُهُ فَنَهَضْتُ مَعَهُ فَجَاءَ بِي إِلَى بَابِ دَارٍ مَهْجُورَةٍ وَ دَخَلَ وَ أَدْخَلَنِي فَرَأَيْتُ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ عَلَى حَصِيرِ اَلصَّلاَةِ فَقَالَ لِي يَا أَبَا جَعْفَرٍ اِجْلِسْ وَ أَجْلَسَنِي قَرِيباً فَرَأَيْتُ دَلاَئِلَهُ أَدَباً وَ عِلْماً وَ مَنْطِقاً وَ قَالَ لِي اِحْمِلْ مَا مَعَكَ فَحَمَلْتُهُ إِلَى حَضْرَتِهِ فَأَومَى بِيَدِهِ إِلَى اَلْكِيسِ اَلَّذِي فِيهِ دِرْهَمُ اَلْمَرْأَةِ فَقَالَ لِي اِفْتَحْهُ فَفَتَحْتُهُ وَ قَالَ لِي اِقْلِبْهُ فَقَلَبْتُهُ فَظَهَرَ دِرْهَمُ شَطِيطَةَ اَلْمُعْوَجُّ فَأَخَذَهُ بِيَدِهِ وَ قَالَ اِفْتَحْ تِلْكَ اَلرِّزْمَةَ فَفَتَحْتُهَا فَأَخَذَ اَلْمِنْدِيلَ مِنْهَا بِيَدِهِ وَ قَالَ وَ هُوَ مُقْبِلٌ عَلَيَّ إِنَّ اَللَّهَ لاٰ يَسْتَحْيِي مِنَ اَلْحَقِّ يَا أَبَا جَعْفَرٍ اِقْرَأْ عَلَى شَطِيطَةَ اَلسَّلاَمَ مِنِّي وَ اِدْفَعْ إِلَيْهَا هَذِهِ اَلصُّرَّةَ وَ قَالَ لِي اُرْدُدْ مَا مَعَكَ إِلَى مَنْ حَمَلَهُ وَ اِدْفَعْهُ إِلَى أَهْلِهِ وَ قُلْ قَدْ قَبِلَهُ وَ وَصَلَكُمْ بِهِ وَ أَقَمْتُ عِنْدَهُ وَ حَادَثَنِي وَ عَلَّمَنِي وَ قَالَ لِي أَ لَمْ يَقُلْ لَكَ أَبُو حَمْزَةَ اَلثُّمَالِيُّ بِظَهْرِ اَلْكُوفَةِ وَ أَن
ْتُمْ زُوَّارُ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ كَذَا وَ كَذَا قُلْتُ نَعَمْ قَالَ كَذَلِكَ يَكُونُ اَلْمُؤْمِنُ إِذَا نَوَّرَ اَللَّهُ قَلْبَهُ كَانَ عِلْمُهُ بِالْوَجْهِ ثُمَّ قَالَ لِي قُمْ إِلَى ثِقَاتِ أَصْحَابِ اَلْمَاضِي فَسَلْهُمْ عَنْ نَصِّهِ. قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ اَلْخُرَاسَانِيُّ فَلَقِيتُ جَمَاعَةً كَثِيرَةً مِنْهُمْ شَهِدُوا بِالنَّصِّ عَلَى مُوسَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ مَضَى أَبُو جَعْفَرٍ إِلَى خُرَاسَانَ . قَالَ دَاوُدُ اَلرَّقِّيُّ فَكَاتَبَنِي مِنْ خُرَاسَانَ أَنَّهُ وَجَدَ جَمَاعَةً مِمَّنْ حَمَلُوا اَلْمَالَ قَدْ صَارُوا فَطَحِيَّةً وَ أَنَّهُ وَجَدَ شَطِيطَةَ عَلَى أَمْرِهَا تَتَوَقَّعُهُ يَعُودُ قَالَ فَلَمَّا رَأَيْتُهَا عَرَّفْتُهَا سَلاَمَ مَوْلاَنَا عَلَيْهَا وَ قَبُولَهُ مِنْهَا دُونَ غَيْرِهَا وَ سَلَّمْتُ إِلَيْهَا اَلصُّرَّةَ فَفَرِحَتْ وَ قَالَتْ لِي أَمْسِكِ اَلدَّرَاهِمَ مَعَكَ فَإِنَّهَا لِكَفَنِي. فَأَقَامَتْ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ وَ تُوُفِّيَتْ إِلَى رَحْمَةِ اَللَّهِ تَعَالَى .
https://hadith.inoor.ir/fa/hadith/314278
دانلود برنامه اندرویدی جامع الاحادیث:
https://cafebazaar.ir/app/org.crcis.noorhadith
يه السّلام-را به او رساندم و به او گفتم كه امام-عليه السّلام-فقط درهم و دستمال تو را قبول كرد؛ كيسه را به او دادم، شاد شد و گفت: درهمها را خودت بردار. پس همانها مرا كفايت مىكند. و بعد از سه روز به رحمت خدا پيوست .
https://noorlib.ir/book/view/2323?volumeNumber=1§ionNumber=1&pageNumber=261&viewType=html
دانلود برنامه اندرویدی جامع الاحادیث:
https://cafebazaar.ir/app/org.crcis.noorhadith
جامع الاحادیث
جلوههای اعجاز معصومین علیهم السلام
۲۲-داود بن كثير رقّى مىگويد: شخصى-كه كنيهاش ابو جعفر بود- مىخواست از خراسان به طرف مدينه بيايد. برخى اجتماع نموده و از او خواستند تا با خود مقدارى مال و مسائل دينى از طرف آنها به مدينه ببرد. ابو جعفر به كوفه رسيد و به زيارت قبر امير المؤمنين-عليه السّلام-رفت. ديد در ناحيهاى شخصى نشسته و عدهاى دور او را گرفتهاند. وقتى از زيارت فارغ شد به سوى آنها رفت و ديد همۀ آنها شيعه و فقيه هستند و به سخنان مردى گوش مىدهند. از نام شيخ پرسيد، به او گفتند: او «ابو حمزۀ ثمالى» است. مىگويد: در اين هنگام عربى وارد شد و گفت: اكنون از مدينه مىآيم، جعفر بن محمّد-عليهما السّلام-از دنيا رفت. ابو حمزه بغض در گلويش پيچيد و صيحهاى زد و دستش را به زمين كوبيد. سپس از عرب پرسيد: آيا جانشين و وصى هم براى خود تعيين كرد؟ عرب گفت: آرى، وصيت كرده است براى پسرش عبد اللّٰه، موسى و منصور. آنگاه ابو حمزه گفت: سپاس خداى را كه ما را گمراه نكرد، كوچك را نشان داد و بر بزرگ، منّت گذاشت. و كار بزرگى را پوشيده نگهداشت. سپس برخاست و به طرف قبر امير المؤمنين-عليه السّلام-رفت و نماز خواند و ما هم نماز خوانديم. سپس نزد او رفتم و گفتم: آنچه را كه گفتى براى من تفسير كن؟ گفت: حضرت، بيان كرده است كه بزرگ، داراى قدرت است و كوچك، با او همدست مىباشد. و امر عظيمى را به وسيله منصور پوشيده ساخته است هر وقت منصور بپرسد كه جانشين امام صادق كيست؟ گويند: خودت هستى. خراسانى مىگويد: اين جواب را هم نفهميدم و رفتم و وارد مدينه شدم. و با خودم پول، پارچه و سؤالهايى داشتم. و در ميان چيزهايى كه با من بود، درهمى بود كه آن را زنى به نام
شطيطه با يك دستمال به من داده بود تا آن را به امام برسانم. به آن زن گفتم: من از سوى تو صد درهم مىبرم. آن زن گفت: در مورد حق خدا، حيا نمىخواهد. پس آن درهم را كج كردم و ميان يكى از كيسهها انداختم. وقتى كه در مدينه مستقر شدم از جانشين امام صادق -عليه السّلام-پرسيدم. به من گفتند: پسرش عبد اللّٰه است. به سوى او رفتم و ديدم جلو دربش شلوغ است و دربانها ايستادهاند. خوشم نيامد، ولى اجازه گرفتم و وارد شدم. ديدم در مسند خودش نشسته است از اين وضع هم خوشم نيامد. گفتم: آيا تو جانشين امام صادق و واجب الاطاعه هستى؟ گفت: آرى.گفتم: دويست درهم چقدر زكات دارد؟ گفت: پنج درهم. پرسيدم: صد درهم چقدر؟ گفت: دو درهم و نيم. گفتم: اگر مردى به زنش بگويد: تو را به تعداد ستارگان آسمان طلاق مىگويم. آيا بدون شاهد، طلاق واقع مىشود؟ گفت: آرى، از ميان ستارگان به رأس الجوزاء هم اگر سه بار قسم بخورى، كفايت مىكند. از جوابها و مجلس او تعجب كردم. گفت: هر چه با خودت آوردهاى آنها را به من بده. گفتم: من با خود چيزى نياوردهام، فقط براى زيارت قبر پيامبر-صلّى اللّٰه عليه و آله-آمدهام. وقتى كه به منزل برگشتم، ديدم غلام سياهى ايستاده و به من سلام كرد و من هم جواب سلامش را دادم. گفت: دعوت كسى را كه دنبال او مىگردى اجابت كن. با او رفتم تا اينكه مرا به درب خانۀ خلوتى برد و وارد شد. و مرا هم با خود وارد كرد. آنگاه امام موسى بن جعفر-عليه السّلام-را ديدم كه روى حصير نمازش نشسته است. به من فرمود: اى ابو جعفر! بنشين. و مرا نزديك خود نشاند و من تمام نشانههاى امامت از علم، ادب و منطق را در او يافتم.فرمود: آنچه با خود دارى بياور. و من آنها را به حضورش بردم. با دستش به كيسهاى كه در آن، يك درهم آن زن بود، اشاره كرد و به من فرمود: درب آن كيسه را بگشاى. من نيز چنان نمودم. باز فرمود: آن را برگردان، برگرداندم و درهم كج
شطيطه بيرون آمد. آن را برداشت و فرمود: اين بقچه را هم باز كن، باز كردم، دستمال را برداشت و رو به من كرد و فرمود: خدا در بارۀ حق، شرم نمىكند. و اى ابو جعفر! از طرف من به
شطيطه سلام برسان و اين كيسه را به او بده. و به من فرمود: آنچه كه با خود آوردى به صاحبانش بر گردان و بگو: به او رسيد و قبول كرد. مدتى نزد آن حضرت ماندم و با من سخن گفت و مرا آگاه كرد و به من فرمود: وقتى كه امير المؤمنين-عليه السّلام-را زيارت مىكردى مگر ابو حمزه به تو چنين و چنان نگفت؟ گفتم: آرى. فرمود: همين گونه خدا قلب مؤمن را نورانى مىكند و او را با اشاره آگاه مىنمايد. سپس فرمود: پيش موثقين اصحاب پيامبر برو و از آنها در بارۀ وصيت پدرم سؤال كن. ابو جعفر خراسانى مىگويد: عدهاى از آنها را ملاقات كردم و همه مىگفتند كه: امام صادق به امام موسى بن جعفر-عليهما السّلام-وصيت كرده است. بعد از آن ابو جعفر به خراسان رفت. داود رقّى مىگويد: ابو جعفر از خراسان براى من نامهاى نوشت. و در آن نامه نوشته بود: كسانى كه توسط او مال را به مدينه فرستاده بودند همه فطحى شدهاند. ولى
شطيطه همان طور باقى ماند و انتظار آمدنم را مىكشيده است. مىگويد: وقتى كه او را ديدم سلام امام-عل
هدایت شده از آسمانی ها
1_16579668838.aac
36.11M
🎙 سلسله نشستهای شرح و بیان صحیفه سجادیه
#بر_بال_ملکوت
#صحیفه_سجادیه
#استاد_مرتضی_وافی
📚 نهمین جلسه از سلسله نشستهای شرح و بیان صحیفه سجادیه «بر بال ملکوت» با حضور حجت الاسلام و المسلمین استاد مرتضی وافی مدیر محترم بنیاد بینالمللی صحیفه سجادیه
⏰ زمان:
پنج شنبه ۱۴۰۳/۱۱/۰۴
ساعت ۱۱/۱۵ صبح
🏢 مکان:
اداره کل آموزش و پرورش استان قم، نمازخانه اداره کل