eitaa logo
مروارید های خاکی
466 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
3 فایل
امت حزب الله پیرو ولایت فقیه باشید، تا برای همیشه فاتح و رستگار شوید. ولایت فقیه هست که راه کمال را به ما نشان می‌دهد. 🥀 #شهید_اسکندر_بهزادی ارتباط با ما ← کانال دوم با موضوعی بسیار متفاوت ← @Safir_Roshangari @ye_loghmeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ ای بلندترین واژه هستی شما در اوج💫 حضور ایستاده ای و را می نگری و بر غفلت ما می گریی😔 از خدا میخواهیم🤲 پرده های جهل و از دیدگان ما کنار رود تا جمال دلربای شما💖 را بنگریم 🥀 @morvaridkhaky
🌷شهید مهدی ملکی تپه کبودی 🍃تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۵/۶ 🕊محل شهادت: چار زبر ✨بخشی از وصیت نامه سردار حاج مهدی ملکی: 🌷 همسر و فرزندانم به خدا سوگند خیلی دلم‌می‌خواست که همیشه پیش شما بمانم و به مشکلات شما رسیدگی کنم و وظیفه من بوده ولی مسئله اسلام در پیش است ، مسئله ولی فقیه و انقلاب و شهداست همچنان که حسین ابن علی به خاطر اسلام دست از تمامی فرزندان و زن و بچها کشید... دیگر اتمام حجت بر همه تمام شده است و دیگر جای هیچگونه شک و تردیدی وجود ندارد ‼️ ❇️ از خواهرانم میخواهم که حجاب اسلامی را رعایت کنید و صبور باشید و زینب وار زندگی کنید 👌 🥀 @morvaridkhaky
✳ روزه؛ ریاضتی برای توجه به باطن بی‌کرانه‌ی خویش 🔻 به معنی آن است كه انسان، از خالی شود و به ابعاد نورانی «خود»ش که راه ارتباط با خدا است توجه كند. اين كه توصيه شده انسان بگيرد برای همين است كه به دنيا و به بيرون كم شود و به اصل خودش يعنی به و در نهايت به برگردد؛ تا در نماز، با گفتن «الله اکبر» همه‌ی حواس، متوجه کبريایی پروردگار گردد و کوچک‌ها برايش بزرگ جلوه نکند و توجه او از بيرون كم شود و به باطن بی‌کرانه‌ی خودش جلب گردد. 👤 📚 از کتاب 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃 *ماجرای تحول شهید «احمدعلی نیری» به خاطر دوری از گناه* 🍃🌸🍃 دکتر محسن نوری از دوستان شهید میگفت: روزی از شهید نیری پرسیدم: چه کار کردی که اینقدر از نظر معنوی رشد کردی؟ بعد از اصرار های مکرر من گفت: طاقت داری بگویم؟ تعجب کردم گفتم: مگر چه می خواهی بگویی؟ نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمی‌دانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه می‌کند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی‌شود اما به خاطر تو از این از این گناه می‌گذرم.» بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچه‌ها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:« *هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.* » من همینطور که اشک می‌ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم. حالم خیلی منقلب بود. *از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم.*👇👇
مروارید های خاکی
🍃🌸🍃 *ماجرای تحول شهید «احمدعلی نیری» به خاطر دوری از گناه* 🍃🌸🍃 دکتر محسن نوری از دوستان شهید میگفت:
همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و *با خدا مناجات می‌کردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...* » به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. *از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح)* وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. *گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد.* بعد گفت: «تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.» 🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_چهل_ویکم:تو نفهمیدی جا خورد ـ نه قربانت
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 :مرده متحرک با سرعت از پله های اتوبوس رفتم پایین. چشم چرخوندم توی جمع تا سعید رو پیدا کنم. تا اومدم صداش کنم دکتر اومدم سمتم و از پشت، زد روی شونه ام. ـ آقا مهران حسابی از آشنایی با شما خوشحال شدم، جدی و بی تعارف. در ضمن، ممنون که ما و بچه ها رو تحمل کردی. بازم با گروه ما بیا، من تقریبا همیشه میام و… خسته تر از اون بودم که بتونم پا به پای دکتر حرف بزنم و اون با انرژی زیادی، من رو خطاب قرار داده بود. توی فکر و راهی برای خداحافظی بودم که سینا هم اضافه شد. ـ با اجازه تون من دیگه میرم، خیلی خسته ام. سینا هم با خنده ادامه حرفم رو گرفت ـ حقم داری، برای برنامه اول، این یکم سنگین بود. هر چند خوب از همه جلو زدی، به گرد پات هم نمی رسیدیم. تا اومدم از فرصت استفاده کنم، یکی دیگه از پسرها که با فاصله کمی از ما ایستاده بود یهو به جمع مون اضافه شد. – بیخود کجا؟ تازه سر شبه. بریم همه پیتزا مهمون من. ـ آره دیگه بچه پولداری و … ـ راستی، ماشینت کو؟صبح بی ماشین اومدی؟ ـ شاسی بلند واسه مخ زدنه، اینها که دیگه مخی واسشون نمونده من بزنم. یهو به خودم اومدم دیدم چند نفر دور ما حلقه زدن. منم وسط جمع، با شوخی هایی که از جنس من نبود. به زحمت و با هزار ترفند، خودم رو کشیدم بیرون و سعید رو صدا کردم. فکر نمی کردم بیاد، اما تا گفتم ـ سعید آقا میای؟ چند دقیقه بعد، سوار ماشین داشتیم برمی گشتیم. سعید سرشار از انرژی و من، مرده متحرک جمعه بعد رو رفتم سرکار، سعید توی حالی بود که نمی شد جلوش رو گرفت. یه چند بار هم برای کنکور بهش اشاره کردم، ولی توجهی نکرد. اون رفت کوه من، نه ساعت ۱۲:۳۰ شب، رسید خونه، از در اتاق تو نیومده، چراغ رو روشن کرد و کوله رو پرت کرد گوشه اتاق. گیج و منگ خواب، چشم هام رو باز کردم. نور بدجور زد توی چشمم ... 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ ای منتقم خون شهيدان برگرد از مشرق پر فروغ ايمان برگرد با سيصد و سيزدہ مسيحائی دم با همت و سلیمانی و چمران برگرد 🌼 🍃 🥀 @morvaridkhaky
قطره قطره خون شهید مطهر است پرده های خباثت را می سوزاند و نفاق را در هم می شکنند این مسیریست که مولای دلدادگان آموزگارش بود. برای افشای چهره پلید و نفاق اموی کربلا رقم خود. برای بقای انقلاب و افشای خائنین و ناکثین خون های عزیزترین فرزندان خمینی برای بیداری و پایداری ریخته میشود خون شهدا ضمانت این انقلاب است.... نمک نشکنیم ✍مهدی جعفری 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ رو تو گوشی‌تون ذخیره کنید تا هر چند وقت وسط این همه گند دنیای مدرن با این صدای محصور کننده، آرامش پیدا کنید شهید سید مرتضی آوینی 🥀 @morvaridkhaky
✳ اگه بنا بود آمریکا رو سجده کنیم، انقلاب نمی‌کردیم 🔻 گفت: «اهل سخنرانی و این جور چیزا نیستم.» اصرار می‌کردند: «یه چیزی بگو.» گفت: «اگه بنا بود رو سجده کنیم، نمی‌کردیم. ما بنده‌ی خدا هستیم و فقط به اون سجده می‌کنیم. سر حرفمون هم ایستاده‌ایم. اگه همه‌ی دنیا ما رو محاصره‌ی نظامی و تسلیحاتی کنند، باکی نیست. سلاح ما ماست. ایمان بچه‌هاست که توی خلیج فارس با ناوهای غول‌پیکر می‌جنگن. حاضریم تموم سختیا رو قبول کنیم که فقط یه لحظه قلب عزیزمون شاد بشه. همین.» 📚 برگرفته از کتاب | روایت حماسه‌ی نابغه‌ی اطلاعات عملیات سردار 📖 ص۱۸۰ 👤 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مروارید های خاکی
قطره قطره خون شهید مطهر است پرده های خباثت را می سوزاند و نفاق را در هم می شکنند این مسیریست که مولا
بسم رب الشهدا حاج قاسم عزیز آنان که در نبودنت زبان باز کردند..!! نفس کشیدنشان را مدیون تو هستند
🔴توئیت مجتبی امینی تهیه کننده سریال گاندو 🔺️نکند حاج قاسم خودش را فدای دیپلماسی کرد تا شما به منافعتان برسید 🥀 @morvaridkhaky
در نیمۀماه، ماهِ تمام آمده است عطرِ نفسِ گل به مشام آمده است در خانۀزهرا و امیر مومنان اوّل پسر و دوّم امام آمده است ✨🌺 ✨🌺 🥀 @morvaridkhaky
27.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 (ع) 💐خادم این حرم بشم میزاری یا نه 💐شامل این کرم بشم میزاری یا نه 🎤 👏 👌فوق زیبا 🥀 @morvaridkhaky
﷽❣ ❣﷽ ای منتقم خون شهيدان برگرد از مشرق پر فروغ ايمان برگرد با سيصد و سيزدہ مسيحائی دم با همت و سلیمانی و چمران برگرد 🌼 🍃 🥀 @morvaridkhaky
22.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 ‌جواب دندان شکن میثم مطیعی به اظهارات ظریف ‌صف اولی‌ها به کمک گاندوها، به جای رسیدگی به وضعیت زندگی مردم و رفع مشکلات آنها در ۱۰۰ روز باقی‌مانده، می‌خواهند با آبروی کشور و سردار دلها کنند، غافل از آن‌که 《خَیرُ الماکِرین》خداست.‌ بزدل و کج‌فهم و سازشکار و بی‌غیرت زیاد! کوفیان! ما اهل ذلت نیستیم عزّت زیاد! 🥀 @morvaridkhaky
❇️ چشم هايي كه در قيامت گريان نيستند 📜 در حدیث آمده است تمامی چشم ها روز قيامت گريان است، به جز سه چشم: 👈 اول، چشمی که نا محرم را ندیده باشد من پریروز به خانواده ام می گفتم که ما پنجاه سال پیش به مدت شش سال در یک خانه مستاجر بودیم ، در این مدت هرگز من زن صاحبخانه را ندیدم،نه عمداً و نه سهواً شما هم باید این طور باشید. اگر در خانه ای نا محرم هست ،دقت کنید. 👈 دوم چشمی که در راه اطاعت خدا شب زنده دار است. سحرها از خواب بر می خیزد ،نماز شب می خواند ، و... چنین چشمی در روز قیامت گریان نیست. ( و لو اينكه سحر پا شده است و خوابش نبرده نشسته و چاي خورده است، همين خوب است. لازم نيست حتماً دعا بخوانيد؛ نه، خود بيداري شب، اثري دارد. 👈 سوم، چشمی که در دل شب، از ترس خدا گريه کند . حاج میرزا علی موذن زاده بر روی منبر می گفت ما در نجف از صدای هق هقِ گریه حاج شیخ عباس قمی از خواب بلند می شدیم. ( در محضر مجتهدی (ره)، جلد 1 نشر مستجار ،1389 ، ص 177 تا 180 ) 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بخشنده بی منت.mp3
5.87M
💥 آن صله رحم، که اینهمه روایات برای تأکید اهمیت آن آمده ؛ آن چیزی نیست که ما، فهمیده‌ایم! علیه‌السلام، از معنای درست صله رحم برای ما، پرده برداشته‌اند. ویژه میلاد علیه‌السلام 🎤 🥀 @morvaridkhaky
...................................................... 📲 💭 🐊📺 پ.ن.ولی خدایی ایده خوبیه هااااا...😁 🥀 @morvaridkhaky
به وقت رمان 🍃
مروارید های خاکی
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صدو_چهل_ودوم:مرده متحرک با سرعت از پله های
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 :امثال تو صدام خسته و خواب آلود، از توی گلوم در نمی اومد. – به داداش، رسیدن بخیر رفت سر کمد، لباس عوض کردن. – امروز هر کی رسید سراغ تو رو گرفت. دیگه آخر اعصابم خورد شد می خواستم بگم دیوونه ام کردید. اصلا مرده، به من چه که نیومده. غلت زدم رو به دیوار، که نور کمتر بیوفته تو چشمم. – مخصوصا این پسره کیه؟ سپهر، تا فهمید من داداش توئم، اومد پیله شد که مهران کو، چرا نیومده. راستی دکتر هم اینقدر گیر داد تا بالاخره شماره ات رو دادم بهش. ته دلم گفتم. ـ من دیگه بیا نیستم، اون یه بار رو هم فکر کردم رضای خدا به رفتن منه. و چشم هام رو بستم. نیم ساعت بعد، سعید هم خوابید، اما خواب از سر من پریده بود. هنوز از پس هضم وقایع هفته قبل برنیومده بودم. نه اینکه از چنین شرایطی توی اجتماع خبر نداشته باشم، نه. پیش خودم گیر بودم، معلق بین اون درگیرهای فکری و همه اش دوباره زنده شد. فردا، حدود ظهر، دکتر زنگ زد احوال پرسی و گله که چرا نیومدی. هر چی می گفتم فایده نداشت. مکث عمیقی کردم – دکتر، من نباشم بقیه هم راحت ترن سکوت کرد، خوشحال شدم، فکر کردم الان که بیخیال من بشه. ـ نه اتفاقا، یه مدلی هستی آدم دلش واست تنگ میشه. اون روز، حسابی من رو بردی توی حال و هوای اون موقع، شاید دیگه بهم نیاد ولی منم یه زمانی رفته بودم جبهه. و زد زیر خنده? من، مات پای تلفن، نمی فهمیدم کجای حرفش خنده داره. آدم جبهه رفته ای که خون شهدا رو دیده، اما بعد از جنگ، اینقدر عوض شده، بیشتر اعصابم رو بهم می ریخت. ـ دیروز به بچه ها گفتم، فکر نمی کردم دیگه امثال تو وجود داشته باشن. نه فقط من، بقیه هم می خوان بیایی. مهرت به دل همه افتاده. ... 🥀 @morvaridkhaky
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 :این آیات کتاب حکیم است تلفن رو که قطع کرد، بیشتر از قبل، بین زمین و آسمون گیر افتاده بودم. بیخیال کارم شدم و یه راست رفتم حرم. نشستم توی صحن، گیج و مبهوت – آقا جون! چه کار کنم؟ من اهل چنین محافلی نیستم، تمام راه رو دختر و پسر قاطی هم زدن رقصیدن. اونم که از … گریه ام گرفت! ـ به خدا، نه اینکه خودم رو خوب ببینم و بقیه رو … دلم گرفته بود، فشار زندگی و وضعیت سعید از یه طرف، نگرانی مادرم و الهام از طرف دیگه و معلق موندن بین زمین و آسمون می ترسیدم رضای خدا و امر خدا به رفتنم باشه، اما من از روی جهل، چشمم رو روش ببندم. یا اینکه تمام اینها حرف هاش شیطان برای سست کردنم باشه. سر در گریبان فرو برده، با خدا و امام رضا درد دل می کردم. سرم رو که آوردم بالا روحانی سیدی با ریش و موی سفید، با فاصله از من روی یه صندلی تاشو نشسته بود، دعا می خوند. آرامش عجیبی توی صورتش بود، حتی نگاه کردن به چهره اش هم بهم آرامش می داد. بلند شدم رفتم سمتش ـ حاج آقا! برام استخاره می گیری؟ سرش رو آورد بالا و نگاهی به چهره آشفته من کرد. ـ چرا که نه پسرم، برو برام قرآن بیار قرآن رو بوسید، با اون دست های لرزان، آروم آورد بالا و چند لحظه گذاشت روی صورتش. آیات سوره لقمان بود ـ بسم الله الرحمن الرحیم _ الم … این آیات کتاب حکیم است. مایه هدایت و رحمت نیکوکاران. همانان که نماز را بر پا می دارند و زکات می پردازند و به آخرت یقین دارند. آنان بر طریق هدایت پروردگارشان هستند و آنان رستگاران هستند. از حرم که خارج شدم، قلبم آرام آرام بود. می ترسیدم انتخاب و این کار بر مسیر و طریقی غیر از خواست خدا باشه. می ترسیدم سقوط کنم. از آخرتم می ترسیدم، اما بیش از اون برای از دست دادن خدا می ترسیدم. و این آیات پاسخ آرامش بخش تمام اون ترس ها بود. ـ نعم المولی و نعم النصیر و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم . ... 🥀 @morvaridkhaky