#حرف_حساب
✳ روزه؛ ریاضتی برای توجه به باطن بیکرانهی خویش
🔻 #رياضت به معنی آن است كه انسان، از #دنيا خالی شود و به ابعاد نورانی «خود»ش که راه ارتباط با خدا است توجه كند. اين كه توصيه شده انسان #روزه بگيرد برای همين است كه #تعلق_نفس به دنيا و به بيرون كم شود و به اصل خودش يعنی به #امام و در نهايت به #خدا برگردد؛ تا در نماز، با گفتن «الله اکبر» همهی حواس، متوجه کبريایی پروردگار گردد و کوچکها برايش بزرگ جلوه نکند و توجه او از بيرون كم شود و به باطن بیکرانهی خودش جلب گردد.
👤 #استاد_اصغر_طاهرزاده
📚 از کتاب #آشتی_با_خدا
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 6⃣1⃣#قسمت_شانزدهم 💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل،
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
7⃣1⃣#قسمت_هفدهم
💠 ما زنها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست #داعشیها همه تن و بدنمان میلرزید.
💢اما #غیرت عمو اجازه تسلیم شدن نمیداد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رختخوابها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!»
💠 چهارچوب فلزی پنجرههای خانه مدام از موج #انفجار میلرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم.
💢 آخرین نفر زنعمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکشهای انفجار بهتون نمیخوره!»
💠 اما من میدانستم این کمد آخرین #سنگر عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپشهای قلب #عاشقش را در قفسه سینهام احساس کردم.
💢 من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر میشد؟
💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما #دفاع کند. دلواپسی زنعمو هم از دریای دلشوره عمو آب میخورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای #توسل بخونیم!»
💢 در فشار وحشت و حملات بیامان داعشیها، کلمات دعا یادمان نمیآمد و با هرآنچه به خاطرمان میرسید از #اهل_بیت (علیهمالسلام) تمنا میکردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه میلرزد.
💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفسمان را در سینه حبس کرد. نمیفهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجرههای اتاق رفت.
💢 حلیه صورت ظریف یوسف را به گونهاش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا میکرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگندهها شمال شهر رو بمبارون میکنن!»
💠 داعش که هواپیما نداشت و نمیدانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره #آمرلی آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتشبازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم.
💢 تحمل اینهمه ترس و وحشت، جانمان را گرفته و باز از همه سختتر گریههای یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش میکرد و من میدیدم برادرزادهام چطور دست و پا میزند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد.
💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمیدانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان میداد و مظلومانه گریه میکرد و خدا به اشک #عاشقانه او رحم کرد که عباس از در وارد شد.
💢 مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرتزده نگاهش میکرد و من با زبان #روزه جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم.
💠 ما مثل #پروانه دور عباس میچرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل #شمع میسوخت.
💢 یوسف را به سینهاش چسباند و میدید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلیکوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟»
💠 عباس همانطور که یوسف را میبویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمیدونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح #مقاومت کردیم، دیگه تانکهاشون پیدا بود که نزدیک شهر میشدن.»
💢از تصور حملهای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانکها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچهها میگفتن #ایرانیها بودن، بعضیهام میگفتن کار دولته.»
💠و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچهها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برقها تموم نشده میتونیم گوشیهامون رو شارژ کنیم!»
💢 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لبهای خشکم به خنده باز شد.
💠به #همت جوانان شهر، در همه خانهها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباطمان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بیپاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!»
💢 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد.
💠نمیدانست از اینکه صدایم را میشنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بیخبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_حساب
✳ امروز برگردی، آسانتر است تا فردا
🔻 باید از همین حالا شروع کنیم. امروز آسانتر از فردا و فردا آسانتر از پسفرداست. هرقدر که در #معصیت غرق شده باشی و در ادای #طاعت خدا کوتاهی کرده باشی و هرقدر خیرهسری کرده باشی، فورا بازگرد. امروز برگردی، آسانتر است تا فردا. نگو از شنبه شروع میکنم. این کار دانشآموز تنبل است. دانشآموز تنبل تکالیفش را تا آخرین روز تعطیلی انجام نمیدهد. از همین لحظه و همین امشب شروع کن. از فضای مسموم دور شو؛ فضایی که تو را به #فساد میکشد و از #نماز و #روزه بازمیدارد. سعی کن که #مرد باشی، #انسان باشی و هیچ کاری برایت سخت نباشد. همه چیز آسان میشود. در هر کاری هرچه زودتر شروع کنیم، کار برایمان آسانتر میشود. بهخصوص اینکه نمیدانیم آیا میتوانیم #توبه کنیم یا قبل از توبه میمیریم.
👤 #امام_موسی_صدر
📚 از کتاب #دین_در_جهان_امروز
📖 صفحات ۱۰۷ و ۱۰۸
🥀 @morvaridkhaky
#حرف_حساب
✳ کابین کِشتی جهتِ آن را تعیین میکند!
🔻ما دلخوشیم به اینکه یک رکعت نمازمان ترک نمیشود اما #تقرب از طریق #ولایت واقع میگردد، نه از راه #نماز. «اللهُ وَلیُّ الّذینَ آمَنوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الی النُّور». این، اخراج الهی است. وقتی انسان از ظلمت تهی شد، سراسر نور میشود.
🔸 توجه کنیم که کابین کشتی، جهتِ آن را تعیین میکند، نه بقیه کشتی. مسافران در حرکت آن، دخیل نیستند. و مسافتی که انسان طی میکند، همچنان در کشتی است؛ چه ولایت #الله، یا ولایت #طاغوت. در واقع دو کشتی است: طاغوتیها نخست مردم را در کشتی خود مینشانند، سپس از نور به سمت ظلمت میبرند. «وَالَّذينَ كَفَروا أَولِياؤُهُمُ الطّاغوتُ يُخرِجونَهُم مِنَ النّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» انبیا نیز مردم را مینشانند و بعد، از ظلمت به نور میبرند.
🔺 اگر جهتِ حرکت کسی رو به #ولایت باشد، #مؤمن است. #ایمان، به #نماز و #روزه نیست؛ «لاتنظروا الی طول رکوع الرَّجُل و سجوده، و لکن انظروا الی حُسن ولایته و صدق حدیثه». #ایمان_رسمی که برای حرکت از ظلمت به نور لازم است و با #ایمان_اسمی تفاوت دارد، با ولایت تحقق مییابد.
👤 #آیت_الله_حائری_شیرازی
📝 #پیادهشده_سخنرانی
🥀 @morvaridkhaky