🔸#لبخندهایخاکی😊
🔸#طنزجبهه😊
خواب دیدن ممنوع!😴
🔻شب هنگام بود که یکی از برادران آسایشگاه از خواب پرید. سرباز عراقی هم که پشت در بود، بلافاصله داد زد: چی بود؟ آن برادر گفت: هیچی، خواب دیدم! سرباز عراقی اسم او را پرسید و روی یک برگه کاغذ نوشت. فردای آن روز به سراغ آن بنده خدا آمدند و سایر برادران آزاده را هم جمع کردند و از او پرسیدند: شما به چه حقی خواب دیدهاید؟!😁
برادر اسیرمان گفت: دست خودم نبود، خواب میدیدم که از خواب پریدم! درجهدار عراقی که عصبی و ناراحت بود، با حالتی تهدیدآمیز گفت: از این به بعد احدی حق خواب دیدن ندارد و اگر هم خواب دید، حق ندارد وسط خواب بپرد! 😳
با اعلام دستور جدید، یعنی «خواب دیدن ممنوع!» همه بچهها خندیدند و تا مدتها بعد هم این موضوع اسباب تفریح و سرگرمی ما بود😅
💠 با ما همراه باشید👇
#️⃣ #موسم_آزادگی
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
۱۹ خرداد ۱۴۰۲
🔸#لبخندهایخاکی😊
🔸#طنزجبهه😊
چفیه ی یه بسیجــــی رو بردن ..
داد زد : 🗣️
📢حولــه ، لحـــاف ، زیر انــداز ،
رو انــداز،
دستـــمال ، ماســک ، کــلاه ، کمــربند ، جانـماز،
سایه بـــون ،کفـــن ، جانونــیم ، باند زخمــم ، تور ماهیگـیــریم...
دار وندارم رو بردن!!!😅
💠 با ما همراه باشید👇
#️⃣ #موسم_آزادگی
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
🔸#لبخندهایخاکی😊
🔸#طنزجبهه😊
⬅️ پوستشو نكنيد!
داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم🎤
کنارم ایستاده بود که یهو خمپاره اومد و بوم.... نگاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین. دوربینو برداشتم📹
رفتم سراغش. بهش گفتم: تو این لحظات آخر زندگی اگه حرفی، صحبتی داری، بگو🗣️
در حالی که داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه می کرد گفت: من از امّت شهید پرور ایران یه خواهش دارم. اونم اینه که وقتی کمپوت می فرستید جبهه، خواهشاً پوستشو نکنید😐
بهش گفتم : بابا این چه جمله ایه! قراره از تلویزیون پخش بشه ها📺
یه جمله بهتر بگو برادر. با همون لهجه اصفهانیش گفت: اخوی آخه نمی دونی تا حالا سه دفعه به من رب گوجه افتاده😁
اين شهيد بزرگوار، تا لحظه آخر زندگی خود دست از شوخی و مزاح بر نمی داشت و حتی در لحظاتی قبل از شهادت هم شوخ طبع بود🥺
روحش شاد و يادش گرامى باد🌹
💠 با ما همراه باشید👇
#️⃣ #موسم_آزادگی
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
🔸#لبخندهایخاکی😊
🔸#طنزجبهه😊
صحبت از شهادت و جدایی بود
و اینکه بعضی جنازهها زیر آتش
میمانند و یا بنحوی شهید میشوند
که قابل شناسایی نیستند...
هر کس از خود نشانهای می داد؛
تا شناسایی جنازه ممکن باشد.
یکی میگفت: «دست راستِ من
این انگشتری است.» دیگری میگفت:
«من تسبیحم را دور گردنم میاندازم...»
اما نشانه ای که یکی از بچه ها داد،
برای ما بسیار جالب بود. او میگفت:
« من در خواب خُروپُف می کنم،
پس اگر شهیدی را دیدید که خُروپُف
میکند شک نکنید که خودم هستم.»😐😂
💠 با ما همراه باشید👇
#️⃣ #موسم_آزادگی
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
۳ مهر ۱۴۰۲
#لبخندهایخاکی😊
#طنزجبهه😊
مداحی با اعمال شاقه !!
🔹 بعضی از مداح هـای عزیـز خیلـی بـه صـدای خودشـان علاقه داشـتند و وقتـی شروع مـی کردنـد بـه دم گرفتـن دیگـر ول کـن نبودنـد. بچههـا هـم کـه آمـاده شـوخی و سربـه سر گذاشـن بودنـد، گاهـی چـراغ قـوه شـان را از مقابـل شـان برمـی داشـتند و آن وقـت مـی دیـدی مـداح زبـان گرفتـه، بـا مشـت بـه جـان اطرافیانـش افتاده و دنبــال چــراغ قــوه اش میگشــت. یــا اینکــه مفاتیــح را از جلویــش برداشــته و بــه جــای آن قــرآن میگذاشــتند. بنــده خــدا در پرتــو نـور ضعیف چــراغ قــوه چقــدر ایـن صفحـه آن صفحـه مـی کـرد تـا بفهمـد کـه بلـه، کتـاب روبرویـش اصـلا، مفاتیـح نیسـت. یـا اینکـه سـیم بلنـدگـو را قطـع مـی کردنـد تـا او ادب شـود و ایـن قـدر بـه حاشـیه نپـردازد...
🔸بچههـا داشـتند دعـای کمیـل مـی خواندنـد و مـداح میگفـت: خدایـا شـب جمعه است و یک مشـت گنه کار آمده اند..
🔸یـک دفعـه ای وسـط مجلـس فریـبرز ظاهـر شـد و خیلـی سریـع و بـا خنـده گفـت: غلـط کردیـد گنـاه کردیـد، الان اومدیـد اینجـا و گریـه مـی کنیـد. خدایـا یـک مشـت گنـه کار آمده انـد، میخواسـتید گنـاه نکنیـد. مگـه دسـت شمـا رو گرفتنـد و گفتنـد گنـاه کنیـد. حرفـش تمـام نشـده بـود کـه چنـد نفـر از بچههـا بـا دمپایـی دنبالـش کردنـد و فریبـرز هـم، فـرار..
💠 با ما همراه باشید👇
#️⃣ #موسم_آزادگی
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
۵ مهر ۱۴۰۲
#لبخندهایخاکی😊
#طنزجبهه😊
🔶 وقتی که ورقه های امتحانی شهید شدند
مقطع سوم راهنمایی درس میخواندم
قرار شد همراه تعداد دیگری از رزمندگان امتحان بدهیم امتحان به اصطلاح دانشجویان به صورت «اپن بوک» به معنی اجرای آزمون جزوه باز بود، خلاصه امتحان را دادیم و ورقه ها را جمع کردند و بردند .
موقعی که می خواستند ورقه ها را به پشت جبهه منتقل نمایند، یک خمپاره روی ماشین حامل ورقه ها اصابت میکند و ورقه ها آتش می گیرند .
وقتی برای گرفتن نتیجه به مدرسه مراجعه کردم گفتند ورقه های شما همگی شهید شده اند و امتحان دیگری از ما گرفته شد.
📚کتاب سلسله اعصاب فرماندهی
💠 با ما همراه باشید👇
#️⃣ #موسم_آزادگی
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
۶ مهر ۱۴۰۲
#لبخندهایخاکی😊
#طنزجبهه 😊
🚑 «دلبر قرمز»
تعداد مجروحین بالا رفته بود
فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت:
سریع بی سیم بزن عقب و بگو یه آمبولانس بفرستند مجروحین رو ببره
بی سیم زدم
به خاطر اینکه ممکن بود عراقی ها شنود کنن ، از پشت بی سیم با کُد حرف می زدیم
گفتم: حیدر... حیدر ... رشید!
چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید و بعد صدای کسی امد:
- رشید به گوشم
- رشید جان حاجی گفت یه دلبر قرمز بفرستید!
- هه هه دلبر قرمز دیگه چیه؟
- شما کی هستید؟ پس رشید کجاست؟
- رشید نیست. من در خدمتم
- اخوی! مگه برگه ی کُد نداری؟
- برگه کُد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می خوای؟
بد جوری گرفتار شده بودم
از یه طرف باید با کُد حرف می زدم که خواسته مون لو نره
از طرفی هم با یه آدم شوت برخورد کرده بودم
بازم تلاشمو کردم و گفتم:
- رشید جان! از همون ها که چرخ دارند!
- چی میگی؟ درست حرف بزن ببینم چی می خوای؟
- بابا از همون ها که سفیده
- هه هه. نکنه ترب می خواهی؟
- بی مزه! بابا از همون ها که رو سقفش یه چراغ قرمز داره
- دِ لا مصب زودتر بگو آمبولانس می خوام دیگه!
کارد می زدند خونم در نمی اومد
هر چی بد و بیراه بود پشت بی سیم بهش گفتم
اونهمه تلاش کردم دشمن نفهمه چی می خوایم ، اما این بنده خدا...
💠 با ما همراه باشید👇
#️⃣ #موسم_آزادگی
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
۱۱ مهر ۱۴۰۲