بسم الله الرحمن الرحیم
#گردنبند بابرکت
#بخشش حضرت زهرا سلام الله علیها
عماد الدّين طبرى» در كتاب «بشارة المصطفى» آورده است كه «جابر بن عبد الله انصارى» گفت: يك روز پس از نماز عصر، پيغمبر اكرم صلی الله عليه و آله و سلم با صحابه نشسته بودند، در اين موقع پيرمردى اعرابی با لباس هاى كهنه در كمال ضعف و سستى كه معلوم مى شد راه دورى را با گرسنگى پيموده، وارد شد. پيرمردعرض كرد: من مردى پريشان حالم، مرا از گرسنگى و برهنگى و گرفتارى نجات ده! رسول اكرم صلی الله عليه و آله و سلم فرمود: اكنون چيزى ندارم؛ ولى تو را به كسى راهنمايى مى كنم كه اين حاجت را برمى آورد و راهنمايى كننده به نيكى همانند كسى است كه آن را انجام داده است؛ برو به در خانه كسى كه محبوب خدا و رسول است واونيزدوستدارآنهاست. سپس به بِلال دستور داد پيرمرد را به در خانه حضرت فاطمه عليها السلام راهنمايى كند. وقتى كه آن مرد به در خانه حضرت امیرمؤمنان علیه السلام رسيد، گفت: «السّلام عليكم يا اهل بيت النّبوّه»؛ (سلام بر شما اى خاندان نبوّت).حضرت فاطمه سلام الله علیها او را جواب دادندو پرسيدند تو كيستى؟ گفت: مرد عربى هستم كه به خدمت پيغمبر اكرم صلی الله عليه و آله و سلم آمدم و تقاضاى كمك نمودم، ايشان مرا به در خانه شما راهنمايى فرموده.آن روز، سومين روزى بود كه خانواده حضرت امیرمومنان علي عليه السلام به گرسنگى گذرانده بودند و پيغمبر خداصلی الله عليه و آله و سلم از اين جريان اطّلاع داشت. دختر پيغمبر خداصلی الله عليه و آله و سلم چون چيزى نمى يافت، همان پوست گوسفندى كه فرزندانش حسن و حسين عليهما السلام را بر روى آن مى خوابانيد، به مرد عرب داد و فرمود اميد است خداوند تو را گشايشى عنايت نمايد. پيرمرد گفت :ای دختر پيغمبر اكرم صلی الله عليه و آله و سلم! من از گرسنگى بى تابم، شما پوست گوسفند به من مى دهى!اين سخن را كه حضرت فاطمه سلام الله علیها شنيد،گردنبندى را كه دختر «حضرت عبدالمطّلب علیه السلام » به او هديه داده بود، همان را به مرد عرب داد؛ پيرمرد گردنبند راگرفت و به مسجد آورد و پيغمبر خداصلی الله عليه و آله و سلم را درميان اصحاب نشسته ديد، عرض كرد: يا رسولالله! اين گردنبند را دخترت به من داده و فرموده است آن را بفروشم شايد خداوند گشايشى دهد! حضرت رسول اكرم صلی الله عليه و آله و سلم گريان شدو فرمود: چگونه خدا گشايش نمى دهد با اين كه بهترين زنانِ اوّلين و آخرين، گلوبند خود را به تو داده است! عمّار ياسر عرض كرد اجازه مى فرمايى اين گردنبند را بخرم؟ فرمود خريدار اين گردنبند را خداوند عذاب نمى كند. عمّار به عرب گفت: به چند مى فروشى؟ پيرمرد گفت: به سير شدن از غذايى و يك بُرد يمانى جهت پوشاك و دينارى كه صرف مخارج بازگشت خود نمايم. عمّار گفت: من به بهاى اين گردن بند، دويست درهم مى دهم و تو را از نان و گوشت سير كرده و بُردى هم براى پوشاكت به تو مى دهم و با شترِ خود، تو را به خانواده ات مى رسانم.عمّار از غنائم خيبر هنوز مقدارى داشت، پيرمرد را به خانه برد و به وعده خويش وفا كرد. عرب، دو مرتبه خدمت حضرت بازگشت؛ آن جناب فرمود: لباس گرفتى و سير شدى؟ عرض كرد: بلى! بى نياز هم شدم. آنگاه حضرت مقدارى از فضائل حضرت زهرا(عليها السلام) را بيان كردند تا آن جا كه فرمودند: دخترم فاطمه(عليها السلام) را كه ميان قبر مى گذراند، از او مى پرسند خدايت كيست؟ مى گويد: «اللهُ رَبِّى». سؤال مى كنند پيغمبرت كيست؟ جواب مىدهد : «پدرم». مى پرسند امام و ولى تو كيست؟ مى گويد: «هَذَا الْقَائِمُ عَلَى شَفِيرِ قَبْرِى»؛ همين كسى كه كنار قبرم ايستاده يعنى امیرمومنان علي عليه السلام». عمّار گردن بند را خوشبو كرد و با يك بُرد يمانى به غلامى كه «سهم» نام داشت داد و به او گفت:اين گردنبند را خدمت پيغمبر اكرم صلی الله عليه و آله و سلم ببر، تو را بهمراه این گردنبندبه ايشان بخشيدم! غلام به محضر رسول خدا صلوات الله علیه واله رسید و آنچه را عمارگفته بود به محضرشان عرض کرد. رسول خدا صلی الله علیه واله فرمود برو به نزد فاطمه و گردنبند را به او بده و تو رابه اوبخشيدم غلام به محضرحضرت فاطمه سلام الله عليها رسيد و پيغام رسول خدا صلی الله علیها را رسانيد حضرت فاطمه سلام الله علیها گردنبند را گرفت و غلام را آزاد كرد.غلام خنديد؛ حضرت فاطمه عليها السلام از سبب خنده اش سؤال كرد؛ گفت از بركت اين گردن بند مى خندم وموجب شگفتی ام واقع شده كه گرسنه اى را سير و مستمندى را بى نياز و برهنه اى را با لباس و بنده اى را آزاد كرد و در آخر به صاحب اصلى خود بازگشت
منابع؛
بشارة المصطفی صلی الله علیه واله لشيعة المرتضی عليه السلام ج۲ص۱۳۷
تالیف عمادالدین طبری
بحارالانوارج۴۳ص۵۳
#صلوات ختم کنید
#اللهم عجل لولیک الفرج
💠 با ما همراه باشید👇
#️⃣ #موسم_آزادگی
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈