#داستان
#
پادشاهی را وزیری عاقل بود از وزارت دست برداشت
پادشاه از دگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست؟
گفتند :
از وزارت دست برداشته و به #عبادت #خدا مشغول شده است.
پادشاه نزد #وزیر رفت و از او پرسید :
از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟
گفت از پنج سبب:
اول:
آنکه تو نشسته میبودی و من به حضور تو ایستاده میماندم،
اکنون بندگی خدایی میکنم که مرا دروقت نماز هم ، حکم به نشستن میکند.
دوم:
آنکه طعام میخوردی و من نگاه میکردم،
اکنون رزاقی پیدا کردهام که اونمی خورد و مرا میخوراند.
سوم:
آنکه توخواب میکردی و من پاسبانی میکردم،
اکنون خدای چنان است که هرگز نمیخوابد و مرا پاسبانی میکند.
چهارم:
آنکه میترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد،
اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید.
پنجم:
آنکه میترسیدم اگر گناهی از من سرزند عفو نکنی،
اکنون خدای من چنان رحیم است که اگر هر روز صد گناه کنم نیز اومی بخشاید .
خدایا ما را یک لحظه به حال خود وامگذار ...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@moshavere_jz