eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.2هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 📌 با دیدن چهره‌ی من، چشم‌هایش گرد شدند و ابروهایش بالا رفتند. هاج و واج نگاهم می‌کرد. - ل... یلی، خودتی؟ شانه‌ای بالا انداختم و چشم غره‌ای نثارش کردم. - نه عزرائیلم اومدم جونت رو بگیرم! لرزش دست‌ها و پلک‌هایش را به خوبی حس می‌کردم. - حالا گم میشی کنار؛ برم پیش شوهرم؟ پوزخندی زد. - شوهرت؟ امیر ازدواج کرده لیلی! صدایم را بالا بردم و دست‌هایش را از جلوی در کنار زدم. در اتاق را باز کردم. پاهای امیر روی میز بود. چشم‌هایش دو کاسه خون، دهانش از شدت تعجب نای بسته شدن نداشت. و من آرام و قرار نداشتم. تنه‌ای به شیدا زدم و داخل اتاق شدم. پاهایش را جمع کرد و از روی صندلی چرمش بلند شد. - خواب می‌بینم؟ لبخند مطمئنی به رویش پاشیدم. - نه داری کابوس می‌بینی... جلوتر آمد. انگشت‌هایش را لای موهای مجعدش برد و چنگ زد. - رویاست. - اما واقعیته امیر، منم لیلی. اومدم برای تمام اشتباهات ازت عذر خواهی کنم. من قدرت رو ندونستم. حالا می‌خوام جبران کنم البته اگه فرصتی برای جبران باشه! صدای "هه" گفتنش در اتاق پیچید. - فرصت؟ تو راه برگشتی رو هم برای خودت گذاشتی؟ نه... لیلی تو برای من تموم شدی. سکوت کرد و زمزمه‌وار چیزی گفت: - قیافه‌اش رو کرده مثل ذخایر ملی! زن بی‌اعتماد به نفس! حالا با این چهره‌ی درب و داغون توقع داره بخشیده هم بشه. به سختی خودم را کنترل کردم تا عصبانی نشوم. - من از تو خواستم که ببخشیم؟ من گفتم برای جبران اومدم. صدایش را بالا برد. برای تکان خوردنم نیم‌فاصله هم نگذاشته بود! سرش دقیقا بالای سرم بود. از شدت بالا گرفتن صورتم، استخوان‌های گردنم یک به یک در حال شکستن بودند. - جبران؟ تو می‌خوای چی رو جبران کنی؟ آبروی من؟ انگشت نما شدنم؟ توهین‌هام به پدر؟ هان! تو چی رو می‌خوای جبران کنی لیلی؟ صدایش لحن مظلومانه‌ای گرفت. - من عاشقت بودم، پشت پا زدی به اون همه عشق برای پول؟ حاجی راست میگه امثال تو دنبال پولید، فقط همین. چیه؟ پول کم آوردی اومدی پیش این مرد غریبه؟ فهمیدی چی به من گذشت وقتی اون طوری ترکم کردی؟ چشم‌هایش خیس بود، مرد من گریه می‌کرد! کاش سیگارم را در می‌آوردم و به او می‌گفتم که هر دویمان بعد از هم تمام شدیم. دختری که گریه امانش را برید و سیگار کشید و پسری که سیگار دوای دردش نشد و اشک ریخت! عطش نگاه کردنش در تمام اجزای بدنم جریان پیدا کرده بود. نبضم تندتر از همیشه می‌کوبید. انگار آخرین بار است که چشم در چشم هم می‌شویم. بعضم را قورت دادم. - امیر، شنیدم نامزد کردی. حق داری دیگه اسم من رو هم نیاری. چه تو ذهنت، چه تو نوار خالی مغزت و چه توی... شناسنامه‌ات! اما من دلم نمی‌خواد فراموش بشم. می‌خوام دوباره مثل دو تا دوست بشیم با این تفاوت وسط زندگیمون یه دختره هست! مغرش قفل کرد. گیج نگاهم می‌کرد، از بی‌پرواییم جا خورده بود امیر من، سنگ صبورم، فقط می‌خوام بهت بگم اون روز که گذاشتم و برای همیشه رفتم برای چی بود! منتظر نگاهم می‌کرد. از زیر دستش راه صندلی کنار میز را پیش گرفتم و رویش جا خوش کردم. روی کاناپه نسکافه‌ای اتاقش که با کاغذ دیواری‌های قهوه‌ای بیشتر شبیه کارخانه قهوه یا نسکافه سازی بود، نشست. - اون روز همین شیدا، منشیت که قبلا دوست صمیمی من بود، رفت و به بابات گفت با من می‌گردی. زندگی من رو از اول تا آخر براش شرح داده. نمی‌دونم حرف‌های من تا چه حد برای تو سنده اما این دختره تو این دفتر وصله ناجوره! میخکوب نگاهم شده بود و دست‌های در هم قلاب کرده‌اش را از هم جدا کرد و انگشت اشاره‌اش را به سمت من گرفت. - اونی که تو این دفتر وصله ناجوره تویی. تو ناجورترین آدمی هستی که سهوا وارد زندگیم کردم. فکر کردی ندونسته شیدا رو استخدام کردم؟ نه! چند بار تو دانشگاه کنار هم دیدمتون. بهم گفت توی همین چند ماه که رفتی یا همون وقت‌هایی که با هم بودیم با چند نفر رابطه داشتی! حرفش رو باور کردم چون تو رفته بودی. سراسیمه با چشم‌هایی که از شدت لرزش مردمکش سنگین شده بود به سمت درب اتاق رفتم. دست شیدا را که همچنان رو به روی ما ایستاده بود و تمام حرف‌هایمان را هم شنیده بود، گرفتم و به داخل آوردم... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺