➕بیخودی آدمها رو دائما به دادگاه ذهنتون نکشید و محاکمه نکنید که مثلن چرا فلانی فلان کارو کرد یا اصلن کارش درست بوده یا غلط؟! که چرا سه ماه یا سه سال قبل مادرم یا اون آدم چنین کرد و چنان کرد...
➖کسی برای شما جوابی نداره.
➖همه ی آدما هر روز دارن اشتباه میکنن. همه ی آدما هرروز دارن به حریم خودشون و دیگران تجاوز میکنن.همینه که هست!
دنیا و آدمها مثل آزاد راه هست! من باید کمربند ایمنیم رو ببندم و ایر بک اتومبیلم کار کنه، من باید در اتومبیلم رو بسته باشم.
این دنیا رو طوری ساختن که که من هیچ انتظار و توقعی از هیشکی ندارم...
دلیلش چیه:
بخاطر اینکه ته وجودت مهر و کین نشسته ( Love & Hate )و اینکه بیکاری و یا بخاطر اینکه دنبال بهانه میگردی بدی کنی و مسئولیتهاتو نپذیری و به خودت و دیگران آسیب برسونی...
راه درمانش هم اینه که :
در وهله ی اول تمام طول روز و شبت رو انقدددر با فکر خوب و کار خوب پر کنی که وقتی برای فکر بد و کار بد پیدا نشه.
@onlinmoshavereh
🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕ای کاش مرد زندگی ام این چند راز را میدانست:
1. از تو مي خواهم به حرف هايم گوش بدهي، حتي اگر برايت جذابيتي ندارد. لابد موضوع براي من اهميت دارد، وگرنه آن را با تو در ميان نمي گذاشتم.
2. وقتي ناراحت هستم و به تو مي گويم:«فقط به من گوش بده.» نيازي نيست براي بهبود اوضاع به من توصيه اي بكني؛ فقط به حرف هايم گوش بده، مرا آغوش بگير و بگو دوستم داري.
3. تا زماني كه مشكلم را بيان نكرده ام حرفم را قطع نكن تا راه حل بدهي، من به راه حل نياز ندارم. گاهي فقط نياز دارم به من گوش كني و همدلانه رفتار كني.
4. گاهي دوست دارم صدايت را بشنوم . از اين رو در طول روز به من تلفن كن تا بدانم به فكرم هستي. شايد براي تو مهم نباشد اما براي من اهميت دارد.
5. قبل از اين كه حرفي به من بزني، خوب فكر كن. حرف هايت ممكن است احساساتم را جريحه دار كند و بر من اثر منفي بگذراد.
6. احساسات و ناراحتي هايت را از من پنهان نكن و با من درباره ي حل مشكلاتت حرف بزن، با چنين كاري مي توانم از مكنونات قلبي ات آگاه شوم.
7. بر سرم فرياد نكش. اگر عصباني هستي علتش را به من بگو؛ البته بدون داد و فرياد.
8. هر چه بلندتر فرياد بكشي كمتر به حرف هايت توجه خواهم كرد، اما اگر مي خواهي به خواسته ات برسي، بايد با مهرباني با من صحبت كني.
9. در پي سرزنش و ايرادگيري از من نباش.
10. لزومي ندارد هميشه با من موافق باشي، اما وقتي با من موافق نيستي، سعي كن موقعيتم را درك كني و به احساسم احترام بگذاري.
@onlinmoshavereh
🌺☘🌺☘🌺☘🌺
سوال7⃣4⃣9⃣
#بلد نبودن در ارتباط گیری
سلام من بیست و نه سالمه و حدود شش ساله ازدواج کردم اما رابطه عاطفی و زناشویی رو درست بلد ن یستم یعنی نمیتونم به شوهرم محبت کنم یا اونو تحریک کنم میشه لطفا راهنمایی کنید
حتی نمیتونم باهاش رابطه برقرار کنم یعنی نمیتونم باهاش حرف بزنم رابطع عاطفی رو بلد نیستم
مشاور✍
سلام
آیا شما شخصیتاً درون گرا هستی؟
رابطه همسرت با شما چگونه است
آیا ایشون نسبت به شما عاطفه دارد
آیا در برقراری ارتباط با شما پیش قدم میشود
آیا ازدواج شما از سر میل بوده ویا به اجبار
کاربر🖍
نه فکر میکنم برون گرا هستم
اون تا پارسال خوب بود همه چیش به جا و خوب اما حدود یک ساله اونم دیگه نه محبت میکنه نه کاری به من داره تا موقع رابطه جنسی
ازدواجمون با میل و علاقه هردوطرف بوده
اما من اصلا بلد نیستم محبت کنم به طرفش برم
ضمنا هیچ سیاست هم ندارم یعنی سیاست زنانه رو نه بلدم نه دارم
اون همیشه پیشقدم بود اما حالا دیگه کم آورده
میگه چون تو بلد نیستی و نمیای سمت من منم محبتم رو خرجت نمیکنم
پاسخ ما👇👇👇👇
سرکارخانم #شمس مشاور خانواده
سلام بانو
وقتی اینقدر سردی که طرف همسرت نمیری پس چطور فکر میکنی که برون گرایی!هرکس دیگه هم باشه کم میاره،
ببین زن هرجور که خودش رو به مرد معرفی کنه مرد هم همانطور قبولش میکنه
مثلا اگه زن بگه من بهترین وزیباتین زن. دنیام درواقع از دید مرد همونه و اگه بگه من بی دست و پام یا من بی سیاست ام بازم مرد همین رو قبول میکنه پس باید دید گاه فکری خودت رو عوض کنی و خودت رو خوب به همسرت معرفی کنی بعدش این همه فاز منفی به خودت نده که خودت هم باورت بشه که توانمند نیستی و سیاست نداری برعکس بگو که من توانمندم با سیاست هستم با درایت هستم من مهربانم و سعی کن در عمل هم این رو به خودت بقبولانی و شروع کن به محبت کردن به لبخند زدن وبه نوازش کردن همسرت در حد معقول شما اگه یه خانم خوش اخلاق وخوش رو وبا ظاهری آراسته و جذاب برای همسرت باشی مثلا لباسی را که او دوست داره ویا رنگی را که او دوست داره استفاده کنی نا خود آگاه به طرفت کشیده میشه وبه طرفت میاد به شرط اینکه محبت کلامی هم داشته باشی احترام فی ما بین رو هم داشته باشی از لحاظ شکمی هم غذاهای خوشمزه براش درست کنی تا انشاالله مجذوب شما شود در رابطه همسری هم دوبار که اون پیشنهاد میده یه بار هم تو پیشنهاد بده در کنارش کمی هم ناز و ادا ولوس بازیهای زنانه هم داشته باش تا اونم دل خوش باشه و بدونه که اعمالش برای تو خوش آیند هستش واز با او بودن لذت میبری ،سعی کن که از مواد غذایی سرد مزاج استفاده نکنی گرمیجات مصرف کنید ودر صورت لزوم حتما مشاوره حضوری داشته باشید و چقدر خوبه که دونفره باشه تا انشاالله مشکل بر طرف بشه
موفق باشی
@onlinmoshavereh
🌺☘🌺☘🌺☘🌺
#رمان_عاشقانه #مذهبی
#پارت197
دیگه منم پاشدم رفتم دم در. یکم منتظر خانوما موندم. گوشیم زنگ خورد. خانوم کوچولوم بود. شماره اش رو “ جونم “ سیو کرده بودم. جواب دادم. عاطفه- مخمد سمت راستتو ببین ... چرخیدم. داشت واسم دست تکون می داد. عاطفه- بیا اینجا ... کت و شلواری که عروسی مازیار پوشیده بودم تنم بود. رفتم سمتش. دوستاش سلام و احوالپرسی گرمی باهام کردن. معرفیشون کرد بهم. به کیمیا نگاه کردم - خانوم شما چهره اتون چقد اشناس ... خندیدن. کیمیا- ولی من اصلا شما رو نمیشناسم متاسفانه ... - ای ای ای ای ... دوستاش خیلی ذوق کرده بودن. کوچولوی کیمیا روگرفتم تو بغلم و مشغول صحبت باهاش شدم. ای جونم ... عاطفه اومد روبروم ایستاد. رو پاش بلند شد و غزاله رو بوسید. دم گوشش گفتم. -
برام زبون دراورد. بهم نگاه کرد. - اقامون؟ - جونم ضعیفه ... عاطفه- میشه بریم عروس گردونی؟ اقامون خوااهش ... گوشه کتم رو گرفته بود. بدجور هوس بوسیدنش به سرم زده بود. حیف نمیشد. با لهجه اصفی گفتم. - شوما جون بخواه ... دوستاش زدن زیر خنده. عروس و داماد سوار ماشین شدن. میدونستم دوستاشم باهامون میان. راهنماییشون کردم سمت ماشین. با کلیه اومدن. البته فقط سه نفرشون. عاطفه جلو نشست و کیمیا و بقیه هم عقب. کوچولوی کیمیا رو دادام بغلش. نشستم پشت فرمون. دوستاش عذرخواهی می کردن. یکم بعد اینکه راه افتادیم کیمیا یه فلش داد دست عاطفه. - اهنگ داریم ... کیمیا- نه اقا محمد از اینا ندارین ... میدونم ... خندیدیم. عاطفه فلشو انداخت. یاحسین ... عجب اهنگایی ... ادم نمیتونست خودشو کنترل کنه. دوستاش یواشکی از پشت می گفتن اهنگو بلند کنه.
همشون دست می زدن و گاهی کل می کشیدن. کلی شلوغ کردن. هی عاطفه بلند می کرد و هی من کم می کردم. میگفتم - زشته ... کیمیا- اقا محمد به خدا اون تو کلی صلوات فرستادیم ... هر چی جای خودش ... همه زدن زیر خنده. صدای اهنگ باز بلندتر شد. خلاصه کلی شلوغ کردن و ادا اصول دراوردن. ادم پیر نمی شد با اینا. از بس با شور و حال بودن. شلوغ بودن. عروس رو بردن خونه مادرش ... اینا هم رفتن تو! اخه مونده بودم اینا کجا؟ از داخل هم فقط صدای اینا بود که بیرون می اومد. غزاله هم پیش من بود. سیر که شدن اومدن بیرون. همه رو رسوندیم خونه هاشون و رفتیم سمت خونه عزیز اینا. ماشینو پارک کردم و رفتیم داخل. هوا خیلی خوب بود. نمی تونستم دل بکنم. تو حیاط یه گوشه نشستم. عاطفه و کیمیا روبروم ایستادن. -دستت درد نکنه اقا محمد ... دوتایی همزمان گفتن و خندیدن. - قابل شوما را نداشت ... عاطفه- نمیای تو؟
نه بابا ... بشینین از هوای به این قشنگی لذت ببریم خب ... کیمیا- من برم تو پیش شوهرم ... شما دوتا بشینین اینجا و خاطرات عروسیتونو مرور کنید ... رفت او. عاطفه چادرش رو در اورد و نشست کنارم. بیقرار کشیدمش تو بغلم. به اسمو خیره شد. من هم به اون. نگاهش اومد روی صورتم. سرش رو بالا اورد و زیر گردنم رو بوسید. دوباره خودش رو تو بغلم جا کرد. یکم نگاهم کرد ... صورتش رو قایم کرد تو سینه ام. می دونستم هر وقت خجالت می کشه این کارو میکنه. معلوم نبود باز چی تو کله کوچولوش می گذره ... قبل اینکه بپرسم خودش به حرف اومد. عاطفه- مخمد ... - ای جونم ... عاطفه- الان فائزه و شوهرش رفتن خونه خودشون دیگه ... منظورش همین دوستش بود که الان از عروسیش می اومدیم. - خب به سلامتی ... ایشالا خوشبخت بشن ... میدونستم منظورش چیه ولی می خواستم اذیتش کنم. با حرص نفس رو فوت کرد بیرون. محکم فشارش دادم و پیشونی اش رو بوسیدم
#رمان_عاشقانه #مذهبی
#پارت198
خب که چی؟ عاطفه- مامانای ما رو نگاه کن چه دلخوشن ... ازم نوه می خوان ... ادم چی بگه بهشون؟ برم بگم من هنوز ... .. دیگه ادامه نداد. خندیدم و از زیر روسریش دست کشیدم روی موهاش. یه مشت اروم کوبید رو سینه ام. عاطفه- محمد تو واقعا چطور میتونی جلوی خودتو بگیری؟ با این کارت داری بهم ثابت می کنی که ... که ... دو طرف صورتش رو با دستام گرفتم و سرش رو گرفتم مقابل صورتم. - که؟ صداش رفت پایین. با لحن بچگونه گفت. عاطفه- که از من خوشت نمیاد ... یه لحظه قلبم ایستاد. دست و پام یخ کرد. - یعنی چی؟ این چه حرفی بود که زدی؟ عاطفه- خب پس چه دلیل دیگه ای میتونه داشته باشه ... دستشو گرفتم تو دستم و بازم کشیدمش تو بغلم. - بهت که گفتم ... تو هنوز کوچیکی ... عاطفه- مخمد یعنی چی؟ اصلا دلیل خوبی نیس
دستشو چندبار پشت سر هم بوسیدم. - بی معرفت فکر نکن من هیچ کششی ندارم ... ولله سختترین کار دنیا واسم مقاومت جلوی توعه ... دارم قسم می خورم ... نمیدونی با چه فلاکتی جلو خودمو می گیرم ... عاطفه- خب اخه چرا؟ - چون میخوام بهت عشقمو ثابت کنم ... عشق واقعی رو ... می خوام بهت بفهمونم عشقم عشقه ... بهت ثابت کنم وقتی میگم می خوامت یعنی خودتو می خوام ... وجودتو می خوام ... روحتو ... تو رو جایگزین نکردم ... می خوام بگم عشقم از رو هوس نیست ... خواستنم
از روی نیاز نیست ... فقط و فقط خودتو میخوام ... نه زبونم لال جسمتو ... عاطفه- محمد اینو همه عالم و ادم می دونن ... روی سینه ام رو بوسید. خدا می دونه هر وقت اینکارو می کرد قلبم می افتاد تو پاچه ام ... *** عاطفه صبح رفتیم به پدر و مادرامون سر زدیم. تا عصر اونجا بودیم. عصر عزیز قرار شهربازی هماهنگ کرد. خانواده من و داییم و عزیز. شام رفتیم شهر بازی.
یه جای سر سبز و پر از درخت زیر انداز پهن کردیم و ده دقیقه نشستیم. بعد ما جوونا بلند شدیم رفتیم سراغ وسایل بازی. دیگه همشون رو تست کردیم. خیلی بیشتر خوش می گذشت اگه ملت امون می دادن و میذاشتن محمد دو دقیقه با ما باشه. همش عکس و فیلم و امضا و کوفت و زهر مار ... اه اه اه ... شیدا- خب حالا فقط موند دو چیز ... اولیش کشتی صبا ... رنگم پرید. - نه ... شیدا- اره ... - پس شماها برین من ازین پایین نگاتون می کنم ... تا حالا سوار نشده بودم و وحشت داشتم. شیدا و شیده کلی اصرار کردن ولی حریفم نشدن. پام رو کردن توی یه کفش که الا و بلا نمیام. محد- پس منم نمیام ... شیدا محمد رو به زور راضی کرد و کشون کشون بردش تا به هوای محمد من هم برم. ولی واقعا نمیتونستم. رفتن نشستن. شیدا دید نرفتم باز اومد پایین و اصرار کرد. گفتم نه که نه. واقعا می ترسیدم. به محمد نگاه کردم. همون لحظه دو تا دختر نشستن کنارش. شروع کردن با نیش باز باهاش حرف زدنش.
قلبم ریخت داشتم سکته می کردم. عرق سردی تموم بدنم رو پوشوند. یه بار تا مرز از دست دادنش رفته بودم و دیگه چشمم ترسیده بود. چشام پر شد. شیدا رد نگاه میخکوب شده ام رو گرفت. - شیدا بریم سوار شیم ... میام ... قهقهه زد. از پله ها رفتیم بالا. شیدا ایستاد مقابلشون. شیدا- ببخشید اینجا جای ما بود ... دختره ی کصافط عوضی خودشو چسبوند به محمد. - بیاید اینجا برا یه نفرم جا میشه ... اخه ما میخواییم کنار اقای نصر بشینیم. کاملا بدنش چسبیده بود به بدن محمد. مماس مماس. داشتم خفه می شدم. کم مونده بغضم بترکه. محمد خودشو کشید کنار و یه جا باز کرد. اخماش رفته بود تو هم. بلند گفت محمد- بیا کوچولوی خودم ... بیا اینجا بشین ... دستش رو دراز کرد طرفم. حالا خوبه حلقه اش دستشه ها. شیدا دستم رو گذاشت تو دست محمد. چشاشون گرد شد. محمد منو کشوند طرف خودش. محمد- ای جونم
@onlinmoshavereh
🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕ هنر زندگی
خانومای عزیز اگه میخواهید توی زندگیتون موفق باشین باید عاقلانه تصمیم بگیرید و عمل کنید. عاقلانه معنیش شاید با چیزهایی که خیلی از زنهای ایرانی فکر میکنن فرق داره.
➖عاقلانه یعنی متعادل باشید : خنده به جا شوخی و رقص به جا ،سکوت و ارامش و کتابخوانی به جا.
➖عاقلانه یعنی احساس شایسته بودن بکنید. بله! شما یک ملکه هستید.
➖عاقلانه یعنی احساس کنید با ارزش و مهم هستین.
➖عاقلانه یعنی اولویت بندی کنید ارزش هاتون رو .
➖عاقلانه یعنی خودتون رو باور داشته باشین .وگرنه رفتارهاتون ادا میشه...
➖عاقلانه یعنی شوخ طبع و پر انرژی و اکتیو باشید. نه جلف و رفتار های مصنوعی
@onlinmoshavereh
🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕مردها کلی نگر هستند
➖تا حالا شده با کلی ذوق موهات رو رنگ کنی یا مدلش رو عوض کنی؟ اما مردت نه تنها تبریک نگه بلکه متوجه تغییراتتم نشه؟
➖می دونم خیلی ناراحت می شی، اما اصلا همسرت رو به بی توجهی محکوم نکن
➖پیش خودت فکر نکن که مردت برات ارزشی قائل نیست که متوجه نشده...
➖فقط به این فکر کن که مردا کلی نگرن و تشخیص جزئیات و تغییرات ظاهری براشون سخته!می دونی چه جوری می تونی به خودت و اون کمک کنی؟
وقتی همسرتان یک نکته ی ظاهری را بلافاصله تشخیص داد،، به شدت این توانایی او را تشویق کنید.
@onlinmoshavereh
☘🌺☘🌺☘🌺☘
➕ چطور خودمان را بیشتر دوست داشته باشیم؟
دوستی
قواعد خودش را دارد
وقتی با کسی دوست هستیم
برای دوست مان کارهایی میکنیم
به این دوستی توجهی میدهیم
تا پایدار و ماندگار باشد
اگر میخواهیم
با خودمان هم دوست باشیم
باید همان کارهای دوستی را
برای خودمان هم خرج کنیم
همچون:
➖توجه و نوازش کلامی
➖دیدن ویژگی های مثبت
➖وقت صرف کردن برای خود
➖پرداختن به علاقه ها
➖کلام سالم و انرژی بخش
➖قدم برداشتن برای هدف ها
➖ایجاد رشد و تعالی شخصی
➖و...
ما میتوانیم
مثل یک دوست با خودمان
برخورد کنیم
و آرام آرام به خودمان نزدیک تر شویم
اما
به تجربه در ارتباط با مراجعینم
دیده ام که
همه احساس ما به خودمان
مرتبط است با گفتگوهای ذهنی مان
یک ذهن سرزنشگر
یک ذهن مقایسه کننده
یک ذهن در گذشته مانده
گفتگوهایش مخرب و و آسیب زننده است و در منفی بافی های ناسالم ما را غرق خواهد کرد.
تمرین مهم این است که
از همین لحظه
مراقب ذهن مان باشیم
و مثل رابطه با یک دوست عزیز
اجازه ندهیم هر حرفی
رابطه ما با خودمان را خراب کند.
@onlinmoshavereh
🌺☘🌺☘🌺☘🌺