خوب است آدمی جوری زندگی کند که آمدنش چیزی به این دنیا اضافه کند
و رفتنش چیزی از آن کم...!
حضور آدمی باید وزنی در این دنیا داشته باشد.
باید که جای پایش در این دنیا بماند.
آدم خوب است که آدم بماند و آدم تر از دنیا برود.
نیامده ایم تا جمع کنیم، آمده ایم تا ببخشیم، آمده ایم تا عشق را ؛
ایمان را ، دوستی را
با دیگران قسمت کنیم و غنی برویم
آمده ایم تا جای خالی ای را پر کنیم
که فقط و فقط با وجود ما پر میشود و بس! بی حضور ما نمایش زندگی چیزی کم داشت.
آمده ایم تا بازیگر خوب صحنه ی زندگی خود باشیم...
پس بهترین بازی خود را به نمایش بگذاریم...
#برترین باشیم
@moshaverehtolue
❤️❤️❤️
📕در دبستانی،معلمی به بچه ها گفت آرزوهاشونو بنویسن . اون نوشته های بچه ها رو جمع کرد و به خونه برد .
یکی از برگهها ؛ معلم رو خیلی متاثر کرد . در همون اثنای خوندن بود که همسرش وارد شد و دید که اشک از چشمای خانمش جاریه . پرسید، چی شده؟ چرا اینقدر ناراحتی ؟
زن جواب داد، این انشا را بخوان؛ امروز یکی از شاگردانم نوشته . گفتم آرزوهایشان را بنویسند و اون اینجوری نوشته .
مرد کاغذ را برداشت و خواند. متن انشا اینگونه بود:
"خدایا، میخواهم آرزویی داشته باشم که مثل همیشه نباشد؛ مخصوص است. میخواهم که مرا به تلویزیون تبدیل کنی.میخواهم که جایش را بگیرم. جای تلویزیونی را که در منزل داریم بگیرم. میخواهم که جایی مخصوص خودم داشته باشم و خانوادهام اطراف من حلقه بزنند.میخواهم وقتی که حرف میزنم مرا جدّی بگیرند؛ میخواهم که مرکز توجّه باشم و بی آن که سؤالی بپرسند یا حرفم را قطع کنند بگذارند حرفم را بزنم. دلم میخواهد همانطور که وقتی تلویزیون خراب است و به آن میرسند، به من هم برسند و توجّه کنند. دلم میخواهد پدرم، وقتی از سر کار برمیگردد، حتّی وقتی که خسته است، قدری با من باشد. و مادرم، وقتی غمگین و ناراحت است، به جای بیتوجّهی، به سوی من بیاید. و دوست دارم خانواده هر از گاهی همه چیز را کنار بگذارند و فقط وقتشان را با من بگذرانند. و نکتۀ آخر که اهمّیتش کمتر از بقیه نیست این که مرا تلویزیونی کن تا بتوانم آنها را خوشحال و سرگرم کنم. خدایا، فکر نکنم زیاد چیزی از تو خواسته باشم. فقط دوست دارم مثل هر تلویزیونی زندگی کنم."
انشا به پایان رسید.
مرد نگاهی به همسرش کرد و گفت، "عجب پدر و مادر وحشتناکیاند!"
زن سرش را بالا گرفت و گفت، "این انشا را دخترمان نوشته"
#خانواده
#محبت
#توجه
@moshaverehtolue
❤️❤️❤️
لحظه لحظه از ظهر عرفه تا غروب مثل اکسیر حائز اهمیت است...
#عرفه
#سید علی خامنه ای (مدظله العالی)
@moshaverehtolue
❤️❤️❤️
🌹اگر همه ی عالم
قصد ضرر رساندن
به تو را داشته باشند
و خدا نخواهد،
" نمی توانند "
پس
به "تدبیرش" اعتماد کن
به "حکمتش" دل بسپار
به او "توکل" کن
@moshaverehtolue
❤️❤️❤️
فقیری بعد از تلاش و رسیدن به ثروت گفت :
💵باپول میتوان ساعت خريد، #ولى زمان نه
⚜ميتوان مقام خريد، #ولى احترام نه
🔰ميتوان كتاب خريد، #ولى دانش نه
🔺ميتوان دارو خريد، #ولى سلامتى نه
🔻میتوان رختخواب خرید،#ولی خواب راحت نه
🔰میتوان قلب را خرید، #اما عشق را نه...
⚜ارزش آدمها به دارایی نیست،به" #معرفت " آنهاست..
@moshaverehtolue
❤️❤️❤️
پیرمردی هر روز توی محله
پسرکی رو با پای برهنه می دید که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد!
روزی رفت و یه کفش کتونی نو خرید و اومد به پسرک گفت: بیا این کفشا رو بپوش.
پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: ببخشید، شما خدایید؟
پیرمرد لبش را گزید و گفت نه پسرجان.
پسرک گفت: پس حتماً دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم...
دوست خدا بودن سخت نيست...
#کمک به هم نوع
#دوست خدا
@moshaverehtolue
❤️❤️❤️
💎مردی وارد پارکی شد تا کمی استراحت کند.
کفشهاش را زیر سرش گذاشتو خوابید.
طولی نکشید که دو نفر وارد پارک شدند.
یکی از اون دو نفر گفت: طلاها رو بذاریم پشت آن درخت.
اون یکی گفت: نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره.
گفتند: امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشه.
مرد که حرفای اونا رو شنیده بود، خودشو بخواب زد. اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد.
گفتند پس خوابه طلاها رو بذاریم کنار همان درخت.
بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو برداره.
اما اثری ازطلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهایش رو بدزدن.
آیا ماهم خودمون رو بخواب میزنیم؟
#دوری از غفلت
#توجه
@moshaverehtolue
❤️❤️❤️